خفته در چشم تو.mp3
زمان:
حجم:
640.5K
خفته در چشم تو نازیست که من می دانم
نگهت دفتر رازیست که من می دانم
قصه ایی را که به من طره کوتاه تو گفت
رشته عمر درازیست که من می دانم
بی نیازانه به ما می گذرد دوست ، ولی
سینه اش بحر نیازیست که من می دانم
گرچه در پای تو خاموش فتادست ای شمع
سایه را سوز و گدازیست که من می دانم
یک حقیقت به جهان هست که عشقش خوانند
آن هم ای دوست مجازیست که من می دانم
#شعر
#غلامرضا_طریقی
#برنامه_قرار_شاعرانه
هر اشک ما چکیده ی صدها شکایت است
امشب ببین چقدر شکایت چکیده است ... !
#غلامرضا_طریقی
چشم زيتون سبز در کاسه،سينهها سيب سرخ درسينی
لب ميان سفيدی صورت، چون تمشکــی نهاده بر چينــی
سرخ يا سبز؟ سبز يا قرمز؟ ترش يا تلخ؟ تلخ يا شيرين؟
تو خودت جای من اگـــر باشـی ابتدا از کدام میچينی؟
با نگاهی، تبسمی، حرفی، در بياور مرا از اين ترديد
ای نگاهت محصّل شيطان، اخـمهايت معلـّـم دينی
هر لبت يک کبوتر سرخ است، روی سيمی سفيد ، با اين وصف
خنده يعنـــی صعـــــود بالايی ، همـــــزمان با سقـــــوط پايينــی
میشوی يک پــــری دريايــــی از دل آب اگــــر کــــه برخيزی
میشوی يک صدف پر از گوهر روی شنها اگر که بنشينی
هرچه هستی بمان که من بی تو، هستی بی هويتی هستم
مثل ماهــــی بدون زيبايی ، مثــــل سنـــگی بدون سنگينـــی
#غلامرضا_طریقی
🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi
ای آمدنت مبدأ تاریخ تغزل
تأخیرِ تو بر هَم زده تنظیمِ جهان را
#غلامرضا_طریقی
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَج
حالم بد است مثل زمانی که نیستی!
دردا که تو همیشه همانی که نیستی!
وقتی که ماندهای نگرانی که ماندهای
وقتی که نیستی نگرانی که نیستی!
عاشق که میشوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی!
با عشق هر کجا بروی حیّ و حاضری
دربند این خیال نمانی که نیستی!
تا چند من غزل بنویسم که هستی و
تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی!
من بی تو در غریبترین شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟
#غلامرضا_طریقی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🌷💌💐━━━┓
@Sheroadab_alavi
┗━━━💐💌🌷━━━┛
به بر و بحر نخواهی دید کسی چنین که منم آتش
دو سوم بدنم آب است، تو سوم بدنم آتش
نهنگ شعلهوری هستم که میتوانم اگر باشی
میان آبیِ اقیانوس محیط را بزنم آتش
چه کرده داغ تو با قلبم که با تپیدن این کوره
رسوخ کرده به جای خون، به پارههای تنم آتش؟
چه کردهای که منِ آرام میان پیلهی ابریشم
چو اژدها شوم و یکسر بریزد از دهنم آتش؟
چه دوزخیست حیات من که روز واقعه هم حتی
بعید نیست که چون ققنوس، برآید از کفنم آتش
نه شیخم و نه ز صنعانم، جوان کافر زنجانم
که چشمِ خیرهسری انداخت میان پیرهنم آتش
زهی زبان پر از قندی، که سوخت جان مرا چندی
نداد آب حیات اما، نهاد در سخنم آتش
#غلامرضا_طریقی
«شمسم» شدی و «مولويم» کردی و رفتی
با چند غزل «منزوی» ام کردی و رفتی!
چشمان تو درويش شد و شور به من داد
در پنجه ام آتش زد و تنبور به من داد!
ناگاه به هم ريخت فعولن فعلاتم
من مشتعلن مشتعلن مشتعلاتم!
#غلامرضا_طریقی
#غلامرضا_طریقی🌱
ما خستهایم از این قفسِ صد هزار قفل
دلتنگی و کدورت و غربت بهانه است...