eitaa logo
شیدایی دل_محمدامیری
264 دنبال‌کننده
210 عکس
335 ویدیو
5 فایل
با نظرش  واله و شیدا شدم این همه شیدایی و مستی ز اوست #روایتگر... ارتباط با مدیر کانال @amirii41
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴نهم مرداد ۱۲۸۸  یکی از عجیب ترین حوادث تاریخ ایران بوقوع پیوست ⏪ پس با هم این حادثه تکان دهنده رو مرور میکنیم تا اگاه شویم و نه عبرت ایندگان ‼️روایتی غریب و سوزناک از وقایع بعد از شهادت شیخ فضل الله نوری (۹ مرداد ۱۲۸۸)، کیفیت غسل و کفن و دفن ...😭😥‼️ در اثر تلاطم و طوفان یک مرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش به زمین افتاد جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه مقابل در حیاط روی یک نیمکت گذاشتند جمعیت کثیری ریخت توی حیاط محشری برپا شد مثل مور و ملخ از سر و کول هم بالا می رفتند همه می خواستند خود را به جنازه برسانند دور نعش را گرفتند و آنقدر با قنداق تفنگ و لگد به نعش زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهانش روی گونه ها و محاسنش سرازیر شد . هر که هر چه در دست داشت میزد آنهایی هم که دستشون به نعش نمیرسید تف می انداختند به همه مقدسات قسم که در این ساعت گودال قتلگاه را به چشم خودم دیدم یک مرتبه دیدم یک نفر از سران مجاهدین مرد تنومند و چهارشانه بود وارد حیاط نظمیه شد غریبه بود جلو آمد بالای جنازه ایستاد جلوی همه دکمه های شلوارش را باز کرد و روبروی اینهمه چشم شُر شُر به سر و صورت آقا ..... ▪️تحویل جنازه عده ای از صاحب نفوذها یپرم ارمنی را از عواقب سوزاندن نعش شیخ و تحویل ندادن می ترسانند . یپرم راضی میشود و می گوید : بسیار خوب ... به نظمیه تلفون کنید که لاشه را به صاحبانش رد کنند. سه نفر از بستگان شیخ شهید و سه نفر از نوکر هایش توی آن تاریکی توپخانه در گوشه‌ای با یک تابوت منتظر تحویل جنازه بودند. آقا لخت و عور آن گوشه همینطور افتاده بود لا اله الا الله جنازه را در تابوت گذاشتیم و با دو مجاهد ما را راهی کردند. ▪️جنازه را وارد حیاط خلوت خانه شیخ کردند. شیخ ابراهیم نوری از شاگردان شیخ جنازه را غسل داد. بعد کفن کردیم و بردیم در اطاق پنج دری میان دو حیاط کوچک پنهان کردیم. سر مجاهد ها را گرم کردیم. بعد تابوت را با سنگ و کلوخ و پوشال و پوشاک پر و سنگین کردیم. یک لحاف هم تا کرده روی آن کشیدیم تابوت قلابی را با آن دو نگهبان سر قبر آقا فرستادیم. متولی قبرستان که در جریان بود مثلاً نعش را دفن کردو آن دو نگهبان با تابوت به نظمیه برگشتند. صبح اوستا اکبر معمار آمد و درهای اطاق پنج دری را تیغه کردیم و رویش را گچ‌کاری کردیم. ♦️دو ماه بعد از شهادت شیخ در اتاق پنج دری را شکافتیم جنازه در آن هوای گرم همانطور تر و تازه مانده بود. جنازه را از آنجا برداشتیم و به اتاقی دیگر آن سوی حیاط منتقل کردیم و دوباره تیغه کردیم. 🏴 کم کم مردم فهمیدند که نعش شیخ نوری در خانه است می آمدند پشت‌دیوار فاتحه می خواندند و می رفتند. از گوشه و کنار پیغام می‌دادند امامزاده درست کردید؟! ۱۸ ماه از شهادت شیخ گذشته بود. بازاری ها بخیال می‌افتند دیوار را بشکافند و جنازه را برداشته دورشهر بیفتند و وااسلاما و واحسینا راه بیندازند. پیراهن عثمان برای مقصد خودشان. 