من آن نیم که دل از مهر دوست بردارم
و گر ز کینه دشمن به جان رسد کارم
نه روی رفتنم از خاک آستانه دوست
نه احتمال نشستن نه پای رفتارم
کجا روم که دلم پای بند مهر کسیست
سفر کنید رفیقان که من گرفتارم
نه او به چشم ارادت نظر به جانب ما
نمیکند که من از ضعف ناپدیدارم
اگر هزار تعنت کنی و طعنه زنی
من این طریق محبت ز دست نگذارم
مرا به منظر خوبان اگر نباشد میل
درست شد به حقیقت که نقش دیوارم
در آن قضیه که با ما به صلح باشد دوست
اگر جهان همه دشمن شود چه غم دارم
به عشق روی تو اقرار میکند سعدی
همه جهان به درآیند گو به انکارم
کجا توانمت انکار دوستی کردن
که آب دیده گواهی دهد به اقرارم
#سعدی
🍃💗🍃
صحبتی شد که خدا باب نجاتی بفرست🌹
تلخی ذائقه را شاخ نباتی بفرست
میرسدبا علم سبز امامت بر دوش
ازچه خاموش نشستی صلواتی بفرست🌹
🍃💗🍃
اللهم عجل لولیک الفرج
دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در
در مُشت گرفته مُچ دست پسرم را
من مرغ خوش آواز و همه عمر به پرواز
چون شد که شکستند چنین بال و پرم را
رفتم که به کوی پدر و مسکن مألوف
تسکین دهم آلام دل جان به سرم را
گفتم به سرِ راهِ همان خانه و مکتب
تکرار کنم درس سنین صغرم را
گر خود نتوانست زدودن غمم از دل
زان منظره باری بنوازد نظرم را
کانون پدر جویم و گهواره ی مادر
کانِ گهرم یابم و مهد هنرم را
تا قصّه ی رویین تنی و تیر پرانی است
از قلعه ی سیمرغ ستانم سپرم را
با یاد طفولیّت و نشخوار جوانی
می رفتم و مشغول جویدن جگرم را
پیچیدم از آن کوچه ی مأنوس که در کام
باز آورد آن لذّت شیر و شکرم را
افسوس که کانون پدر نيز فروکشت
از آتش دل باقي برق و شررم را
چون بقعه اموات فضايي همه خاموش
اخطار کنان منزل خوف و خطرم را
درها همه بسته است و به رخ گردنشسته
يعني نزني در که نيابي اثرم را
مهدي که نه پاس پدرم داشته زين پيش
کي پاس مرا دارد و زين پس پسرم را
اي داد که از آن همه يار و سر وهمسر
يک در نگشايد که بپرسد خبرم را
يک بچه همسايه نديدم به سرکوي
تا شرح دهم قصه سير و سفرم را
اشکم به رخ از ديده روان بودوليکن
پنهان که نبيند پسرم چشم ترم را
چشم خردم را ببرند و به من آرند
چشم صغرم را و نقوش و صورم را
کم کم همه را در نظر آوردم و ناگاه
ارواح گرفتند همه دور و برم را
گويي پي ديدار عزيزان بگشودند
هم چشم دل کورم و هم گوش کرم را
يکجا همه گمشدگان يافته بودم
از جمله حبيب و رفقاي دگرم را
اين ورد شبم خواهد و ناليدن شبگير
وآن زمزمه صبح و دعاي سحرم را
تا خود به تقلا به در خانه کشاندم
بستند به صد دايره راه گذرم را
يکباره قرار از کف من رفت ونهادم
بر سينه ديوار در خانه سرم را
صوت پدرم بود که مي گفت چه کردي؟
در غيبت من عائله در بدرم را
حرفم به زبان بود ولي سکسکه نگذاشت
تا باز دهم شرح قضا و قدرم را
في الجمله شدم ملتمس از در به دعايي
کز حق طلبد فرصت صبر و ظفرم را
نا گه پسرم گفت چه مي خواهي از اين در
گفتم پسرم بوي صفاي پدرم را
#شهریار
زندگی خالی نیست
مهربانی هست
سیب هست
ایمان هست
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد ...
#سهراب_سپهری
✍حرف دلـــــ❤️ـــ
#رحمتللعالمین
عالَم هم از کرشمۀ تو یافت این وجود
مجموعِ انبیا به شما امتحان شدند
وَرنه بدونِ اذن تو پیغمبری نبود
ذکر مُسبَحاتِ تو مشق فرشته شد
#محمود_ژولیده
#شنبههاینبوی
لنگه های چوبی در حیاطمان
گرچه کهنه اند و جیر جیر می کنند
محکمند !
خوش به حالشان
که لنگه ی همند 👌☺️
جناب جلیل صفر بیگی
سردم شده است و از درون می سوزم
حالا شده کار هر شب و هر روزم
تو شعر مرا بپوش سرما نخوری
من دکمه ی این قافیه را می دوزم
جلیل صفربیگی