eitaa logo
شعر و مرثیه
27 دنبال‌کننده
7 عکس
50 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست داری در زدن های مرا ، حاشا نکن هرچه من در می زنم در را برویم وا نکن من‌ برای تو می آیم نه برای حاجتم جان خوبانت مرا محتاج این دنیا نکن روز اگر کار بدی کردم تو شب راهم‌ بده روی من آغوش وا کن لطف کن دعوا نکن کار دست توست من کارگرم ای خوش حساب می توانی از خودت طردم کنی اما نکن من ادای خوبها را درمی آوردم فقط. سابقه دارم گنهکارم ولی رسوا نکن نامه اعمال ما را به نجف ارسال کن تا علی امضا نکرد این نامه را امضا نکن سرپرستی مرا مولا تقبل کرده است کودک آواره را شرمنده بابا نکن دوست دارم با علی همسایه باشم تا ابد در نجف گم می شوم دیگر مرا پیدا مکن من به این ماه مبارک گفته ام ماه حسین جز حسین این ماه را درپیش ما معنا نکن ای رفیق سینه زن از کربلا روزی بگیر روزه را افطار جز با تربت اعلی نکن
یاعلی!پهلوان ما رفته ماه از آسمان ما رفته جان نداریم جان ما رفته ساقی خاندان ما رفته رفته تا با شتاب برگردد آب با مشک آب برگردد قوم و فامیل زحمتش دادند نیمه شب برگ دعوتش دادند آشناهاش غربتش دادند پیش زینب خجالتش دادند یک امان نامه شرمسارش کرد تا خود صبح بیقرارش کرد تا شنیده عمو عموهارا زده بر دوش آرزوهارا تا کمی تر کند گلوهارا بخرد کل آبرو هارا بچه ها آمدند راهی شد آنقدر رو زدند راهی شد تیرها ریختند بر بدنش از نوک پا گرفته تا دهنش پاره پاره شدست پیرهنش سوختم پابه پای سوختنش شک ندارم که او نظر خورده شاخ شمشاد ما تبر خورده تکیه قرص من زمین افتاد با چه وضعی ز صدر زین افتاد رد نیزه روی نگین افتاد روی پیشانیش که چین افتاد گرزی آمد سرش چه غوغا شد گره بین ابرویش وا شد ای علمدار من چه کم شده ای سرو بودی چقدر خم شده ای بروی نیزه ها علم شده ای روضه باز این حرم شده ای مادرم مادرت شده عباس چادرش بسترت شده عباس بی تو فکر اسارتند همه بچه ها بی حمایتند همه زخمی از هتک حرمتند همه لشکری فکر غارتند همه امنیت دور خواهرم رفته چشمهاشان سوی حرم رفته سید پوریا هاشمی
برای دلخوشی نوکران این درگاه دروغ روضه بخوانم دروغ بسم الله  دروغ روضه بخوانیم شمر آبش داد  سنان رسید ولی با ادب جوابش داد  دروغ روضه بخوانیم دست و پا نزده حسین فاطمه را تشنه لب صدا نزده دروغ روضه بخوانم زیر رو نشده نخورده نیزه به او نحر از گلو نشده دروغ روضه بخوانم عَلم نیفتاده نگاه شمر به سمت حرم نیفتاده
علمداری که یک کوفی به غارت برد مشکش را دم دروازه شامی ها در آوردند اشکش را به قرآن پاره ها آن بی وضو ها دست ها بردند عروسان علی را از میان مست ها بردند دیدی غمت امونمو برید کارم به مجلس شراب کشید هر کاری که میشد برات کردم دست از سر تو بر نداشت یزید من بمیرم با خیزرون تنها موندی با دندون شکسته ات قرآن خوندی زدنت غریب گیر آوردنت زدنت فدای آب نخوردنت