🕌حاج میرزا عبدالله سبوحی واعظ میگوید یک روز زمستانی خانم شیخ مرا خواست. دیدم زار زار گریه میکند گفت دیشب مرحوم آقا رو خواب دیدم که خیلی خوش و خندان بود ولی من گریه میکردم آقا به من گفت گریه نکن همان بلاهایی را که سر سیدالشهدا آوردند ، سر من هم آوردند. اینها می خواهند نعش  مرا در بیاورند زود آن را به قم بفرست. همان شب تیغه را شکافتیم و نعش را در آوردیم. با اینکه دو تابستان از آن گذشته بود و جایش هم نمناک بود اما جسد پس از ۱۸ ماه همانطور تر و تازه مانده بود فقط کفن کمی زرد شده بود به دستور خانم دوباره کفن کردیم و نمد پیچ نمودیم به مسجد یونس خان بردیم و صبح به اسم یک طلبه که مرده آنرا با درشکه به امامزاده عبدالله بردیم و صبح جنازه را با دلیجان به طرف حضرت معصومه حرکت دادیم. شیخ شهید در زمان حیات خود در صحن مطهر برای خودش مقبره‌ای تهیه کرده بود و به سید موسی متولی آن گفته بود این زمین نکره یک روز معرفه خواهد شد نزدیک قم کاغذ به متولی نوشتیم که زنی از خاندان شیخ فوت کرده می خواهیم در مقبره شیخ دفنش کنیم و به هادی پسر شیخ سپردیم در هنگام دفن جلو نیاید تا فکر کنند واقعا میت زن است و قضیه لو نرود. شب جنازه در مقبره ماند صبح خیلی سریع قبری به حد نصاب شرعی کندیم و با مهر تربتی که خانم داده بود جنازه را درون قبر گذاشتیم نعش پس از ۱۸ ماه کمترین بوی عفونتی نداشت. و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون. این آیه ای است که روی قبر شهید حاج شیخ فضل الله نوری نوشته شده است . 📗کتاب سرّ دار به قلم تندرکیا نوه شیخ شهید& نشر صبح ۱۳۸۹/ چاپ سوم - ص ۵۲ - 🔴 @sheydai_del
میعاد دهه دوم محمد امیری۱۴۰۲.mp3
10.28M
موضوع: ✔️علت تنهایی امام حسین(ع) ✔️کلُ یومِِ عاشورا_ کلُ ارضِِ کربلا ✔️تاثیر خواص بی بصیرت در حادثه کربلا ✔️جا ماندن برخی از علاقمندان به اهل بیت از کربلا ✔️عدم عمل بموقع و به اندازه ✔️آیا جامعه امروز آماده ظهور امام زمانشان هستند؟ ✔️شهید رضا صادقی و دلبستگی مادرش 🌹 مجمع فرهنگی میعاد باشهیدان_شیراز 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیایم مثل حاج منصور باشیم پر از مردانگی مروت مهربانی 😢😢😢 روایتی از حاج منصور خادم صادق 《آب مهریه حضرت زهراست 》 راوی :حاج محمد امیری ❤️ @sheydai_del
💥حضور و مصاحبه با خانواده معظم اولین طلبه شهید مدافع حرم استان فارس محمد مسرور 🔸️بمناسبت ۱۸ مرداد ، گرامیداشت شهدای مدافع حرم 🔹️چهارشنبه شب ، ساعت ۲۱:۳۰ 🔸️برنامه زنده دلگشا ، شبکه فارس 🔸️🔹️🔸️ @raviyanfarss @kshohadayefars
دهه دوم میعاد محمد امیری ۱۶مرداد۱۴۰۲.mp3
10.62M
موضوع: ✔️توفیق خادمی دستگاه ابا عبدالله ✔️ویژگیهای خادمین هیئت ابا عبدالله ✔️اجر خدمت به امام حسین(ع) ✔️خادم الشهدا باید رنگ‌و بوی شهید بدهد ✔️آزادم از آن دمی که اسیرت شدم حسین ✔️روایتگری خدمت به شهدا فرهنگی میعاد باشهیدان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥وقتی واقعی، تقاضای جالبی را از امام خامنه‌ای مطرح می کند... ! 🔸پ.ن: سریال سوران مانند مشعلی شد که مظلومیت مردم ایران و خصوصا برادران و خواهران اهل را در برابر ددمنشی در قاب نور به تصویر کشید که جای تشکر وافر دارد. 🔸پ.ن۲: سریال سوران برگرفته از کتاب «عصرهای کریسکان»، نوشته کیانوش گلزارراغب در مورد خاطرات «امیر سعیدزاده» است که در این سریال «سوران» نام گرفته است. 🔸پ.ن۳: و سرانجام امیر سعید زاده یا همان سوران واقعی، در ۲۹ دیماه ۱۴۰۰ در بیمارستان ساسان به یاران شهیدش پیوست و به شهادت رسید. ✍حمیدرضا ابراهیمی 🔴 @sheydai_del
