نقلی از رساله قشیریه.mp3
232.7K
حق تعالی تا در مغفرت گشاده نکند، هرگز زبان بندگان را به عذر نگشاید و نیز گفت : گناهکار چون بگرید چنانست که به خدای تعالی نامه نوشته باشد .
#نقلی_از_رساله_قشیریه
#خوانش
#استاد
#ساعد_باقری
رازپنهان است یکتایی حق.mp3
499.6K
راز پنهان است یکتایی حق
جوهر عشق است پیدایی حق
عشق ظاهر کرد هر چیزی که بود
عقل بود اما بر این واقف نبود
گر تو را عشق است یک ذره در آی
تا در این ره بشنوی بانگ درای
چند خواهی ماند ، نه پخته ، نه خام
نه بد و نه نیک ، نه خاص و نه عام
جهد می کن تا ز صورت بگذری
بو که از معنی زمانی برخوری
جان خود را بر رخ جانان فشان
در ره مردان چو ایشان جان فشان
تا به گنج ذات مخفی در رسی
همرهان رفتند و تو مانده بسی
#خوانش
#استاد
#ساعد_باقری
تذکرةالاولیا حکایت شیخ و نابینا.mp3
717.3K
شیخ صاحبدلی بود به شهری ، نابینایی متول نیز در آن شهر بودکه از بس که نام شیخ شنیده بود نادیده عاشق وی بود، روزی شیخ را بر او گذر افتاد،
گرده یی نان بر گرفت که میهمانت شوم ،مرد نابینا از دست او بازستد و او را جفا گفت.شیخ رفت کسی نابینا راگفت که : «او شیخ بود». آتش در وی افتاد. از پس شیخ برفت و در دست و پای او افتاد. و گفت: «می خواهم به عوض این جفا دعوتی بدهم ».
شیخ گفت: «چنان کن ». مرد دعوتی ساخت و قرب صد دینار در آن خرج کرد و بسی بزرگان را بخواند که: «شیخ امروز مهمان ماست ».
چون به سفره بنشستند، کسی از شیخ پرسید که : نشان بهشتی ودوزخی چیست؟». گفت: «دوزخی آن بود که گرده یی نان برای خدای - تعالی - نتواند داد و برای هوای نفس صد دینار در دعوتی خرج کند، و نشان بهشتی به خلاف این بود».
#نقل_حکایتی_از
#تذکرة_الاولیا
#به_روایت
#استاد
#ساعد_باقری
ای جلال و صدر تو دانسته تو.mp3
419.3K
ای جلال و صدر تو دانسته تو
در ازل هم قدر تو دانسته تو
ای کمال لایزالت نور پاک
ای شده جویای صنعت آب و خاک
آتش اندر آتش شوقت مدام
باد کرده راهپیمایی تمام
تا ز جایی راه یابد سوی تو
در نفسها می زند او هوی تو
چند گویم چند جویم مر تو را
ای ز پنهانی شده پیدا مرا
در سوی هر ذره ای چون بنگرم
از هویدائیت آنجا ره برم
#عطار
#خوانش_استاد
#ساعد_باقری