مثل بچه مرده ها گریه کنید میخواهم از رباب و دخترش بگم این دفعه مصیبت رقیه رو میخواهم از زبون مادرش بگم دخترم مثل علی اصغر برات مادری کردم رفتی و چادر خاکی تو رو روسری کردم تیر سه شعبه بود از گلو بزرگتر از صورت تو دست عدو بزرگتر الهی که براتون بمیره مادر روز و شب باید که خون گریه کنم گریه کنم گریه کنم من برا کدومتون گریه کنم گریه کنم گریه کنم برا آخرین ستاره حسین گریه میکنن همه آسمونا نامسلمونا نذاشتن که تو رو ببرم قبرستون مسلمونا دخترم مثل علی اصغر برات میزنم ناله بمیرم حتی تو رو غسل نداد زن غساله یادمه که رسیدن به پشت خیمه روضه نبش قبر و خنده و گریه الهی پیدا نشه قبر رقیه روز و شب باید که خون گریه کنم گریه کنم گریه کنم من برا کدومتون گریه کنم گریه کنم گریه کنم لا اقل تو دیگه از پیشم نرو میدونم خیلی کتک زدن تو رو مثل زینب و غروب قتلگاه بوسه میزدی رگ بریده رو الوداع سلام من رو برسون به علی اصغر و السلام تیر خلاص روضته غارت معجر پری دیگه برا پر زدن نداری حتی یه جای سالم به تن نداری تو هم شبیه بابات کفن نداری روز و شب باید که خون گریه کنم گریه کنم گریه کنم من برا کدومتون گریه کنم گریه کنم گریه کنم
من زنده ام که زنده بماند صدای تو برگشته ام که روضه بگیرم برای تو این شانه ی شکسته و این قد سوخته این مو سفید خواهر خسته فدای تو ای تشنه ی کنار فرات ای شکسته دل تازه شروع می شود اینجا عزای تو ای پاره پاره پیکر رفته به نیزه ها در من دوباره زنده شده ماجرای تو اینجا هنوز بوی تو دارند سنگ ها مانده به روی خیلی از اینها حنای تو ای کاش که حسین چهل روز پیش از این من تشنه ذبح می شدم اینجا به جای تو اینجا عصای پیری ات از هم شکسته شد اما نه قطعه قطعه شد اینجا عصای تو بی دست تا که پیکر سقا به خاک ریخت آورد نیزه ای تن او را برای تو با محرمان رسیدم و نامحرمان مرا بردند دست بسته از این کربلای تو از کوفه تا به شام چهل بار لااقل نیزه به نیزه شد سر از تن جدای تو 🔻مقدمتان را به این کانال 15 هزار نفری ✅ خوب ✅ پرمحتوا ✅ و ارزشمند گرامی می داریم ‌╔═💎💫═══╗ ➡️ www.mesf.ir/s ╚═══💫💎═╝ 💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠
رسید وقت سفر سر به زیر شد زینب حسین چشم تو روشن! شد زینب هزار زخم روی پیکرت دهن وا کرد هزارسال ز داغ تو پیر شد زینب سه چهار مرتبه با شمر همکلام شده نداشت چاره دگر ناگزیر شد زینب چقدر پای غنیمت کتک ز لشگر خورد چقدر زخمی مشتی فقیر شد زینب گرسنه بود ولی تازیانه خیلی خورد غذا نبود ولی خوب سیر شد زینب همان زمان که به سرنیره ها هلش دادند نشست و حرف نزد گوشه گیر شد زینب نبودن تو و عباس کار خود را کرد و با سنان و شبث هم مسیر شد بگیر گوش خودت را! کسی صدایش کرد.. بلند شو همه رفتند دیر شد زینب!
به نام و حمد او کز عشق او ارباب لبریز است و اما بعد حال زینب کبری غم انگیز است رسید آن کاروان جایی که بوی غصه می آید چه باید کرد وقتی غصه روی غصه می آید سر صبح است و انگاری که اینجا عیدالایام است برای کاروان عشق اما مطلع شام است عجب روزی که بود از روز عاشوراش سوزان تر ندیده هیچکس روزی از این شام غریبان تر چه بود آن روز آن روزی که از صبحش چنان شب شد و غم آنقدر بالا رفت و سنگین شد که زینب شد بلی اسلام پایان یافت مذهب چشم خود را بست سر بر نیزه هم از شرم زینب چشم خود را بست دم دروازه ساعات غم در جان او حل شد معطل شد معطل شد معطل شد معطل شد علمداری که یک کوفی به غارت برد مشکش را دم دروازه شامی ها در آوردند اشکش را چه بر زینب گذشت آن روز بین کوچه و بازار تمسخر، طعنه و تحقیر، سنگ و آتش و آزار هزاران دلقک از اولاد عمرو عاص آوردند برای پایکوبی دورشان رقاص آوردند خبر دادند ابنای یهودی های خیبر را برای بازدید آورده اند اولاد حیدر را مجال خطبه خواندن نیست از بس ساز و آواز است همین که زنده می‌مانند دیگر اوج اعجاز است به شمر و اخنس و خولی و ابن سعد صد لعنت اگر بازار شام این است پس بر کوفه صد رحمت میان کوچه ها روزی نمی‌رفتند راه اصلا ندیدند این زنان را پیش از این خورشید و ماه اصلا مدام از روی نی سر روی خاک افتاد عیبی نیست سر شش ماهه هم بر روی خاک افتاد عیبی نیست بلا این است بفروشند آن دُرهای سرمد را به بازار کنیزان برده اند آل محمد را به قرآن پاره ها آن بی وضوها دست ها بردند عروسان علی را از میان مست ها بردند چنان آتش ز بام افتاد دستار امامت سوخت همان چادر که باقی مانده بود از روز غارت سوخت زنانی را که روی خویش را از کور پوشاندند صلاه صبح تا مغرب میان شهر چرخاندند یکی ای کاش بود آن روز و کم می‌کرد مشکل را و هول میداد از نزدیکی زینب اراذل را پس از دروازه‌ی ساعات غم در جان او حل شد معطل شد معطل شد معطل شد معطل شد کسانی را که فردوس برین ماوایشان باشد به لطف شامیان دیگر خرابه جایشان باشد @raziolhossein
امشب پناه داده بر جمع ما رقیه ما آمدیم یا رب همراه با رقیه حس کرده‌ایم جودت بیش از همیشه بوده هر بار در مناجات گفتیم یا رقیه بخشیدن گناهِ ما را به او سپردی امشب تمام ما را کرده سوا رقیه دردیم و اوست درمان کُفریم و اوست ایمان ما را زِ دام شیطان کرده رها رقیه دلتنگ‌های صحن کربُبَلا کجایند؟ امشب دهد برات کربُبَلا رقیه غیر از حسین نامی روی لبش نمانده این است عشق این است صد مرحبا رقیه زهرای کربلا اوست با درد آشنا اوست افتاده گوشوارش بر خاک‌ها رقیه
هدایت شده از •|ـأبُوالفَضْلـ|•
گریه برای کاروان هم قیمت جان است هر وقت گریه میکنیم آزار میبینیم ای روی نی رفته جمالت را نگیر از ما پس یک کمی پایین بیا، ما تار میبینیم سنگ از در و دیوار شهر شام میبارد تا کی مصیبت از در و دیوار میبینیم ما که نمیدیدیم رنگ کوچه را حتی حالا چقدر این روزها بازار میبینیم روی سر ما رد پای سنگ میبینی روی سر تو رد پای خار میبینیم میزد مرا ، انگار نه انگار میبینی میزد تو را ، انگار نه انگار میبینیم از روی نی افتادی و بر روی نی رفتی از این به بعد این صحنه بسیار را میبینیم جای تو راحت نیست روی نیزه ، میدانیم صدبار میمیریم ما ، هر بار میبینیم
هدایت شده از •|ـأبُوالفَضْلـ|•
یا حسن بن علی(ع) باید مرا گلیم مسیر نگار کرد زیر قدوم فاطمی‌ات خاکسار کرد مهر تو را بهشت بخواهد نمی‌دهم در ماجرای عشق نباید قُمار کرد فخر علی و فاطمه بر تو عجیب نیست وقتی خدا به داشتنت افتخار کرد من که به دست هیچ ‌کسی رو نمی‌زنم نانت مرا به شغل گدایی دچار کرد هر چند آفریده خدا چهارده کریم اما یکی از آن همه را سفره‌دار کرد ما را پیاده کرد سر سفره شما این کشتی حسین که ما را سوار کرد باید به بازوی حسنی‌ات دخیل بست ورنه نمی‌شود که جمل را مهار کرد خشمت نیاز نیست در آن جا که می‌شود با قاسم تو قافله را تار و مار کرد ارزان تو را فروخت به حرف معاویه زهری به کام تشنه تو روزه‌دار کرد زهری که می‌شکافت دل سنگ خاره را در حیرتم که با جگر تو چه کار کرد زهرا شنیده بود تنت تیر می‌خورد تابوت را برای همین با جدار کرد @ashke_latif
وداع محرم و صفر این روزها اگر که دلم غرق ماتم است دل تنگِ روزهایِ نخستِ محرم است چشمم هنوز خیره به اشعارِ پرچم است باز این چه شورش است که در خلقِ عالم است اشک آنقدر که باید و شاید نداشتم شرمنده ام برایِ غمش کم گذاشتم قطره بدونِ عشق به دریا نمیرود پایی که روضه آمده هرجا نمیرود هر کس پی غلامی این خانه میرود هرگز زِ یادِ حضرتِ زهرا نمی رود چشمانِ ما همین که زِ گریه نشان گرفت مثلِ همیشه فاطمه تحویلمان گرفت ای وای اگر که ماهِ محرم نداشتیم واللهِ بی حسین خدا هم نداشتیم داغش نبود اگر دلِ خُرَّم نداشتیم ای کاش غیرِ غصۀ او غم نداشتیم آیا نظیرش آمده در عالمین نه ما را گدا کنید ولی بی حسین نه بعد از وفات کاش محبت به من کنید جسم مرا محافظت از سوختن کنید با اشکِ روضه شستشویِ این بدن کنید بر من لباسِ نوکری ام را کفن کنید یک لحظه ام مباد زمان را هدر دهید پیش از همه امام رضا را خبر کنید تا خواندمش بدونِ کلامی قبول کرد دادم به هر طریق سلامی قبول کرد طعنه نزد به من تو کدامی قبول کرد بی امتحان مرا به غلامی قبول کرد سجده به خاکِ او عمل واجبِ من است ایرانی ام امام رضا صاحبِ من است هنگام مرگ سائلِ سلطان شدن خوش است چشم انتظارِ شاهِ خراسان شدن خوش است مثلِ خودش غریبُ و پریشان شدن خوش است درخاک غلت خوردن و گریان شدن خوش است از سوزِ زهر رنگِ رخِ او سفید شد آقا شبیه مار گزیده شهید شد صد شکر زخمِ تیر رویِ پیکرش نبود هنگام دست و پا زدنش خواهرش نبود چشمی به فکرِ غارت انگشتر نبود دستی پی کشیدنِ مویِ سرش نبود https://eitaa.com/joinchat/2396127234C1e79c91b0f
ای به قم آفتاب قلب جهان دخت موسی سلاله ی قرآن عمه و دخت خواهر سه امام مادر کل عالم امکان تو به چشم ائمه زهرایی بعد زهرا به قدر و عزت و شان زینب دوم بنی الزهرا عمه ی چار حجت یزدان هم وجودت کریمه ی عترت هم ولایت حقیقت ایمان فیض فیضیه از کرامت تو است شهر قم از تو گشته مهد امان حریم یازده ولی خدا حرم تو است ای سپهر مکان مدح تو ای ملیکه ی هستی وصف تو ای یگانه ای دوران نه توان با هزار دست نوشت نه توان گفت با هزار زبان صحن تو مسجد الرسول همه حرم امن توانست کعبه ی جان پدر و مادرم به قربانت نه، همه جان عالمت قربان کوثر کوثر رسول خدا عصمت عصمت الله منان قم جلال مدینه پیدا کرد گشت روز ورود تو در قم روز عید کرامت و احسان روز عید نزول رحمت ها روز عفو و عنایت و غفران اهل قم از برای استقبال  همه با دسته گل شدند روان مرد و زن دور محملت گشتند اشک شوق همه ز دیده روان قم دل از گلشن بهشت گرفت محملت بسکه گشت گل باران همه گفتند فاطمه در حشر پای بنهاده ای گنه کاران  حرمت شیعیان قم ز تو کرد ستم اهل شام را جبران کاش زینب به قم سفر می کرد تا نمی دید آن همه طغیان اهل قم کی برند مهمان را گه به بزم شراب و گه زندان جای تو بیت موسی خزرج جای زینب به گوشه ی ویران دور تو عالمان فقه و اصول دور او ابن سعد و شمر و سنان دور تو دسته های گل در دست دور او سنگ بود و زخم زبان
هدایت شده از محمد‌علی تقوائی
ای دختر و خواهر ولایت آیینۀ مادر ولایت بر ارض و سما ملیکه در قم آرام دل امام هفتم معصومه به کنیه و به عصمت افتاده به خاکِ پات عفّت در کوی تو زنده، جان مرده بر خاک تو عرش سجده برده گفتند و شنیده‌اند ز آغاز کز قم به جنان دری شود باز حاجت نبود مرا بر آن در قم باشَدَم از بهشت بهتر قم قبلۀ خازن بهشت است اینجا سخن از بهشت، زشت است قم شهر مقدّس قیام است قم خانۀ یازده امام است قم شهر مدینه، تو بتولش صحنین تو مسجد الرسولش قم تربت پاک پیکر توست اینجا حرم مطهّر توست گر فاطمه دفن شد شبانه نَبْوَد ز حریم او نشانه کی گفته نهان ز ماست آن قبر من یافته‌ام کجاست آن قبر آن قبر که در مدینه شد گم پیدا شده در مدینۀ قم مریم به برت اگر نشیند این منظره را مسیح بیند سازد به سلام سرو و قد خم اوّل به تو بعد از آن به مریم روزی که به قم قدم نهادی قم را شرف مدینه دادی آن روز قرار از ملک رفت ذکر بر فلک رفت تابید چو موکبت ز صحرا شهر از تو شنید بوی زهرا در خاک رهت ز عجز و ناله می‌ریخت سرشک همچو لاله با گریۀ شوق و شاخۀ گل بردند به ناقه‌ات توسّل دل بود که بود محفل تو غم گشت به دور محمل تو آن پیر که سیّد زمان بود رویش همه را چراغ جان بود گردید به گرد کاروانت شد، پای برهنه ساربانت بردند تو را به گریه هودج تا خانۀ موسی ابن خزرج از شوق تو ای بتول دوّم قم داد ندا به مردم قم کای مردم قم! به پای خیزید از هر در و بام گل بریزید آذین به بهشت قم ببندید ناموس خدا مرا پسندید قم شام نبود تا که در آن دشنام دهد کسی به میهمان قم شام نبود تا که از سنگ گردد رخ میهمان ز خون رنگ قم کوفه نبود تا که خواهر بیند سر نی سر برادر حاشا که قم این جفا پذیرد مهمان به خرابه‌ جای گیرد بستند به گرد میهمان صف قم با صلوات و شام با کف قم مهمان را عزیز خواند کی دخت ورا کنیز خواند؟ "میثم" همه عمر آنچه را گفت در مدح و مصیبت شما گفت ✍استاد 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