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظۀ اعلام خبر حمله تروریستی به شاهچراغ وسط برنامۀ زندۀ شبکۀ خبر @sheydai_del
شاآآآآه چراغ🖤 ▪️▪️ایران تسلیت ... @sheydai_del
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این سینه سرشار از درد و داغِ😭 صاحب عزامون شاهچراغِ ... • • حافظ باید واسمون روضه بخونه!💔 ،، @sheydai_del
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند و تماشای تو زیباست اگر بگذارند من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند _________________🖤________________ منطقه عملیاتی خیبر_طلائیه https://eitaa.com/sheydai_del
🔸️ 🔹️روایت دوازدهم 🔸️ حضرت رقیه بنت الحسین 👈 سالگرد شهدای امنیت ، محمد اسلامی و محمدسجادی زاده 👈هفتمین روز شهادت شهدای حرم مطهر شاهچراغ علیه السلام 👈 بدرقه زوار اربعین 🔹️دوشنبه شب ۳۰ مرداد 🔸️از نماز مغرب و عشاء 🔹️ 🔸️ علیه السلام 🔹️همه دعوتید🌹 🔸️🔹️🔸️ @raviyanfarss @kshohadayefars 💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ویدیو برای سال۹۶ است زمانی که خیلیها رشیدپور نمیشناختند ولی حاتمی کیا خوب میدونسته اینها کی هستن امسال آقای رشیدپور که سالها از بر این نظام خوردن و با حمایت های نا بجاشون باعث فرید مردم شدن. اشکال ما مردم اینه که حافظه تاریخی مون ضعیفه😔 ببینید. https://eitaa.com/sheydai_del
این بود‌... الهی شکر که پسرانم در این راه رفتند... درود خدا بر پدری که با دستان پینه بسته لقمه حلال را بر سفره آورد و بر دامن پاک مادری که با عشق به اهل بیت عصمت و طهارت اینگونه فرزندانی تربیت کرد.... رفیق منو ببخش... خیلی حرف زدم، چه کنم... دلم که میگیرد‌‌ فقط با یاد شما هست که میتوانم آرامش کنم.. یارفیق من لا رفیق له چشم انتظارت دیدارت، محمد بیاد شهید ابولحسن قاسمی که هرگز از دلها بیرون نخواهند رفت تا قیامت...
این قسمت رفیق آسمانی هنوز پشت پنجره خیالم اون خنده های پر شور و نگاه پر از حرارتت را بیاد می آورم، روزهایی که هرگز بمانندش دیگر تکرار نخواهد شد تا ابد.. اصلا نمیدانم . چه شد که یک دفعه به سیم آخر زدی و پا در یک لنگه کفش کردی و گفتی باید بروم؟ چه شد که پشت پا زدی به تمام دلخوشی های دنیا... تا دیروز از بزرگان شنیده بودیم که عاشقان را سر ژولیده به پیکر عجب است و فکر میکردیم چنین عاشقانی فقط در کربلای ۶۱ هجری در رکاب آقا و مولایمان حسین ع بوده و روزگار دیگر بخودش چنین مردانی را نخواهد دید.. اما وقتی تو را و تعجیل در رفتنت را دیدیم فهمیدیم که عشق مختص زمان و مکان خاصی نیست. چه زیبا فرمودند امام عزیز: که شهدا ره صد ساله را یک شبه پیمودند.. و چه عارفان و سالکانی به حال شما حسرت