eitaa logo
💙 شیدایی 💙
4 دنبال‌کننده
318 عکس
4 ویدیو
0 فایل
آرشیو مطالب من صفحه اینستگرام من استفاده از مطالب آزاد مطالب مربوط به سقیفه و فاطمیه در کانال دوم @moolaalii مطالب با #شیدایی دلنوشته خودم هستن در صورت استفاده تغییری در اون ایجاد نکنید ممنونم
مشاهده در ایتا
دانلود
همه چیز از اینجا شروع شد 💌 پس باید به و نگهبانی او بست که خدا نگهبان و مهربانترین مهربانان است . حتی اگر بر سر بنیامین همان بلا بیاید که بر سر امد . . هنگامی که متاع خود را گشودند دیدند آنها بازگردانده شده!! . . من اما سرمایه که نه ..... هیچ ندارم جز این که شمارو مادر شما رو و پدران شما رو و پسران شما رو و این تمام آنچه هست که دارم ! یا ...ای بازگرداننده ی از دست رفته ها.. . . از پرسيدن چرا را به این نام، ناميدند؟ فرمود: براى آنكه خوراك دانش به آنها می‌رسانيد. نشنيدى در قرآن است كه: «وَ نَمِيرُ أَهْلَنا، ما خواروبار براى خاندان خود می‌آوريم . و در روايت ديگری فرموده: زيرا خوراك مؤمنين از جانب اوست، او به آنها خوراك دانش میدهد . پدر ؛ ای امیر المونین قوت روزانه ی من را بنویس . خسته ام از این شهر و مردمانش . اصلا مثل یوسف مثل بنیامین تبعیدم کن تبعید به نجف چی زیبا تر از این تبعید؟ . پ.ن: عکس به وقت مشخص شدن تکلیف برای منِ متحیر و وامانده از زبان امام رئوف . جواب : مشکلاتی وجود دارد ولی با توکل بخدا قابل حل است و صد البته بسیار عالی است . @sheydayiiiii
. دوست داشتم در زمان سفر میکردم . دوست داشتم مکان ها و زمان هایی رو تجربه میکردم . مثلا دوست داشتم حاجی حجه الوداع بودم خسته از طی راه طولانی و گرما قربانی کرده و دل بریده از هر انچه غیر او . . کاروانمان کنار برکه ای به دستور رسول الله توقف میکرد دوست داشتم نشسته باشم روی خاک های داغ حجاز و چشمام رو بدوزم به جهاز شترانی که روی هم سوارمیشدن تا منبر شوند . . دوست داشتم در دلم ولوله بود که قراره چه کلامی از این زبان مباارک خارج شود که این طور دستور توقف داده.... . . شاید در حافضه ی چشم هایم مردی هست پر صلابت لبخند به لب و مقتدر ایستاده بر جهاز شتران . . و دست در دست جوانی زیبا و آرام و فریاد میزند که . . هان مردمان من تمام انچه خدا گفت را بی کم‌ و کاست گفتم با شما.... . . شاید وقتی میگفت پس از من پشوایانی خواهند بود که شما را به سوی اتش میبرند.... . دست علی را که در دستش بود محکم تر میفشرد . شاید وقتی میگفت اگر میخواستم نام ان ها را به لب می اوردم . اما به خاطر خدا در کارشان کرامت کردم و لب فرو بستم.... . . چشم گردانده میان انبوه حاجیان و به دنبال دخترش گشته تا بار دیگر سیر نگاهش کند . . چشم هایم را که میبندم تصور لحن نگران مردی که دائماا میگوید . مردمان بعد از من گمراه نشوید مردمان از علی جدا نشید مردمان من حجت بر شما تمام کردم در تمام وجودم میپیچید.... . . لحن این مرد باید بغض داشته باشد از هر آنچه که میداند..... . . شاید وقتی در پایان میگفت که مردمان بدانید آخرین امام شما مهدی است که فاتح دژ هاست.... . . تمام قلب و وجودش غرق در ارامش و عشق میشد... . . به خیالم اگر پای اون منبر بودم ساعت ها اشک میریختم با لحن نگران مردی که از سر دلسوزی نگران عاقب این جماعت است و هی تکرار میکند هی تکرار میکند که مردمان از علی جدا نشوید اونقدر نگران که خدا پادر میانی میکند که خودت را هلاک نکن عزیز من.... . . کاش حاجی ان حج بودم کاش در حافظه چشمانم ثبت میشد بستن ان عمامه مشکی به سر . . همین جا بود که گفت جز علی را با نام نخوانید..... .