#خاطره_اربعین
#شیدایی
#دلانه
@sheydayiiiii
اسمش هبه بود
درس میخوند
که بزرگ شد ملا بشه
.
.
اخه خاله اش ملا بود
دوست داشت با خاله اش بره تو مراسم ها و مداحی کنه
.
.
یه دفتر چه داشت
پر از مداحی
برامون میخوند
شب اربعین بود
تویه خونه ی قدیمی
تو کوچه های کربلا
هبه خوند
و ما عزاداری کردیم
.
.
ازش پرسیدم
من یه حاجت بزرگ دارم
چیکار کنم؟
شما برای حاجت گرفتن از حسین (ع) چیکار میکنید
حاجت های سخت؟
.
.
گفت ما حسین رو دوست داریم
.
.
فکر کردم نفهمید منظورمو
گقتم برو از مامانت بپرس
مامانش گفت
ما حسین رو دوست داریم
چیزی نمیخوایم ازش
.
.
باز یه مدل دیگه گفتم
فکر کردم عربیم بده
یا نمیتونم منظورم رو برسونم
از گوگل کمک گرفتم
گفت ما از حسین حاجت نمیخوایم
ما حسین و دوست داریم
.
.
اخرش مادرش بهم گفت
.
.
نطلب حاجه من الحسین
یعطینه الحسین
حسین به ما داده
ما چیزی ازش نمیخوایم
.
.
#حسین_آقام _همه_میرن_تو_میمونی_برام
.
.
#عاشورا
#مادر_ارباب_ما