گر چشم گشایم، به جمال تو خوش است
ور دیده ببندم، به خیال تو خوش است
هیچ از تو به جز فراق تو ناخوش نیست
آن نیز به امّید وصال تو خوش است...
@sherziba110
🌹🌹🌹
وقتی"نیستی"
چراغ دنیا را
پشت سرت
خاموش کن ...
#عباس_معروفی
@sherziba110
🌹 🌹 🌹
.
بر سر گوری که روزی بود آتشگاه عشق من
وز لهیب آرزویی روشن و خوش تاب
شعله می افراشت
وینک از خاکستری پوشیده
کز وی جز خموشی چشم نتوان داشت
می چکد اشک نگاهم تلخ
می چکد اشک نگاهم نیز در آن جام زهرآگین
کز شرنگ بوسه لبریز است
وز فسونی تازه می خواند مرا هر دم که
بازآ ! این چه پرهیز است؟
وز نهیب گور سرد چشم او
کاندر آن هر گونه امیدی فرو مرده ست
پای واپس می نهم
بی نیاز بوسه ای پرشور
کز فریبی تازه می رقصد در آن لبخند
بی نیاز از خنده ای دلبند
کز فسونی تازه می جوشد در آن آواز
می چکد اشک نگاهم باز
بر سر گوری که روزی بود آتشگاه عشق من ...
وینک از خاکستر اندوه پوشیده ست
در میان این خموش آباد بی حاصل
در سکوت چیره این شام بی فرجام
می چکد اشک نگاهم بر مزار دل
می سراید قصه درد مرا با سنگ چشم او
با غمی کاندر دلم زد چنگ
وز پلاس هستی ام بگسیخت تار و پود
می رود می گویمش بدرود
وز نگاه خسته و پژمرده چون مهتاب پاییز ملال انگیز،
می گذارم بر مزار آرزوهایم گلی ویران
یادگار آن امید گم شده
آن عشق یاد آویز ...
#هوشنگ_ابتهاج
@sherziba110
🌹🌹🌹
من ندانم با که گویم شرح درد
قصهی رنگِ پریده، خونِ سرد؟
هر که با من همره و پیمانه شد
عاقبت شیدا دل و دیوانه شد
#نیما_یوشیج▫️
@sherziba110
🌹🌹 🌹
این تویی ای کم گرفته بیش را
بیش و کم بگذار و بستان خویش را
تو نیِ مایی و در تو می دمیم
هم تو در ما دم که ما نایِ توییم
بی تو این عالم نگینی بی بهاست
زانکه انگشتِ سلیمانی تو راست
فکرِ هستی آفرین از هستِ تو
آفرینِ آفرینش : دستِ تو
دستِ تو بر سازِ هستی پرده بست
سازها از دستِ تو آمد به دست
زخمه ها را همچو باران ریختی
شورها از پرده ها انگیختی
پیکرِ نازک تراشیدی ز سنگ
جان برون آوردی از زندانِ تنگ
از تو آمد نامور لوح و قلم
وین علامت ها به عالم شد علم
بر گرفتی مشعلِ اندیشه را
سوختی تاریکیِ این بیشه را
روشنایی ها ز دانایی تُست
هم ز دانایی توانایی تُست
گوهرِ گنجینهِ شایان تویی
یوسفی با حُسنِ بی پایان تویی...
#هوشنگ_ابتهاج
@sherziba110
🌹🌹🌹
ای آسمان باور نکن .
کاین پیکر محزون منم..
من نیستم!.. من نیستم!
رفت عمر من، از دست من
این عمر پست و مست من
یک عمر با بخت بدشش بگریستم، بگریستم!
لیک عمر پای اندر گلم
باری نپرسید از دلم
من کیستم؟ من چیستم؟
#کارو_دردریان
@sherziba110
🌹 🌹 🌹
آنها که دل از الست مست آوردند
جانرا ز عدم عشقپرست آوردند
از دل بنهادند قدم بر سر جان
تا یک دل پر درد بدست آوردند
#مولانا
@sherziba110
🌹🌹🌹
بگذار زمین زیر پر و بال تو باشد
خورشید ، نمایندهی فعال تو باشد
بگذار پس از این همه حرافیِ بیربط
خطهای جهان جمله در اشغال تو باشد
هرچند خداوند غزل را به بشر داد
تا شعر برازندهی امثال تو باشد
با اینهمه ، بگذار به جای جدلی پوچ
در این جگرِ سوخته جنجال تو باشد
#غلامرضا_طریقی
@sherziba110
🌹 🌹 🌹
رفتم از کوچه اندیشه برون سر شکنان
خسته دل، سوخته جان، با دل باور شکنان
نیست در گوهر پاکم خلل از کینه ولی
دلم آشفته شد از غفلت گوهر شکنان
چه هنر بتشکنی تا بود آزر بتگر
خود بخود بت نبود تا بود آزر شکنان
خبر مرغ قفس را به چمن خواهم برد
گر گذشتم به سلامت زبر پر شکنان
بر در بسته میخانه به حسرت دیدم
در دلم میشکند خنجر ساغر شکنان
و نه خاری ز دل خسته من کس نگرفت
که شکستند پر رفتنم این پر شکنان
آخر ای خنجر مردم کش بیگانه پرست
خوش نشستی به تنم در شب خنجر شکنان
پاس ما مردم آزاده بدارید که ما
تاج برداشتهایم از سر افسر شکنان.
#حمید_پورحاجی_زاده (سحر)
@sherziba110
🌹🌹🌹
داغ مهر تو...
در آب دم، نقش این دنیا نهادند
که داغ مهر تو بر ما نهادند
به هر سروی که اندر بوستان است
نشانی زان قد و بالا نهادند
به صحرا تا بگرید چشم مجنون
نشان چهرهی لیلی نهادند
زمین در سیر خود سرگشته میرفت
رواق گنبد خضرا نهادند
به شکوا هر لبی را میگشودند
سر انگشتی بر آن لبها نهادند
به دل ره بُرده با افسون و نیرنگ
هزاران رنج پا برجا نهادند
ز توفان بلا سرمست جَستند
مرا در کنج غم تنها نهادند
هر آن کس را که اندر دل غمی نیست
به صورت آدم، اما آدمی نیست.
#محسن_هشترودی
@sherziba110
🌹🌹🌹
این واژگان هر آن چه که دارند میدهند
تا شعر ها مرا به تو پیوند میدهند
حتی برای کشتنم این دشمنان هنوز
تنها مرا به جان تو سوگند میدهند
با این گدازهها چه کنم؟ دردهای من
بوی گدازههای دماوند میدهند!
از مادرت بپرس که در وادی شما
یک قلب واژگون شده را! چند میدهند
دیوانگی مجال غریبی است! عشق من!
زنجیرها مدام مرا پند میدهند…
#مهتاب_بازوند_بیرانوند
@sherziba110
🌹🌹🌹
گر کوه غمش خم نکند شانه ی ما را
صبرم شکند طاقت جانانه ی ما را
در گوشه میخانه نباشد ردپایی
بستند حریفان در میخانه ما را
در بزم فلک باده ی بیدرد سری نیست
ساقی به خم خون زده پیمانه ما را
تاری زخم طره دلدار بیارید
زنجیر کنید این دل دیوانه ما را
بر هر مژه آویختم از اشک چراغی
تا گم نکند غم ره کاشانه ما را
ما خانه خرابیم به آن گونه که هرگز
پیدا نکنند سیل ره خانه ی ما را
در تلخی داروست هر آن خاصیتی است
می خور بشنو پند حکیمانه ما را
روح القدس از غربت دل هیچ نگوییم
دانند همه قصه و افسانه ی ما را.
#سیدابوالحسن_روح_القدس
@sherziba110
🌹🌹🌹