eitaa logo
کانال ܢܚ݅ܫܝ‌ ܫܠࡐ‌ܨ
1هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
43 فایل
ادمین @GAFKTH 💐شکر خدا که نام "علی" علیه السلام بر زبان ماست 💝ما شیعه ایم و عشق "علی" علیه السلام هم از آن ماست 💐از "یا علی" علیه السلام زبان و دهان خسته کی شود؟ 💝اصلا زبان برای همین در دهان ماست.
مشاهده در ایتا
دانلود
بگذارید به حساب عشق ... قار و قار کلاغها رو ؛ آشیانه های خالی شان را ؛ رقص ناز برگها را در حال رفتن به آغوش زمین ... بگذارید به حساب عشق ؛ من زنی می شناسم هنوز یقه ی پیراهن مردش را ، با دست های بدون دستکش نازک نازک می شوید ، مردی می شناسم که فقط به زنش می‌گوید جان ! بگذارید به حساب عشق ؛ اینرا خواستم بگویم ... زنی می شناسم ، زنهایی می شناسم ریاضی خوانده اند ، فیزیک ، ادبیات ، خیلی خوانده اند خیلی ، و برای ترجیح برهه ای از زندگی ، می دانید چه می گویم ... برای زندگی ، سکان خانه را به دست گرفته ، آشپزخانه ی مصفایی دارند و مدرک تحصیل شان ، و قاب های تشویق شان ، دارد گوشه ی کمد خاک می خورد ... بگذارید به حساب عشق ! انها ، و هرکه زندگی را برتر بداند ، آدم قابلی ست . 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
زادروز (۱۰ بهمن ۱۳۱۸ شهرضا - ۷ آذر ۱۳۷۷ تهران) شاعر و حقوقدان خالق «درفش کاویان»، «آبی، خاکستری، سیاه»، «در رهگذار باد»، «تا رهایی» و... 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
گاه می‌اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه‌كس می‌گوید؟ آن‌زمان كه خبر مرگ مرا از كسی می‌شنوی، روی تو را كاشكی می‌دیدم؛ شانه بالازدنت را بی‌قید و تكان‌دادن دستت كه؛ مهم نیست زیاد و تكان‌دادن سر را كه؛ عجب!‌ عاقبت مرد؟ افسوس! كاشکی می دیدم من به خود می‌گویم: «چه‌كسی باور كرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاكستر كرد؟» 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
«تو به من خندیدی و نمی‌دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب‌آلود به من کرد نگاه سیب دندان‌زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سال‌هاست که در گوش من آرام آرام خش‌خش گام تو تکرارکنان می‌دهد آزارم و من اندیشه‌کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت» این شعر زنده‌یاد شاید یکی از معصومانه‌ترین و بغض‌آلودترین شعرهای معاصر ایران باشد. پاسخ‌های زیادی بر این شعر نوشته‌اند، اما شاید جالب‌ترینشان، پاسخ ضمنی مهدی اخوان ثالث باشد، که بغضش چنین به فریاد بدل می‌شد: «ای درختان عقیم ریشه‌تان در خاک‌های هرزگی مستور یک جوانه ارجمند از هیچ‌جاتان رست نتواند ای گروهی برگ چرکین‌تارِ چرکین‌پود یادگار خشکسالی‌های گردآلود هیچ بارانی شما را شست نتواند» ۱۰ بهمن حمید مصدق است. 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹دعابرایسلامتیبیمارانفراموشنشود🌹 🌹اللَّهُمَّصَلِّعَلَىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمّدوَعَجِّلفَرَجَهُم 🌹 🌻أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء 🌻أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء 🌻أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء 🌻أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء 🌻أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء 🌹اللَّهُمَّصَلِّعَلَىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمّدوَعَجِّلفَرَجَهُم 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آهن آبدیده را ، زنگ عوض نمی کند چهره انقلاب را ، جنگ عوض نمی کند به خیل دشمنان بگو ، به کوری دو چشمتان مطیع امر رهبری ، رنگ عوض نمی کند 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
🌱 روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت. همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. اما عشـــق می خواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود. وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت، عشق از ثروت که با قایقی باشکوه جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت:« آیا می توانم با تو همسفر شوم؟» ثروت گفت:« نه، من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد.» پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود، کمک خواست. غرور گفت:« نه، نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد.» غم در نزدیکی عشق بود. پس عشق به او گفت:« اجازه بده تا من باتو بیایم.» غم با صدای حزن آلود گفت:« آه، عشق، من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم.» عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد. اما او آن قدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت:« بیا عشق، من تو را خواهم برد.» عشق آن قدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند، پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد عشق نزد علم که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود، رفت و از او پرسید: « آن پیرمرد که بود؟» علم پاسخ داد: « زمان» عشق با تعجب گفت:« زمان؟! اما او چرا به من کمک کرد؟» علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: « زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
  اگر تو جان طلبی جان در آستین دارم وگر سرم سر تسلیم بر زمین دارم نعیم جنت و عیش جهان کمست بهم من از توهم آن دارم و هم این دارم گرم فرشته چو آدم کند سجود رواست که خاکپای تو از سجده بر جبین دارم مکش چو صید تو گشتم کز ابروی خوبان کمان فتنه ز هر گوشه در کمین دارم شب سیاه غمت گر کند سگت ره گم چراغ در رهش از آه آتشین دارم وصال دوست دهد صدهزار ساله مراد نظر بدوست من از عقل دوربین دارم به اشک من چه کنی عرض چشم تر اهلی که خرمنم من و صد چون تو خوشه چین دارم 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
فقه و اصول و فلسفه خوانده گل و نگار من نخبه حوزه هم شده آن مَه ناز دار من گاه هدایتم کند تا که روم سوی خدا... گاه دهد گیر به این نغمه ساز و تار من مومنه است و چادری ، پوشیه بر رخش زند خوانده دعا تا که شود تا دم عید یار من "عاصی 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi