و نیمروز
زل می زند به کوره قلب او
و خشک می ماند بر جا
و عشق چیست جز مرگ
و مرگ چیست جز عشق
دراین درام بی غوغا ؟
باید برای آتش و شب
شعری دوباره بنویسم
وقتی آتش
زاییده می شود به شب
و از ظلام سردش
معنای روشنایی و گرما می گیرد
جز عشق
جز
بازتاب جان دو محبوب
در یکدیگر
پندار چیز دیگر دشوار است
وقتی ولی ظلام می کوشد
رازی شریف را پنهان دارد
از چشم آهرمن
و رهروی خطر باز
را زیر قبا بگیرد
و مشتعل فروزان اهریمن
رخسار راز را
از زیر شال ترمه ظلمات می دزدد
معنای عشق و کینه
و اهریمن و اهورا
در هم مگر نمی آمیزد ؟
و کینه چیست جز مرگ
ومرگ چیست جز عشق
و عشق چیست ؟
وقتی سفید و سیاه
و نیک و بد
در جای خود قرار نگیرند
و جفت هم نشوند
تا اتفاق
معنای عشق گیرد
باید برای سفید و سیاه
و نیک و بد
شعری دوباره بنویسم
باید
آمیزه سفید و سیاه را
با نام رنگ دیگر
جایی
کنار قهوه ای دلنشینی
برگ چناری پاییزی
بنشانم
تا جمع رنگ ها را کاملتر یابند
دیوانگان رنگ
باید برای چشمت
و چیزهایی دیگر
شعر
دوباره بنویسم
باید برای شعر
شعر دوباره بنویسم
#منوچهر_آتشی
#شعر_دوباره_ها
#گندم_و_گیلاس