eitaa logo
کانال ܢܚ݅ܫܝ‌ ܫܠࡐ‌ܨ
1هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
43 فایل
ادمین @GAFKTH 💐شکر خدا که نام "علی" علیه السلام بر زبان ماست 💝ما شیعه ایم و عشق "علی" علیه السلام هم از آن ماست 💐از "یا علی" علیه السلام زبان و دهان خسته کی شود؟ 💝اصلا زبان برای همین در دهان ماست.
مشاهده در ایتا
دانلود
تذکرة الاولیا (سه حجاب).mp3
542.3K
سه حجاب بايد که از پيش دل سالک برخيزد تا در دولت برو گشاده گردد. يکی آنکه اگر مملکت هر دو عالم به عطای ابدی بدو دهند ، شاد و مطمئن نگردد از برای آنکه اگر به موجودی شاد گردد ، حريص است و حریص محروم است ؛ دوم آن است که اگر مملکت هر دو عالم او را بود و از او بستانند و آن وانهادند اندوهگین نگردد ، سوم آنکه به هيچ مدح و نواخت فريفته نگردد که هر که بنواخت فريفته شد ، حقير همت بود ، و حقير همت مغلوب حجاب بود . که در راه طلب دوست عالی همت باید
نقل است که جنید گفت: یک روز دلم گم شده بود ... گفتم :الهی دل من باز ده .... ندائی شنیدم که ای جنید ما دل بدان ربوده‌ایم تا با ما بمانی ... تو بازمی‌خواهی که با غیر مابمانی؟
تذکرة الاولیا به نقل از سهل تستری.mp3
497.8K
اول چیزی که مبتدی را لازم آید توبه است و آن ندامت است و شهوات از دل برکندن و از ناپسندها به پسندیده ها نقل کردن و توبه دست ندهد بنده را تا خاموشی را لازم خود نگرداند و خاموشی لازم او نگردد تا خلوت دست ندهد و خلوت دست ندهد تا حلال نخورد و خوردن حلال دست ندهد تا حق خدای تعالی نگزارد و حق خدای تعالی گزاردن حاصل نشود مگر به حفظ جوارح از خطا و از این همه که بر شمردیم هیچ میسر نشود تا یاری نخواهد از خدای تعالی بر این جملت
گفتند: از مردم که با صیانت‌تر است؟ گفت: آن‌که زبان خویشتن را نگاه‌دارتر است.
تذکرة الاولیا_اولیای حق بر خویش خوشبین نبودند.mp3
527.4K
نقل است که وقتی بزرگی با جماعت متابعان و یاران نشسته بود و روزها بود که طعام نخورده بودند ، یکی بر در آمد با خرواری آرد و گوسفندی گفت : این مردان خدای را آورده ام و زاهدان را چون شیخ بشنود با یاران گفت : از شما هر که خویشتن را به زهد شناسد بستاند . من باری زهره ندارم که لاف زهد زنم ، همه دم درکشیدند تا مرد آن آرد و گوسفند باز گردانید.
تذکرةالاولیا حکایت شیخ و نابینا.mp3
717.3K
شیخ صاحبدلی بود به شهری ، نابینایی متول نیز در آن شهر بودکه از بس که نام شیخ شنیده بود نادیده عاشق وی بود، روزی شیخ را بر او گذر افتاد، گرده یی نان بر گرفت که میهمانت شوم ،مرد نابینا از دست او بازستد و او را جفا گفت.شیخ رفت کسی نابینا راگفت که : «او شیخ بود». آتش در وی افتاد. از پس شیخ برفت و در دست و پای او افتاد. و گفت: «می خواهم به عوض این جفا دعوتی بدهم ». شیخ گفت: «چنان کن ». مرد دعوتی ساخت و قرب صد دینار در آن خرج کرد و بسی بزرگان را بخواند که: «شیخ امروز مهمان ماست ». چون به سفره بنشستند، کسی از شیخ پرسید که : نشان بهشتی ودوزخی چیست؟». گفت: «دوزخی آن بود که گرده یی نان برای خدای - تعالی - نتواند داد و برای هوای نفس صد دینار در دعوتی خرج کند، و نشان بهشتی به خلاف این بود».
نقل است که شبی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز همی کرد، آوازی شنود که هان بوالحسن! خواهی که آنچه از تو می‌دانم با خلق بگویم، تا سنگسارت کنند؟ شیخ گفت: ای بار خدایا خواهی تا آنچه از رحمت تو می‌دانم و از کرم تو می‌بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجودت نکند؟ آواز آمد: «نه از تو، نه از من»
گفت: وقتی غلامی خریدم، از وی پرسیدم: چه نامی؟ گفت: تا چه خوانی! گفتم: چه خوری؟ گفت: تا چه خورانی! گفتم: چه پوشی؟ گفت: تا چه پوشانی! گفتم: چه کار کنی؟ گفت: تا چه کار فرمایی! گفتم: چه خواهی ؟ گفت: بنده را با خواست چه کار؟ پس با خود گفتم: ای مسکین! تو در همهٔ عمر خدای تعالی را چنین بنده بوده ای؟ بندگی، باری از وی بیاموز. چندان بگریستم که هوش از من زایل شد. 👇 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
نقل است که روزی "شیخ ابوبکر واسطی" به بیمارستانی شد. دیوانه‌ای را دید که های هویی می‌کرد و نعره همی زد. گفت آخر چنین بندی گران بر پای تو نهاده‌اند، چه جای نشاط ا‌ست؟! گفت: "ای غافل! بند برپایِ من است، نه بر دل..."
نقل است که روزی "شیخ ابوبکر واسطی" به بیمارستانی شد. دیوانه‌ای را دید که های هویی می‌کرد و نعره همی زد. گفت آخر چنین بندی گران بر پای تو نهاده‌اند، چه جای نشاط ا‌ست؟! گفت: "ای غافل! بند برپایِ من است، نه بر دل..."