دارم سخنی باتووگفتن نتوانم.mp3
622.1K
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
این دردِ نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرمِ سخن گفتن و از جامِ نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیالِ تو چو مهتابِ شبانگاه
گر دامنِ وصلِ تو گرفتن نتوانم
دور از تو، منِ سوخته در دامنِ شب ها
چون شمعِ سَحَر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهری ات ای گل که درین باغ
چون غنچه ی پاییز شکفتن نتوانم
ای چشمِ سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو وگفتن نتوانم
#شعر
#استاد_شفیعی_کدکنی
#برنامه_قرار_شاعرانه
در منزل خجستهی #اسفند
همسایهی سراچهی فروردین
با شاخههای ترد بلوغ جوانهها
باران به چشم روشنی صبح آمدهست
زشت است اگر که من
یار قدیم و همدم همساغر سحر
در کوچههای خامش و خلوت نجومیش
یا
با جام شعر خویش
خوشآمد نگویمش
#استاد_شفیعی_کدکنی
#اسفند
تویی آن دعایِ خورشید
که مستجاب گشتی
نگهی به خویشتن کن
که خود
آفتاب گشتی!
#استاد_شفیعی_کدکنی