میخورند.. صدسال زحمت عبادت و شب زنده داری را شما دریک شب کربلای پنج طی طریق کردید. و تو شدی مصداق این کلام شیرین ... و با همه ی شر و شورهای جوانیت یکدفعه کوله بار غیرت را بر دوش زدی از جلو چشمان پر اشک مادر و پدر و همسرت محو شدی .. انگار کسی صدایت میزد .. شده بودی همچون کسی که سالهاست منتظر معشوق و برای دیدنش چشم انتطاریها کشیده باشد... بگذریم رفیق؛ درک ما از این قصه پر شور پرواز تو عاجز هست.. و فقط خدا میداند وخودت.. راستی میخواهم برایت درد دل کنم . نه از غصه های خودم که سخت دل تنگتم.. میدانم که میدانی، میخواهم چه بگویم اما بگذار برزبان بیاور شاید بغض گلویم را رها کند... میخواهم بگویم با معرفت اگر دیگر کاری بکار ما نداری . حداقل نیم‌نگاهی به زینبت بکن.. آره دخترت را میگویم . چند سالی است در همان لحظه هایی که تو از زمین شلمچه پر کشیدی و آسمانی شدی دل نوشته هایی مینویسد و هر وقت میخوانم اشک پهنای صورتم را خیس میکند . ابوالحسن تو چی؟ تو هم با شنیدن واگویه های زینبت گریه میکنی؟ ؟؟ مگر این نیست که تو شاهدی . شهیدی .شهید راه عشق .. آخر این‌مردم چه میدانند درد نداشتن تکیه گاه یعنی چی؟ نبود دستان نوازش گر پدر یعنی چی؟ ؟ ؟ میدانم که میدانی.. وقتی معلم در مدرسه درس میداد.. بابا آب داد.. دخترت هرگز مفهموم این جمله را نفهمید، کدام بابا آب داد..! اون لحظه ها کجا بودی رفیق؟؟؟ آخه سالهای کودکیش را همه سعی کردند یه جوری سرگرمش کنند که نفهمد بابا آب داد یعنی چی...! ولی من از دل نوشته هایش میفهمم، حالا که خودش مادر شده انگار سر کلاس درس نشسته و هنوز صدای معلم در گوشش طنین انداز است که بابا آب داد... و تمام وجودش پر از درد میشود. اما....! بگذریم رفیق شرمنده ام که درد فراق تو را نیز تازه کردم . اصلا نمیدانم‌چرا من امسال وا گویه های درونم را اینجور نوشتم...! چه کنم فکر هست، درد هست و غصه ، چه کنم.. امیدوارم درکم کنی. میدانم درک میکنی.. خاطراتت هنوز که هنوز است چنگ بر دلهای سوخته میکشد.. ای کاش با تو هیچ خاطره ای نداشتم... توکه به وصال یار رسیدی.. خوشا بسعادتت‌، بی شک اکنون با برادر شهیدت در جوار حضرت حق صفا میکنی.... اما من...! هنوز دربدر کوچه های خاطراتت هستم.. خاطرات تو یکطرف ذهنم را درگیر کرده. و یکسوی دیگر ذهنم ، محو دل باصفای عمه صفا هست.. مادرت چه کشید. از بعد از شهادت تو.. هنوز از یاد نبرده ام آن روزی که از جبهه به مرخصی آمده بودم... همیشه اولین جایی که میرفتم. دیدن عمه صفا و دایی زیادخان پدرت بود. وارد حیاط منزلتون شدم.. دیدم عمه با همون مشک فلزی، درحال زدن دوغ درون مشک بود... شانه های خسته عمه از شدت زدن مشک رو احساس کردم.. اگر تو بودی بی شک عمه اینچنین خسته نمیشد.. نشستم وکمک عمه صفا به تکان دادن مشک.. پس از دقایقی در مشک رو باز کردم.. رو کردم به عمه گفتم: عمه جان عجب کره ای روی دوغ نشسته... تا این حرف از زبانم جاری شد.. عمه زانوی غم بغل کرده و اشک پهنای صوتش را گرفت... گفتم: عمه جان الهی دورت بگردم چی شد؟؟‌ مگه چی گفتم...؟ گفت: هیچ عمه جان..‌. کار هر روز من همینه... بعد از درست کردن دوغ تا چشمم به کره ی روی دوغ میوفته نا خودآگاه اشک هام جاری میشه.. آخه ابوالحسن که بود... کره های روی دوغ رو برای بچم کنار میزاشتم. تا نوش جان کنه.. اما .....! ابوالحسن باورت میشه مادرت، بعد از آن روز دیگه دست از دوغ درست کردن کشید.. آخه طاقت نداشت، تو نباشی و.....!!! بگذریم‌‌، میدانم خودت همه اینها را دیدی .. بی شک لحظه به لحظه کنارش بودی... ولی بگذار تا کلام آخر را بگویم که من صلابت و صبر و ایمان را از پدر و مادر تو آموختم.. هر وقت کنار پدر و مادرت مینشستم و حرف از شهادت و تو و برادرت میشد... تنها کلامی که از زبانشان میشنیدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️ 🔹️روایت دوازدهم 🔸️ حضرت رقیه بنت الحسین 👈 سالگرد شهدای امنیت ، محمد اسلامی و محمدسجادی زاده 👈هفتمین روز شهادت شهدای حرم مطهر شاهچراغ علیه السلام 👈 بدرقه زوار اربعین 🔹️دوشنبه شب ۳۰ مرداد 🔸️از نماز مغرب و عشاء 🔹️ 🔸️ علیه السلام 🔹️همه دعوتید🌹 🔸️🔹️🔸️ @raviyanfarss @kshohadayefars 💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️ 🔹️روایت سیزدهم 🔸️ شهدای عشایر شمال فارس 👈پاسداشت ۴ خلبان شهید شمال فارس 👈 بدرقه زوار اربعین 🔹️چهارشنبه یکم شهریور 🔸️از ساعت ۱۵ 🔹️ 🔸️ 🔹️همه دعوتید🌹 🔸️🔹️🔸️ @raviyanfarss @kshohadayefars 💥
اولین یادواره شهدای عشایری شمال فارس 🌹همراه با یادواره ۴ شهید خلبان شهرستان آباده. 🕞زمان: چهارشنبه یکم شهریورماه۱۴۰۲ ساعت ۱۵:۳۰ ✔️مکان: شهرستان آباده_دهستان خسروشیرین_منطقه ییلاقی باغمورت
هدایت شده از محمد امیری
شهيد ابراهیم باقری زاده۲.mp3
6.32M
(ع) روایت: سردار شهید ابراهیم باقری زاده _____________🖤____________ رو کرد بسمت حرم امام رضا(ع)و گفت دلم برای زیارتت لک زده. اما چه کنم، راه دور است و عملیات نزدیک. شهادت:عملیات کربلای ۵ محل شهادت:شلمچه زمان شهادت:۱۹ دی ماه ۱۳۶۵ مدفن مطهر: گلزار شهدای شهرستان کازرون _____________________________ راوی:محمد امیری @sheydai_del
37.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید سیّدمحمد کدخدا _______________🖤_______________ قبل از عملیات کربلای۵ اومد خدمت مادرش تا شاید بتواند ،قفل های بسته شده درب شهادت را با واسطه مادرش باز کند. ________🌹🌹🌹🌹🌹________ کانال شیدایی دل، روایتگر های محمد امیری در خصوص شهدا میباشد. https://eitaa.com/sheydai_del
دفتر خاطرات من... متولد:شیراز_محله ی عادل آباد شهادت:عملیات کربلای۵_شلمچه راوی:محمدامیری نون_مثل_مار 🪱 فصل تابستان طوری هوا گرم میشد که باد بزن حصیری بی بی مون هم حریف گرما نبود. به همین خاطر معمولا هفته هایی که شیفت مدرسمون صبح بود، زنگ آخر از دیوار مدرسه فرار میکردیم و میرفتیم بسمت رودخونه برای شنا.. روزهایی هم که مدرسه شیفت عصر بود ، صبح آزاد بودیم و کار هر روزمون همین بود. کاشکی فقط شنا بود. بقدری شینطنت داشتیم که حتی مارهای رودخانه عادل آباد هم از دستمون عاصی شده بودند. یکی از اون روزهای گرم تابستون بعد از شنا. تلاش کردیم  دوتا مار آبی گرفتیم. یکی از اون مارها خیلی گردن کلفت بود. فکر کنم حدود یک متری طول داشت. بیچاره مارها ... دُمشون رو میگرفتیم و میچرخوندیم. گیج میشدن . نمیدونستن الان چه خبر شده.. رسیدیم در خونه عمه صفا، ابوالحسن رفت که بره خونه، منم خدا حافظی کردم برم سمت خونمون ، حداقل یکی دوساعت هم سری تو کتاب کنم. ابوالحسن هنوز نرفته داخل برگشت.. گفتم کجا...؟ گفت: میخوام برم نون بگیرم. میای بریم...؟ با هم رفتیم، درِ نون سنگکی حسن آقا. صف تقریبا شلوغ بود. توی صف میدیدم ابوالحسن هی دست میکنه تو یقش. هی تو خودش میلوله...! گفتم چته اینقدر میلولی.....؟ هیچی عامو...! اای مار بیصاحاب گرمش شده میخواد بیاد بیرون...! چی مگه ماره  دور گردنته..؟ عجب آدمی هستی تو ،مینداختیش میرف دیگه.. خلاصه  هر از گاهی من نگاهش میکردم و از این تکون دادن بدنش برا کنترل ماره میخندیدم..  دو سه نفر دیگه مونده بود نوبت ما بشه.. یدفعه یه بنده خدایی از راه نرسیده رفت جلو برا نون گرفتن...! ابوالحسن گفت: آخر صف اونجاست. این پسره که بچه آبادان هم بود، گفت: ولک بتوچه...! یجورایی انگار حسن آقا نونوا هم بخاطر جنگ و بحث نشه نمیخواست بهش تذکر بده. ابوالحسن دوبار بهش گفت: بیا برو آخر صف. آخر هم نخواستی بری برو پشت سر ما... پسره با همون لهجه شیرین آبادانیش گفت: برو با ای صورتت، ولک نِرم چیکار میکنی ...؟ گفت:چیکار میکُنُم...؟؟؟ الآن میبینی چیکار میکُنُم..! دست کرد مار رو از دور گردنش بیرون کشید. مار هم که هوای خنکی به تنش خورد ، جون تازه ای گرفت و سرش رو بالا مییورد ،حالت حمله بخودش میگرفت... ابوالحسن ،دُم مار. رو  گرفت و یه چرخ دور پسره داد، بیچاره شانس آورد سکته نکرد.. یه لحظه نگاه کردم دیدم جلو در نونوایی حسن آقا ، ابوالحسن هست و من ...! همه ، ۷، هشت متر دورتر از نونوایی ایستاده بودن...! مار. رو انداخت دور گردنش. رو کرد به حسن آقا نونوا، گفت: ۵ تا نون سنگک کنجتی بده... حسن آقا ، بشمار سه، نون رو آماده کرد. گفت بفرما خدمت شما... پول رو دادیم و خوشحال نون رو گرفتیم و اومدیم سمت خونه عمه... https://eitaa.com/sheydai_del
یادواره شهدای عشایر شمال استان فارس.mp3
7.54M
روایت سیزدهم شمال استان فارس ✔️یکم شهریورماه۱۴۰۲_شهرستان آباده منطقه ییلاقی باغمورت ______🖤_____________ ✔️عشایر ذخایر انقلابند. امام خمینی(ره) ✔️عشایر غیور باوفاترین قشرملت هستند. امام خامنه ای(حفطه الله) :محمد_امیری_شیراز @raviyanfarss @kshohadayefars @sheydai_del https://eitaa.com/sheydai_del
◼️ *بِسْمِ رَبِّ اَلْشُّهَداٰ وَ اَلْصِّدیقینْ* ◼️ *_بزرگداشت شهدا برای آینده‌ی این کشور، حیاتی و ضروری است.* [مقام معظم رهبری حفظه‌‌ الله] 💠 مراسم ویژه شبی با شهدا 💠 _ *سالروز شهادت شهید مدافع حرم شهید فرهاد طالبی* _ *گرامیداشت پاسدار شهید منصور علی پور* _ *تجلیل از خانواده معظم شهیدان طالبی و علی پور* ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈✾ 👤 *با روایتگری رزمنده و یادگار هشت سال دفاع مقدس:* _ حاج محمد امیری [از شیراز] 👤 *با نوای گرم:* _ شیخ مصطفی هنرپیشه ⏱️ زمان: *جمعه ۱۷ شهریور ماه، همزمان با نماز جماعت مغرب و عشا* 🕌 مکان: شهرستان لامرد_ بلوار جمهــوری، مسجدحضرت‌خدیجه‌کبــری (سلام الله علیها) ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈✾ https://eitaa.com/alyasiiiiin