[صدايم كن خضرا]
صدايم كن خضرا
با كلهی سنگينم
و پلكهايی كه میبارند
*
صدايم كن خضرا
با صدای زنی كه میگفت
"صدای تو خوب است"
*
صدای تو خوب است
بيرون كن از گلوی دريدهات فرياد کن
آوار كن نگاه خستهات را بر گلههای رونده در كوچههای شهر
*
صدای تو خوب است خضرا
فرياد آن زنی است كه میگفت
"بر سهشنبه برف میبارد"
*
برف سنگين روی سهشنبههای شهر
دو چشم وامانده از منظرهی واپسين
صدايم كن خضرا
#علیرضا_بهنام
@sherziba110
🌹🌹🌹
[با شكل وارونهي اتاق]
چه زود آمدهای چه دير
با چشمهايت جوان و نگاهت سالخورده
با شكل وارونهی اتاق به پيشواز میآيم
*
داوودییهای حياط وارونه گل دادهاند
و كلاغ با صدای بلبل میخواند به تحرير
از موجهای رنگی و جوان خبری نيست
*
پشت ميزی اريب در كرانهی اين صبح
آن مرشدی شدم كه واژههاش معنای برعكس میدهند
با عشق در حوالی ترديد و از روی صندلی بيا برويم تا نيامدنهای گاه به گاه و ترنمی روزانه از درگاه فصل
*
فصل كبوتر است بيا
نسيم در زاگرس غوغا میكند
آفتاب از هشت جهت میريزد روی زمين
از دير از دورهای جوانی بيا
و ما عبارت از نسيمهای جوانيم در كاكل روزگار
از حوالی زاگرس اريب میآييم قطع میكنيم سرما و دود را
پای دماوند
*
میخوانيم درهم چه زود
چه دير میرسيم.
#علیرضا_بهنام
@sherziba110
🌹🌹🌹
[با ضربههای دف]
در اين گوشهها
به نفرين زمين بند شدهام
زمان
میگذرد از من
و چشمهات بالای هيكلی رقصنده
بيدارم میكند
*
پيچيده در سرنا و با ضربههای دف
از من عبور میكنی.
#علیرضا_بهنام
@sherziba110
🌹🌹🌹
[بر سر چوب]
سرت تکان میخورد در باد
روی سرت بر سر چوب
زور است این که دور و برت هجوم برده به سرت
زور است
زور است که میزنی بروی آن بالا
تصویر تکان نمیخورد
باد که میوزد
دود را هم تکان نمیدهد
تصویر محو میشود
خیابان محو
دودی غلیظ
نشسته در عمق با زور
*
در حصار آهنی
پرنده را فراموش نمیکنی
روی سرت تکان میخورد در باد
سرت بر سر چوب.
#علیرضا_بهنام
@sherziba110
🌹🌹🌹
[گفتم پناه به ابروت]
حدوث عاطفه در من
وقت خالی اغيار بود
وقتی كه زيبايی رفته بود زيبايی بچيند تنها سه بار
*
گفتی چرا زمين كج است و هی گل ميزنند به دروازهی خودی
با شيخهای خليج چكار دارند كه هی فارس ميشود آبهاس مواج اطراف برجالعرب
گفتم پناه به ابروت
*
گفتی كبوترها از آشيانهها به شيان كوچ میكنند
زمينهای هكتاری
رفتار رو به بالای زمين را و لالای آب سرازير ميشوند
گفتم پناه به ابروت
*
گفتی الواح مستور شسته ميشوند از آب
كتيبهها را بادی اريب از سر در عمارتها تراشيده است
و شعر شايعهای است نامعقول پيچيده در دستهای خالی
گفتم پناه به ابروت
*
گفتی بارها كج شدند و منزل به ما نمیرسد
بندرهای خالی كشتیهای غريب را تاراندهاند
و از فراز دكل تنها سراب جزيره است با نقشهای مفقود
گفتم پناه به ابروت
*
گفتی چرا بيگانهايم؟
گفتم بيگانگی بار زمين است بر دوش اطلسی معكوس
وقتی پرنده ممنوع میشود
درخت ممنوع
و آدمها با گلهای سيمانی به وعدهگاه میروند
گفتی چرا سيمان؟
گفتم پناه به ابروت
*
گفتی به هستههای ملموس ميوههای ناديدنی دست يافتيم
حالا كه نان نداريم
هسته ميل میكنيم با نان شيرينی
گفتم پناه به ابروت
*
گفتی رنگ را پاك میكنيم كه زيبايی
هميشه ناديدنی باشد
با چهرههای بیرنگ خيابان را مرور میكنيم
گفتم پناه به ابروت
*
گفتی به قيس میگوييم جنون را بر باد سوار كند
ببرد به شهری در غياب ليلی
بريزد به پای كبوترانی با بغبغوی بيگانه
گفتم پناه به ابروت
*
حدوث من وقت خالی زمين
و انجير ميوهای بود با برگهای درشت
ممنوع بود صدای شب از گلوی مرغ سحر
ناله سر كردم و رفتم تا دمدمای صدايی منتشر از حنجرههای بشقابی
گفتم پناه به ابروت.
#علیرضا_بهنام
@sherziba110
🌹🌹🌹
[در ساعت پنج صبح]
{برای عمید صادقینسب و صدایش که جاودانه شد…}
در ساعت پنج صبح
«چرا فرق دارد تاریکی با تاریکی»
در ساعت پنج صبح
از دست یک نفس کجا در برود شاعر
سبیلهایش را کجا پنهان کند
وقتی صدای دورگهاش طنین انداخته در تمام بیمارستانهای عالم
*
دف میزنند پرندهها با صدای مردانهای که نمیپیچد
میپیچد در چهارراهی نرسیده به گوشها
در هیس هیس و غبار
گم میشوند
در ساعت پنج صبح
*
درست در ساعت پنج صبح
با شیخ حسن جوری
چطور میشود عاشق بود
وقتی عقربه کج میماند
روی سر
صدا خاموش میشود در میدان باشتین
*
سراغ چنگیز را
از که باید گرفت
تا دوباره بگوید
«زنده است هنوز»
در ساعت پنج صبح.
#علیرضا_بهنام
@sherziba110
🌹🌹🌹