🌻🌹 ای غایب از نظرها کی می شود بیایی بُرقع ز رخ بگیری صورت به ما گشایی هم دست تو ببوسم هم دور تو بگردم هم رو نما ستانی هم رو به ما نمایی آیا به کوه رضوان آیا به طور سینا؟! آیا به بیت الاقصی آیا به ذی طوایی؟! در مکه و مدینه یا در نجف مقیمی؟! در مشهد مقدس یا دشت کربلایی؟! جانم شود فدایت تا بشنوم ندایت دائم زنم صدایت یابن الحسن کجایی؟! تنها مسیح عالم، تنها نجات آدم تنها وصی خاتم، تنها امید مایی ای انس و جان فدایت، محتاج یک نگاهت چشم همه به راهت، شاید ز در درآیی هم پرچم حسینی بر دوش خود بگیری هم قبر مادرت را بر شیعیان نمایی در قلب ما حبیبی، بر زخم ما طبیبی بر جان ما قراری، بر درد ما دوایی باشد شعار «میثم» ای شهریار عالم کی می شود بیایی کی می شود بیایی؟!
تا که گریه بر حسین تمنای خلقت است بین من و تمام ملائک رقابت است   نزدیک می کند دل ما را به هم، حسین این اشک روضه نیست، که عقد اُخُوٌَت است   مقبول اگر شده است نمازی که خوانده ایم مهر قبولیش به خدا مهر تربت است   ما از غدیر سینه زن کربلا شدیم این دست های رو به خدا بیعت است   پیدا شدیم هرچه در این راه گم شدیم یعنی فقط حسین چراغ هدایت است   از دخل آبروی حسین است خرج ما نوكر برای صاحبش اسباب زحمت است   قران و منبر و دوسه خط روضه ی عطش ساعات خوب هفته همین چند ساعت است   حالا كه بغض بسته به من راه حرف را مقتل بخوان كه موقع ذكر مصیبت است   افتاده بود روی زمین زبر دست و پا شعرم تمام می شود اینجا روایت است   كه چون تنگ شد بر او میدان فتاد از حركت ذوالجناح از جولان   نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت   هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید   بلند مرتبه شاهی زصدر زین افتاد اگر غلط نكنم عرش بر زمین افتاد   شاعر : سعید پاشازاده
ساعت هجر تو را لحظه ی پایانی نیست در تنِ بی رمقِ ثانیه ها جانی نیست شهر در حسرت فانوس سحر می سوزد سالیانی‌ست که این کوچه چراغانی نیست دشتِ چشمم به بیابان‌شدنش خو کرده خاک خشکیده ی من تشنه ی بارانی نیست پیرها در طلب دیدن تو کور شدند عُمر رفت و خبر از یوسفِ کنعانی نیست می کُشد آخرِ سر زخمِ فراقت ما را درد عشاق تو را نسخه‌ی درمانی نیست آنکه دلخوش به هوس‌هاست..،خرابت نشود کاخ اَمیالِ دلم لایق ویرانی نیست تو به فکر همه وُ ما همگی فکر گناه… بخداوند که این رسم مسلمانی نیست من ؛ سرافکنده‌ترین سینه‌زنِ فاطمه ام هیچ رنجی به‌علی رنجِ پشیمانی نیست سخت دلتنگ تماشایِ ضریح نجفم مثل ایوانِ طلای پدر ایوانی نیست لب من را برسانید به انگورِ علی باده ‌ای در حَدِ این باده‌ی سلطانی نیست کاشکی روی سرم دست نوازش بِکِشی وقت اینکه ز گدا روی بگردانی..،نیست ” گرچه آلوده ولی مال حسینیم همه “ نزدِ ما بهتر از این تشنه که خواهانی نیست جان آن کشته‌ی بی غُسل و کفن..،زود بیا دیر شد آمدنت،فرصت چندانی نیست چوب ها در دل تاریخ شهادت دادند خیزران خورده‌تر از او،لب و دندانی نیست بردیا محمدی
چگونه زار و پریشان دل رباب نباشد فرات باشد و در خیمه گاه آب نباشد . به پیش چشم خودم دست و پا زدی و نمردم برای زینب از این سخت تر عذاب نباشد . خراب گشت گلویت به دست خنجر کندی چگونه هر دو جهان بر سرم خراب نباشد . نشد که چادر خود را به روی تو بکشانم تن برهنه ی تو زیر آفتاب نباشد . نشد خودم که بمانم نشد تو را ببرم من برای خواهر تو حق انتخاب نباشد . بخواب عزیز که خوابانده ام بناتِ حرم‌ را ولی بدون تو زینب به فکر خواب نباشد . سوار ناقه ی عریان شدن که کار زنان نیست اگر که مرد نباشد … اگر رکاب نباشد … . خدا نیاورد اصلا برای هیچ غیوری سر مخدره اش کاملا حجاب نباشد . خدا کند قدحی را که ریخت روی سر تو گلاب باشد عزیز دلم شراب نباشد
(علیه‌السلام) ما گداییم گداییم گدای دو حسن زیر دینِ کرم و لطف و عطای دو حسن وای اگر نان خور هر بی سر و پایی بشویم روزی ما گره خورده به وفای دو حسن زنده و مرده ی ما فرق ندارد فردا اگر امروز نمیریم برای دو حسن تا فدایی سر قاسم و مهدی هستیم هست پشت سرمان دست دعای دو حسن تا ابد هر چه خلیفه است فدای علی و تا ابد هر چه کریم است فدای دو حسن با حسن‌های علی تا که رفاقت داریم همه جا تا ابد آقایی و عزت داریم باز هم‌ معجزه ، در دل هیجان می‌آید در جهان عطر دل انگیز جنان می‌آید این چه سری است که امشب به مشام جانم عطری از نیمه ماه رمضان می‌آید کینه توزان جمل زیر لحد پوسیدند در عوض باز حسن جان به جهان می‌آید چه گنهکار چه مومن همه مهمان هستند حضرت ِ خیرسانِ همگان می‌آید به زمین کرده قدم رنجه شهنشاهی که وقت مدحش ،قلم شعر به جان می‌آید باز طوفان بلا را زده پس کشتی دین آمده یازدهم‌ مرشد جبریل امین محمدحسین رحیمیان
تا دلم از کرده های خویش نادم می شود بیش تر از پیش چشمم گریه‌ لازم می شود . ” اشک ” ، بال پر زدن در وادی معراج هاست گریه‌ کن در روضه جبریلِ عوالم می شود . شمع باشی یا که پروانه .. ، چه فرقی می کند سوخت هر کس که درونش ” عشق ” حاکم می شود . هر که سنگ طعنه های خلق را تاب آورد حتم دارم شیشه هم باشد ، مقاوم می شود . گرچه هِی در می زنم .. ، کشکول من را پر نکن دست سائل تا که خالی شد .. ، مزاحم می شود . این خرابت را بیا و لطف کن .. ، بیرون نکن قول خواهد داد که یک روز سالم می شود . تا گناهی می کنم ، زهرا وساطت می کند پشت مادر ، طفل بازیگوش قایم می شود . آه ای ماه هزار و چند ساله .. ، تو بگو سهم ما تا کِی سیاهیّ مداوم می شود . هر زمان ” ناحیّه ” می خوانم تصور می کنم روح من تا کربلایش با تو عازم می شود . گریه .. ، تنها در میان روضه ی جدّت ” حسین” … اشک هرچه می دهی خرج مراسم می شود . لااقل ” این‌ جسمِ عریان‌ مانده ” را .. ، دفنش کنید نامروّت ها کسی این‌ قدر ظالم می شود . آن ردا و آن عبا و آن عمامه بس نبود … کهنه پیراهن مگر جزو غنایم می شود!؟ . . . بردیا محمدی
