مَخند ای نوجوان
زِنهار بر موی سفید ما
که این برف پریشان
سیر بر هر بام می بارد...
#صائب
غزل صائب سبزی نه فلک از چشم گهربار دل است.mp3
987.6K
غزل شمارهٔ ۱۴۸۰
سبزی نه فلک از چشم گهربار دل است
آب این مزرعه از دیده بیدار دل است
نفس سرد، نسیم جگر سوخته است
داغ جانسوز، چراغ سر بیمار دل است
آب حیوان که سکندر ز تمنایش سوخت
شبنم سوخته گلشن بی خار دل است
بی ملامت نشود آینه دل روشن
زخم شمشیر زبان صیقل زنگار دل است
بی قدم گرد سراپای جهان گردیدن
کار هر بی سر و پایی نبود، کار دل است
بحر در ساغر گرداب نگنجد هرگز
گوش افلاک کجا در خور اسرار دل است؟
پرتو شمع محال است به روزن نرسد
بینش چشم من از دیده بیدار دل است
غنچه تا کرد دهان باز، در آتش افتاد
نفس خوش نزند هر که گرفتار دل است
صائب این ناله زاری که صنوبر دارد
از نسیم سحری نیست، که از بار دل است
#صائب
#خوانش_استاد_ساعد_باقری
داند که روح در تن خاکٖی چه میکشد
هر ناز پروری که به غربت فتاده است
#صائب
ز خویشتن سفری اختیار خواهم کرد.mp3
827.6K
ز خويشتن سفري اختيار خواهم کرد
دل پياده خود را سوار خواهم کرد
ميان راه چو عيسي نمي کنم منزل
ازين کريوه به همت گذار خواهم کرد
لباس عاريت نوبهار ريختني است
چو عنبر از نفس خود بهار خواهم کرد
ز گریه روي زمين را چو دامن افلاک
پر از ستاره شب زنده دار خواهم کرد
مرا به همت مردانه راهیار شويد!
که دست در کمر کوهسار خواهم کرد
همين قدر که سرم زين رحیق گرم شود
نگاه کن که چه با روزگار خواهم کرد!
چو صبح يک دو نفس کز حيات من باقي است
به آفتاب جبینان نثار خواهم کرد
اگر حیات بود نقد هستی خود را
نثار سوختگان چون شرار خواهم کرد
اگر دهند به من باغ خلد را صائب
حضور گوشه دل اختيار خواهم کرد
#غزل
#صائب
#خوانش_استاد_ساعد_باقری
هرکهدردنیایفانیزادعقبیجمعکرد.mp3
544.5K
هر که در دنيا فاني زاد عقبي جمع کرد
قسمت امروز خورد و دل زفردا جمع کرد
پايکوبان مي شود ز آوازه طبل رحيل
خويش را پيش از سفر چون راه پيما جمع کرد
مجمر از تسخير بوي عود و عنبر عاجزست
چون تواند آسمان بال و پر ما جمع کرد؟
غوطه زد در چشمه خورشيد تا وا کرد چشم
هر که چون شبنم درين گلزار خود را جمع کرد
حاصل جمعيت دنيا پريشان خاطري است
روي جمعيت نبيند هر که دنيا جمع کرد
#ابیاتی_از_غزل
#صائب
#برنامه_قرار_شاعرانه
من گرفتم عیب خود از دیدهها کردم نهان!
عیب خود پوشیده از دلهای روشن چون کنم؟
#صائب
زدیدن تو شود دیده ها ستاره فشان.mp3
553K
ز دیدن تو شود دیده ها ستاره فشان
فروغ روی تو و آفتاب هر دو یکی است
به گوهری نرسد رشته اش ز بی تابی
دل رمیده و موج سراب هر دو یکی است
چو رخنه در دل سنگین یار ممکن نیست
چه خون ز دیده فشانی چه آب، هر دو یکی است
گهی ستاره فشانم، گهی ستاره شمار
شب جدایی و روز حساب هر دو یکی است
#ابیاتی_از_غزل
#صائب
#برنامه_قرار_شاعرانه
#غزلی_از_صائب_تبریزی
از دلِ سنگینِ لیلی کعبۀ جان ساختند
از غبارِ خاطرِ مجنون بیابان ساختند
زلف کافرْ کیش او گَردی که از دامان فشانْد
خاکبازانِ عمارت کافرستان ساختند
هر کجا دیوانه ای را دید، از جا می رود
شیشۀ دل را مگر از سنگ طفلان ساختند؟
می زند موجِ قیامت سینه های زخمدار
زلفِ مشکینِ که را دیگر پریشان ساختند؟
خضر را زخم نمایان گشت عمر جاودان
تیغِ سیراب تو را روزی که عریان ساختند
اهل دل چون ناامید از دامن مطلب شدند
همچو دستِ غنچه #صائب با گریبان ساختند
با کمال احتیاج از خلق استغنا خوش است.mp3
715.8K
با کمال احتیاج از خلق استغنا خوش است
با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است
نیست پروا تلخکامان را ز تلخی های عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی می کنند
چهره امروز در آیینه فردا خوش است
برق را در خرمن مردم تماشا کرده است
آن که پندارد که حال مردم دنیا خوش است
فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال را
عشرت امروز بی اندیشه فرداخوش است
هیچ کاری بی تأمل گر چه صائب خوب نیست
بی تأمل آستین افشاندن از دنیا خوش است
#صائب
#برنامه_قرار_شاعرانه
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
روشنگر آیینه دلها دم صبح است
این روح نهان در نفس مریم صبح است
خورشید جهانتاب کز او لعل شود سنگ
از پرتو روشن گهری خاتم صبح است
آن را که دل از زنگ سیه چون دل شب نیست
هر دم که برآرد ز جگر چون دم صبح است
چون قامت خود راست نماید علم صبح
گیسوی شب شک فشان پرچم صبح است
عیسای سبکروح بود مهر جهانتاب
کز لطف در آغوش و بر مریم صبح است
دل را ز جهان آنچه کند سرد به یک دم
از آه سحرگه چو گذشتی دم صبح است
در دایره اهل نظر غیر دل شب
گر عالم دیگر بود آن عالم صبح است
چون دیده انجم مژه بر هم نگذارند
گر خلق بدانند چها در دم صبح است
تا تیره بود سینه نفس پرده شام است
دل پاک ز ظلمت چو شود همدم صبح است
چون شرح توان داد سبکدستی او را؟
تشریف زر مهر عطای دم صبح است
از رفتن روشن گهران کیست نسوزد؟
خورشید چنین داغ دل از ماتم صبح است
بر فوت سحرگاه بود اشک کواکب
کوتاهی گیسوی شب از ماتم صبح است
#صائب به سخن زنگ ز دلهای سیه برد
روشنگر آیینه دلها دم صبح است
صائب تبریزی
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi
به قولِ #صائب تبریزی:
نیست ممکن هر که مجنون شد
دگر عاقل شود…
🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi