در فضای طنز
ای آنکه شدی به غصه و غم پابند
گویم سخنی تا بزنی یک لبخند
طِی کن به طریق بی خیالی جانم
بر خود درِ خشم را به یک خنده ببند
ای دوست در این انجمن آشفته
ناراحتی و بد انقی سیری چند
هر وقت دلت لواشک و ترشی خواست
یک سر برو تا مغازه های دربند
حالا کمی از صفات خود می گویم
ای چشم سیاه خوش رخِ زلف کمند
من لاف زنی ماهر و بس قهارم
من بنز سوارم،نه جی ال ایکس و سمند
شیر قهوه و نسکافه نمی نوشم من
من عاشق چاییَم به قلیان سوگند
ای کاش ز لعلِ سرخ و پر شورِ شعور
کامم بشود زِ طعم چون شکّر و قند
در ختم عرایضم نمایم یادی
زآنان که به درس عشق استاد منند
آنان که زدند گوشه سنگرها
بر دست و به پای نفس خود صد هابند
بر پاکی و بر شرف قسم این خوبان
هستند شرافتِ دماوند و سهند
گر خاک نشین خیمه ی وصل شدی
دیگر نتوانی از شهادت دل کند
ای خوشا به آنان که نوشتند به خون
ذکر یا حسین بن علی بر سربند
🔴 این شعر در سال ۸۴ سروده شده
#دلنوشته
#طنز #شعر_طنز
@sherosabk
حرف دل با شهدا در ایام فاطمیه
السلام ای جانفشانان ره اسلام دین
السلام ای پاکدلها شیعیان راستین
السلام ای حج گذاران منای جبهه ها
ای فدایی های دشت کربلای جبهه ها
السلام ای پیروای مکتب پیرخمین
السلام ای لاله های گلشن سرخ حسین
السلام ای عیسَوی دم های موسایی کلام
ای که از خون شما بگرفت این نهضت دوام
ای غریبان دو کوهه ساکنان بزم نور
به خدا نزدیک بودید و زِ شیطان نیز دور
جبهه های عشق دلها را مصفا کرده بود
قلبها را از محبت بیتِ زهرا کرده بود
ای که شیطان بزرگ از فعلتان رسوا شده
ای قیام کربلا با خونتان احیا شده
از نفوس پاکتان جسم شرافت جان گرفت
خلق از کردارتان درس خوش ایمان گرفت
ای شهیدان خدایی خوش به احوال شما
آه عجب خوب است نزد فاطمه حال شما
مادر سادات در جنت پذیرای شماست
مایل دیدار از خورشید سیمای شماست
ای که با سربند یازهرا فدایی گشته اید
فاطمی بودید آخر کربلایی گشته اید
آری آری عشق زهرا گنج مخفیِ خداست
شاهراه از بهر وصل آستان کبریاست
نوحه و اشک و نوا و زمزمه یادش بخیر
بین سنگر ناله ی یا فاطمه یادش بخیر
من نبودم تاکنم جانم فدایی حیف حیف
سوز گیرم از نوای نینوایی حیف حیف
لیکن ای یاران دمادم ناله ی حسرت کشم
بر شهادت از خدای خویشتن منت کشم
کاشکی جام شهادت رابنوشم عاقبت
چون شما خوبان ز غیرت برخروشم عاقبت
کاشکی مولای مظلومان به فریادم رسد
کاشکی آن خسرو خوبان به فریادم رسد
ای شهیدان سوز دلتنگی مرا بیچاره کرد
درمیان دشت سرخ غربتم آواره کرد
کاشکی گردم شهید راه اربابم حسین
کاشکی من هم شوم زائر بر آن نور دو عين
شمع روی دوست را گردم چنان پروانگان
دشت عشقش را شوم آواره چون دیوانگان
جز امید و آرزو از آستان غیب نیست
بارالها آرزو بهر جوانان عیب نیست
کِی عیان در دیده مهتاب شهادت میشود
باز کِی بر روی ما باب شهادت می شود
این همان دُرّی است کز گنجینه ی حق منجلی است
راه کسب این گوهر عشق حسین بن علی است
بهر اخذ این گوهر از آستان و محضرش
می دهم سوگند او را حق زهرا مادرش
حق آن بانو که از بهر ولایت پشت در
گشت آزرده وجودش از جفا و از شرر
حق او که بود دستش بوسه گاه مصطفی
سوی او می بود از رحمت نگاه مصطفی
ای شهیدان ای که بودید از عدو بی واهمه
نافله خوانان شب،ای عاشقان فاطمه
با دو چشم خویشتن دُرّ و گوهر آورده ام
ای دلاورها شما را یک خبر آورده ام
موسم اندوه بهر آن عطیّه آمده
ای شهیدان ای شهیدان فاطمیه آمده
دیده ی سرخ تشیّع در مَثَل دریاشده
خیمه ها بهر عزای فاطمه برپا شده
زین مصیبت لشکرماتم به سینه میرسد
بر مشام از هر طرف بوی مدینه میرسد
بوی آن شهری که در آن بهر آلُ الّه بسی
ظلم بود و جور هجران بود و رنج و بی کسی
بعد احمد کینه ی نا اهل ها شد منجلی
غضب شد از سوی یک شیطان صفت حق علی
والیِ هفت آسمان خانه نشین شدآه آه
پیش چشمش فاطمه نقش زمین شدآه آه
برگهای یاس ازبادخزان آزرده شد
باغبان با دیدن احوال گل افسرده شد
گشت پاداش رسالت از سوی امّت ادا
پشت در زهرا نه ، بلکه جان احمد شد خدا
غربت عترت بود خارج زهر درک ونظر
تا بیایید پور زهرا حجت ثانی عشر
🔴 این شعر در سال ۸۵ سروده شده
#دلنوشته
#شهدا #شعر_شهدا
@sherosabk
یاد شهدا و حال و هوای جبهه ها در فاطمیه
عطر کویِ یار دارد دوستان هر جای جبهه
کربلایی می شود هر دل زِ عاشورای جبهه
قطره های عشق و ایثار و جهاد و بردباری
جمع گردیدند و وانگه خلق شود دریای جبهه
چون قدمگاه شهیدان بوده در قدر و شرافت
همچو فردوس است یاران رتبه ی اعلای جبهه
داده شد پاسخ زِ عزّت بعد چندین قرن غربت
بانگ هل من ناصرِ خونِ خدا از نای جبهه
دیدن آن پادگان معرفت یعنی دو کوهه
می نوازد در وجودم نغمه و آوای جبهه
ای دو کوهه گو زِ همّت گو زِ یارانِ خمینی
گو از آن آلاله های قدسیِ زیبای جبهه
ای زمین لاله و یاس از تو می پرسم زِ احساس
ای شلمچه پس کجایند آن دلاور های جبهه؟
روز و شب نوشم به اشکِ غم شرابِ آه حسرت
پشت دربِ میکده از ساغر مینای جبهه
گوید اینرا هر که دربند کبوتر های عشق است
ای بقیعِ حور و مجنون،کو کبوتر های جبهه؟
داعیه دارانِ آزادی خود و ناموس هاشان
در امان بودند تحتِ سایه ی طوبای جبهه
حال آن جانبازی و ایثار ها از یاد رفته
تُربت غربت نشسته بر رخ و سیمای جبهه
این فسادِ ناشی از اندیشه ی پوچِ تمدّن
خون نموده دل زِ هَر دلداده و شیدای جبهه
اشک چشمعرشیان را می کند واللهِ جاری
نیمه شب بین نَوافل ذکر یا زهرای جبهه
از توّلی و تبرّی یادِ مولا یادِ زهرا
روضه می خواندند خوبان بین سنگر های جبهه
بسکه دلها پر شرر بود و گهر ها در بصر بود
بیت الاحزانی دگر بُد فاطمیّه های جبهه
فاطمیّه آمد و نور دل زهرا نیامد
کِی رسد روز ظهور سرور و مولای جبهه؟
کی رسد آن کس که تفسیری الهی بود بهرِ
و الضحّی و نور و قَدر و کوثر و طاهای جبهه؟
گاه در فکرم بیفتد اینکه مولای غریبم
خیمه گاهش بود در آن بُرهه در صحرای جبهه
ای که میخواهی ببینی حجّت ثانی عشر را
جلوه ی رخساره اش را بین تو در سیمای جبهه
کی رِسَد روز ظهورِ آنکه از غمهای مادر
گریه ها می کرد در سردابِ سامرّای جبهه
🔴 این شعر در سال ۸۵ سروده شده
#دلنوشته
#شهدا #شعر_شهدا
@sherosabk
مقام شهدا
خوشا آنانکه در راه خدا تا کبریا رفتند
خوشا آنان که مشتاقانه سوی دلربا رفتند
ز ملک جان غریبانه به سوی آشنا رفتند
به استقبال عزراییل با پای ولا رفتند
خوشا آنانکه از جبهه به دیدار خدا رفتند
به سعی خون، ز مروه، باده نوشان تا صفا رفتند
ز حج و بیت بگذشتند و تا کوی منا رفتند
به مهمانیِ روحانی شاه کربلا رفتند
سلام ابر و خاک و باد و خورشید و سپهر و ماه
به روح پاک و بی آلایش اصحاب روح الله
شهادت واژه ای زیبا ز شعر قدسی نور است
شهادت نعمتی از جانب آن ربّ مشکور است
شهادت چشم بینا و تمام ذره ها کور است
شهادت قربت محض است و دیگر واژه ها دور است
شهادت بر دل عاشق سرور و شادی و شور است
شهادت بر شعاع پرتو اسلام منشور است
شهادت مرکب است و بین هجر و وصل، محصور است
شهادت جلوه ای پر فیض از پیغام عاشور است
سلام ابر و خاک و باد و خورشید و سپهر و ماه
به روح پاک وبی آلایش اصحاب روح الله
ولایت سر بلند از روح ایثار شهیدان است
محبت آشکار از قول و گفتار شهیدان است
شجاعت بس عیان در فعل و کردار شهیدان است
فضیلت هم نهان، در فکر و پندار شهیدان است
رضا بنمودن ایزد ز خود کار شهیدان است
سبک تر از پر مرغ سحر بار شهیدان است
حسین بن علی مشتاق دیدار شهیدان است
امام منتظَر در هر زمان یار شهیدان است
سلام ابر و خاک و باد و خورشید و سپهر و ماه
به روح پاک وبی آلایش اصحاب روح الله
صفحه اول
شهیدان بین بحر خلق همچون گوهری نابند
به گنج معرفت درّی گرانقدرند و کمیابند
شهیدان بر حریم آستان وصل چون بابند
شهیدان بر سپهر منزلت همتای مهتابند
شهیدان تا ابد بیدار عشقند و نمی خوابند
شهیدان جمله مست اند از ولا کِی تشنه ی آبند
برای جانفشانی در طریق دوست بی تابند
شهیدان بی خود از خود، جمله محو روی اربابند
سلام ابر و خاک و باد خورشید و سپهر و ماه
به روح پاک و بی آلایش اصحاب روح الله
عجب شوری عجب حالی به سنگر های ایشان بود
مگو سنگر مگو سنگر، که یک قطعه ز رضوان بود
کمال حب آل الله در آنها ها نمایان بود
همه رخسارشان سرشار از انوار ایمان بود
به پشت چشمهاشان کوهی از ایثار پنهان بود
به صورتهایشان پیدا، غم جانسوز هجران بود
هماره سینه هاشان در فراق یار سوزان بود
انیس وقت تنهاییشان آوای قرآن بود
سلام ابر و خاک و باد خورشید و سپهر و ماه
به روح پاک و بی آلایش اصحاب روح الله
به جبهه پیکر رنگ و ریا و کفر شد مدفون
تمام اهل جبهه می شدند از مُلک جان بیرون
به خون پاکشان این مکتب و نهضت بود مدیون
دمادم مهرشان می شد به شاه کربلا افزون
همه بودند با یاد عزیز فاطمه محزون
ز سوز غربت او دیده هاشان بود چون جیهون
گواهی می دهد بر راد مردیشان به قلبی خون
شلمچه، فکه، دهلاویه ، خرمشهر و هم مجنون
سلام ابر و خاک و باد خورشید و سپهر و ماه
به روح پاک و بی آلایش اصحاب روح الله
صفحه دوم
من بی آبرویی که اسیر درد و هجرانم
نشان خیمه ی مولای خوبم رانمی دانم
دلم خواهد که بینم، لحظه ای را نزد جانانم
دلم خواهد ببینم در حریم دوست مهمانم
دلم خواهد که سوزد این دل زار و پریشانم
به یاد جد او مواج گردد، بحر چشمانم
دلم خواهد بگریم در عزای عشق عطشانم
برای شادی روح شهیدان روضه می خوانم
سلام ابر و خاک و باد خورشید و سپهر و ماه
به روح پاک و بی آلایش اصحاب روح الله
به دشت کربلا فرزند زهرا بود و یک لشکر
میان خیمه ها غمگین مضطر آل پیغمبر
ز ظلم کوفیان شد اربا اربا پیکر اکبر
بگشته پیکر قاسم ز تیغ کین چو گل پرپر
کنار علقمه افتاده بود عباس آب آور
به روی دست بابا، دست و پا میزد علی اصغر
جدا شد از تن سبط محمد بین مقل سر
ولی در بین این اندوه ها، وای از دل خواهر
سلامی گوی ای دل با فغان و سوز و اشک وآه
به روح قدسی و نورانیِ اصحاب و ثارُالله
صفحه سوم
🔴 این شعر در سال ۸۵ سروده شده
#دلنوشته
#شهدا #شعر_شهدا
@sherosabk
یادمان طلاییه
طلائیه وادی ناب عشق است
روح خروش انقلاب عشق است
طلائیه مدینه ما بود
یک گذر از مسیر زهرا بود
طلائیه پاک ترین خاک هاست
طلائیه کعبه و کرببلاست
طلائیه بهشت بی نشان است
جای قدوم صاحب الزمان است
طلائیه گلشن آلاله هاست
مَحرم آن نافله و ناله هاست
طلائه عرصه سوز و آوا
تبرک است خاک پاک انجا
شد ز شرف سرخ به آفاق دید
خاک طلائیه ز خون شهید
طلائیه شمیم یار دارد
نشان ز مقدم نگار دارد
طلائیه شنیده با جان عشق
ناله ی اَلعفوِ شهیدان عشق
طلائیه به درد دل آشناست
شاهد سوز دل اهل دعاست
به آسمان جبهه ها کوکب است
محفل اخلاص و نماز شب است
موج زند سوز و گداز غربت
به قطعه ی سه راهی شهادت
یاد بسیجیان در رهِ دین
یاد فدائیان دین و آیین
یاد تمام عاشقان زهرا
فداییان بی نشان زهرا
اهل ولا و پیروان رهبر
شیر دلان رزم بدر و خیبر
یاد فغان و آه و سوز سینه
گریه کنان غربت مدینه
نموده اند جمله جان ها فدا
به ذکر یا فاطمه و یا زهرا
طلائیه جلوه عزت بود
بهشت ایثار و شهادت بود
طلاییه عرصه مردانگی است
عرصه جانبازی و فرزانگی است
در این حریم و آستان کمال
چه کام ها که گشت مست وصال
چه چشم ها که چشمه نور شد
چه قلب ها که شاد و مسرور شد
شاد ز عطر گلشن خوش عهدی
شاد ز دیدن جمال مهدی
به ذره ذره خاک آنجا قسم
به گریه مهدی زهرا قسم
قسم به نور واژه ولایت
آرزوی دلم بود شهادت
_____________________
دو بیت تقدیم به شهدای گمنام👇
از مرحمت عشق مرا پر شد جام
دارم به لبم به لاله ی خفته سلام
بگرفت دلم رایحه کرب و بلا
از عطر مزار شهدای گمنام
🔴 این شعر در سال ۸۵ سروده شده
#دلنوشته
#شهدا #شعر_شهدا
#طلاییه #طلائیه #دفاع_مقدس
@sherosabk
شرح شهادت عمر بن جنادة بن حارث و رشادت مادر بزرگوار ایشان
اوکه بد آزادگی پیغام او
زاده حارث جناده نام او
گشت دردرگاه ایزد رو سپید
شد شهید اندر ره شاه شهید
روز عاشورا به میدان بلا
بود او را یک پسر در کربلا
بود عَمرو نام آن نیکو جوان
عشقِ وصل دوست در رویش عیان
پای تا سر عشق بود و شور بود
همچو ذرّه در حضور نور بود
مادرش گفتا به او با سوز و آه
ای پسر بشتاب سوی رزمگاه
تا که ننشیند به رویت گرد ننگ
با سپاه کفر مردانه بجنگ
راضی از خود حضرت داور نما
جان فدای سبط پیغمبر نما
عهد هجران را رسان بر خاتمه
سرفرازم کن به نزد فاطمه
چون به میدان تاخت آن دّر شرف
گفت بر او زاده شاه نجف
کِی ز صهبای ولایت مست مست
تو جوانی و پدر دادی ز دست
گرجدا گردد سرت از پیکرت
سخت می باشد برای مادرت
گفت شاها مادرم امرم نمود
که نمایم جنگ با قوم عَنود
دست شه را بوسه زد آن قرص ماه
همچو شیری تاخت سوی رزمگاه
چونکه پا در عرصه ی میدان نهاد
پس چنین خوانده رجز آن پاکزاد
که ز الطاف اِلٰهِ عالمین
من غلام و هست امیر من حسین
او منیر است و بشیر است و نذیر
من غلام و او بود نعم الامیر
آنچنان جنگی نمود آن با وفا
که ز هم پاشید قوم اشقیا
ناگهان ازظلم خصم کافرش
شد جدا از پیکر پاکش سرش
خصم دون پرتاب بنمود ازجفا