شب هم به حیرت از تو و این خطّ سِیر شد آمد کسی به خیمه‌ی نورت «زُهیر» شد مردی میان مسجد خود نرد عشق باخت شد خطبه‌ی حماسه و نامش «بُریر» شد مشتِ شریرِ فتنه ز خون تو باز شد شکر خدا که مسئله ختم به خیر شد مهمانی‌ات به کوفه که با سر شتافتی یک روز بین مسجد و یک شب به دِیر شد تا عطر اسم اعظم تو در نسیم رفت انگشتری که بود به تاراج غیر شد پاداش سجده‌ی شب و روز فرشتگان دیدار تو، وَ گفتن «صبحت به خیر» شد
🌻🌹 قسمت نشد که گاه به گاهی ببینمت حتی به قدر نیم نگاهی ببینمت تکلیف بی‌قراری این دل چه می‌شود؟! اصلاً شما اگر که نخواهی ببینمت… ای کاش یک سه شنبه شبی قسمتم شود در راه جمکران سر راهی ببینمت یا که محرمی شود و بین کوچه‌ای در حال کار نصب سیاهی ببینمت آقا خدا نیاورد آن روز را که من سرگرم می‌شوم به گناهی ببینمت با این دل سیاه و تباهم چه دل‌خوشم بر این خیال کهنه واهی، ببینمت دارم یقین که روز وصال تو می‌رسد ذکر لبم شده که الهی ببینمت
پائیز شد فصل بهاری که به من دادند طی شد تمام روزگاری که به من دادند خورشید پیشم هست اما من نمی بینم نفرین به این چشمان تاری که به من دادند یعقوب نابینای راه یوسفم کرده این گریه ی بی اختیاری که به من دادند از بس نیامد که زمان رفتنم آمد این گونه سر شد انتظاری که به من دادند پایان کار "من" به وصل "او" نینجامید آخر چه شد قول و قراری که به من دادند ای جاده ها! ای جمعه ها! ای مردم دنیا کو وعده آن تکسواری که به من دادند؟ من آرزوی دیدنش را می برم، شاید... ...گاهی بیاید تا مزاری که به من دادند
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد شاید دعای مادرت زهرا بگیرد آقا بیا تا با ظهور چشمهایت این چشمهای ما کمی تقوا بگیرد آقا بیا تا این شکسته کشتی ما آرام راه ساحل دریا بگیرد اقا بیا تا کی دوچشم انتظارم شبهای جمعه تا سحر احیا بگیرد پایین بیا خورشید پشت ابر غیبت تا قبل از آن که کار ما بالا بگیرد اقا خلاصه یک نفر باید بیاید تا انتقام دست زهرا را بگیرد علی اکبر لطیفیان
هدایت شده از امیر
جز عجز، سائل چاره‌ای دیگر ندارد وقتی کریمیِ‌ خدا آخر ندارد ما را برای در زدن معطل نکردند اصلاً ‌بیوت این کریمان در ندارد این خانواده کودکش ذاتاً بزرگ است نام علی که اصغر و اکبر ندارد طفل رباب است و ولیکن عادتش بود از شانه‌ی عمّه سرش را بر ندارد بین مقامات رباب این شأن کافی‌ست که هیچ‌کس جز او علی اصغر ندارد وقتی که آمد لشگر کوفه به هم ریخت میدان علمداری از این بهتر ندارد وقتی که آمد لشگر از دور پدر رفت آخر گمان کردند که لشگر ندارد طفل است و بابای «بلاتکلیف» مانده حیرانی است و کودکی که سر ندارد گیرم که از فردا دوباره آب وا شد چه فایده، ششماهه که دیگر ندارد علی اکبر لطیفیان