خوانش غزل۴۰۱.mp3
1.54M
غزل شمارهٔ ۴۰۱
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من
روی رنگین را به هر کس مینماید همچو گل
ور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من
چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین
گفت میخواهی مگر تا جوی خون راند ز من
او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود
کام بستانم از او یا داد بستاند ز من
گر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندد چو صبح
ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من
گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست
خوش حکایتهای شیرین باز میماند ز من
دوستان جان داده ام بهر دهانش بنگرید
کو به چیزی مختصر چون باز میماند ز من
ختم کن حافظ که گر زین دست باشد درس شوق
عشق در هر گوشهای افسانهای خواند ز من
#حافظ_خوانی
#با_صدای
#استاد_غلامعلی_امیرنوری
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi
ای که درد عشق را گفتی مداوایی ندارد
آتش 🔥است آری، ولی پروانه پروایی ندارد🦋
ناامیدی عمر من کوتاه کرد، ای مه وفا کن
ای بسا امروزِ بی حاصل که فردایی ندارد...😞
#مهدیاخوانثالث
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi
1_1005359330.mp3
8.45M
#ایهام
بزنباران...
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi
هیچڪس با من نیست
ماندهامـ تا بہ چہ اندیشہ ڪنمـ
ماندهامـ دࢪ قفسِ تنهایی ...
دࢪ قفس مۍخوانمـ
چہ غࢪیبانہ شبۍ است
شبِ تنهایۍ من ...
#سهرابسپهرے
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi