گلو
به دامن باد
واژگان را صید نکرده باشی
از سکوت
نم میخورد، نخنما!
به ته میرسد
خطابهات!
بانو!
مملو از معاشقه
تارزان شعرهای معاصر
صدای خوش مرغان بندری
اریب بالای تنم
تن
تنت
به تن نازی
دفی که دف ماند
تا ارتفاع دار!
ما که باشیم
حلاج هم خاطره نمیماند
گلو به نای
خراشیده میشویم
در بیتفاوتی زبان
بر چرخ سیمانی واژگان!.
#حمیدرضا_اکبری (شروه)
@sherziba110
🌹🌹🌹
این همه عمر که برهنهایم
مستقیم به راست برو!
کسی دنبالم راه نمیدود
فقط فرشته میبینی
پای بساط و سیگار!
دود میبینی / حلقه زندگیست
نفت را آب مینوشند
و گرسنگی آرزویست دست نیافتنی.
از انگشتم خون میچکد
به این حلقه نمیرسم...
سگ هاری از دیوار خوشبختی نگهبانی میدهد.
مستقیم راه من به چپ میرسد
با سنگ معاشقه میکنیم
بوی خام نفت
عطر مهمانیمان میشود
گرسنگی حتا در جیبهایمان عنکبوت شده است
مستقیم به راست
فقط در روزنامهها
ما حرام شدهایم...
در این همه عمر که برهنهایم.
#حمیدرضا_اکبری (شروه)
@sherziba110
🌹🌹🌹
[شهر را به مسافرتی اجباری رفتم]
باران بر بام
یادآور خمسه خمسه
بر فصل کودکیام
تا شعر به من رسید
هاشور زد
چکه چکه
چ
ک
ی
د
مادرم در باران جنگ رفت
در فصل جنگ بزرگ شدیم
گلوله را فهمیدم
گلوله فهمم نکرد
گرسنگی را خوردم
هوای تازه نداشتیم / حوا نبود
شهر را به مسافرتی اجباری دور شدیم
پرنده شدیم!
و حوصله اتفاقی که نبود
اتوبوسها را پیاده میشدیم...
یکی–یکی
و در نور کوتاه از سقف خانهها گم میچرخیدیم
باران مرا جنگاور کرد
که خانهای ندارم
مادری نماند
گندم سوخت
داس شکست
آوارگی سر از من در آوردم
رادیو اما چیزی نگفت!
حماسه را آفریدم
با دخترانی که موهاشان را رنگ کرده ماندند
تا در خوابهای دورشان مادر شدند
هشت از سال گذشت
هر کدام جنینی سقط شده
به آینده آوردند
تا جنگ دموکراسی صلح گرفت
حالا دنیا چقدر کوچک میرود
خانهای میکشم
کودکیام درونش بازی میکند
با مادری که پدرش منم!.
#حمیدرضا_اکبری (شروه)
@sherziba110
🌹🌹🌹
[ناف آسمان را که ببرند]
الفبای روزمرگی
ته شعرم!
مرثیهساز دل خویش شدم
روز نمیخواهد
شب گریه بهتر حال میدهد
روی خودم راه میروم
کسی نمیفهمد!
خوابهایم خیس از چشم تاریکی میریزد.
دارم داستان میشوم
مردی که برای مردانگی آمد
بکارتش را باد برد
خنجر خورد
و از سمتی سقوط کرد.
تفنگ را کنار پرچم
انگشت فاجعه رقم زد.
الفبای روزمرگیام
در ته دفتر شعرم نوشت:
دمکراسی از دماغ فیل افتاده
و من هنوز خیسم از گریههای مقدس
ناف آسمان را که ببرند
دوباره من به دنیا نمیآیم.
#حمیدرضا_اکبری (شروه)
@sherziba110
🌹🌹🌹
[قفس شاید همین حرف]
حرفم چارستون این در!
میخورد و باز تابش دیوار / گوشی نیس تا بشنود در بازگشت
حرف در دهان میچرخد / تفاله یعنی همین جن دربدر
کسی با صدای قبلیاش نیست
و آغاز این حرف بدون فردا
میترسم ادامه پیدا کنم
دستی دراز کن / تا فاصله میدود
قفس شاید همین حرف باشد؟!
تا فاصله! / دری ندارد برای باز شدن.
#حمیدرضا_اکبری (شروه)
@sherziba110
🌹🌹🌹