هدایت شده از گلزار ادبیات
حکایتی از گلستان سعدی
جوان کمگوی
جوانی خردمند، از فضایل فنون، حَظّی وافِر داشت و طبعی نافِر. چندان که در محافل دانشمندان نشستی، زبان سخن ببستی.
باری، پدرش گفت: ای پسر، تو نیز آنچه دانی، بگوی. گفت: ترسم که بپرسند از آنچه ندانم و شرمساری بَرَم.
نشنیدی که صوفیی میکوفت
زیر نَعلین خویش میخی چند؟
آستینش گرفت سرهنگی
که: بیا نعل بر ستورم بند
لغات:
حظّ: بهره، نصیب.
وافر: فراوان.
طبع نافر: طبیعت و خوی رمنده، دوریگزین، کمگوی.
نعلین: کفش.
ستور: چهارپا.
کلیات سعدی، گلستان، باب چهارم: در فواید خاموشی، ص ۱۲۲.
#جوانکمگوی
#گلستانسعدی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303