آن سر خونین به سوی خیمه ها
مادر پیرش دوید ازخیمه ها
دربغل بگرفت خونین رأس را
گفت ای عمرو نمودی خوشدلم
آفرین احسنت ای نور دلم
روسپیدم کردی ای نیکولقا
در حضور حضرت خیر النسا
این عمل گرچه برایش داشت درد
باز سر راسوی دشمن پرت کرد
یعنی ای قوم لعین کفر کیش
قلب من گر چه شد از غم ریش ریش
لیک دادم چونکه در راه خدا
پس نمیگیرم متاع خویش را
توجه : پدر بزرگوار عَمر هم که جنادة بن حارث نام داشت در کربلا به شهادت رسید که در دو بیت ابتدای این مثنوی به آن اشاره شده است
🔴 این شعر در سال ۸۶ سروده شده
#دلنوشته
#اصحاب #شعر_اصحاب
#عمر_بن_جناده #مثنوی
@sherosabk
روایت آمدن سائل در خانه حضرت ام البنین سلام الله علیها
بر همه محنت انبوه گذشت
اربعین نیز به اندوه گذشت
بعد چندی که نمود ، از غربت
کاروان سوی مدینه رجعت
آمد آن سائل نیکو احساس
در مدینه به سرای عباس
مست دیدار ابوفاضل بود
در زد و ام بنین باب گشود
کیستی؟ گفت که مردی عربم
مضطر و در به در و جان به لبم
عاشقم ، آتش پروانه کجاست؟
سائلم ، صاحب این خانه کجاست
او که چون ماه بُوَد صورت او
دل بَرَد از دو جهان طلعت او
گر چه من سائلم و در به درم
خاک فقر است هماره به سرم
من که بر درگه غم بنشستم
عاشق صاحبِ خانه هستم
من فقط از سر شوقِ دیدار
آیم از دشت به این شهر و دیار
تا ببینم رخ زیبایش را
صورت و قامت رعنایش را
جان من باده ز وصلش مي خورد
چشم هایش دل من را می برد
تا شنید ام بنین اینها را
داد سر ، سوز و غم و آوا را
کِی گل باغ امامت ، زینب
کوثرِ مصحف عصمت ، زینب
دخترم ، ام بنین خونجگر است
آبروی پسرم در خطر است
به دل من نَبُوَد تاب و قرار
زر و سیم أر به برت هست ، بیار
ناله و اشک به هم در آمیخت
هر چه بُد داخل یک کیسه بریخت
پای تا سر همه رنج و همه درد
خدمت ام بنینش آورد
حضرت ام بنین با غمِ دل
داد آن کیسه به دست سائل
سائل از این حرکت با زاری
کرد اشک از بصر خود جاری
گفت ای بانوی پر جود و کرم
ای عطا کرده به من سیم و درم
گرچه من سائل این رهزارم
گر قرار است نبینم یارم
گرچه از عجزِ خودم آگاهم
کوهی از سیم و زرت کِی خواهم؟
به خدا فقر ، بهانه باشد
مقصدم صاحب خانه باشد
گو به آقای من ، ای مرد خدا
مگر از من زده سر ، فعل خطا؟
یاد آن روز که با خوشخویی
می نمودی زِ گدا دلجویی
ای فدای تو تمام هستی
می کشیدی به سر من دستی
حال ای آنکه به جسمم ، جانی
من چه کردم که ز من پنهانی
رخ گشا تا که ببینم رویت
همچو گل مست شوم از بویت
ای به شام دل من صبحِ سحر
تا نیایی نروم از این در
تا که آن صوت حزین گشت بلند
ناله ی ام بنین گشت بلند
کِی عرب من ز غمش مشتعلم
مزن از گفته ات آتش به دلم
آن کسی که به تو نور دل بود
او که مأنوس دل سائل بود
او که می داد ز جود و اِجلال
رزق و روزی تو را سال به سال
گرچه بود اهل حرم را سقا
کشته شد تشنه کنار دریا
بِین خون نیز دلی مضطر داشت
خجلت از اشک علی اصغر داشت
قمر هاشمیِ عاشورا
هر دو دستش ز تنش گشت جدا
تیر بر دیده ی زیباش نشست
پشت ثارُالّه از این داغ شکست
آه از وصلتِ آن دو به سجود
سر عباس من و ضرب عمود
ریخت از مشک ابالفضلم آب
منم و شرم زِ دیدار رباب
🔴 این شعر در سال ۸۹ سروده شده
#مثنوی
#دلنوشته
#حضرت_ام_البنین
#شعر_حضرت_عباس
@sherosabk