دوستان مستحضر باشید ، دکتر پزشکیان با هفده میلیون رای رئیس جمهور شد .
این اعلام هنوز تایید نشده !
8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آرام باشید!
اینها حوادث طبیعی یک راه دشوار است!
#اخلاق
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
هدایت شده از حکایتهای شِیخ عَبدُالرَّحیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ روزمون را زیبا و قشنگ کنیم با سلام بر ارباب
❣عادت سلام کردن به امام حسین (علیه السلام) را نشر دهیم...
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
─═༅🌹﷽🌹༅═─
#پنجره_ای_به_تاریخ_کاشان
قسمت شصت و سوم
سلام علیکم
دیروز برای شما همراهان عزیز کانال شیخ عبدالرحیم ، قسمتی از سرگذشت آقا سید مهدی ، جوان رشید ، مودب و مومن بازار کاشان را نقل کردیم .
چنانچه در آن نوشتار توضیح دادیم ، این جوان برومند ، بسیار ماخوذ به حیا است و تا کنون اهل چشم چرانی و هوس بازی نبوده است .
اما در اثر یک اتفاق و دیدار تصادفی با دختر حاج سید جعفر ، احساسات جوانی او ، آنچنان به جنب و جوش در آمد که حالت پریشانی و بی قراری در وجود او به وضوح دیده میشد !
دختر حاج سید جعفر برای دیدن چند دقیقه ای پدر خود به حجره رفته بود که بر حسب اتفاق ، سیدمهدی هم برای گفتگو با حاج جعفر در آنجا بود ، اما دختر حاجی ، بسیار وجیهه و عفیفه و محجبه است و آنچنان با وقار و سنگینی وارد حجره شده بود که گویی سید مهدی را اصلا ندیده بود .
حاج سید جعفر ناگهان به چهره مهدی نگاه کرد و رنگ قرمز و عرق جبین و پریشانی سید ، توجه اش را جلب کرد .
حاج سید جعفر رو کرد به مهدی و گفت ، آقاسید خوبی ؟ چرا اینقدر عرق کرده ای ؟
در این لحظه حس کنجکاوی دختر حاج جعفر تحریک شد و برای اولین بار برگشت و به چهره آقاسیدمهدی خیره شد تا علت سوال پدر از جوانی که در حجره پدر نشسته بود را ببیند .
سیدمهدی که سرش را پایین انداخته بود و به زمین نگاه میکرد ، سرش را به آرامی بلند کرد تا پاسخ حاج جعفر را بدهد ، اما بجای نگاه به چهره حاج جعفر ، ناخودآگاه برای اولین بار با دختر حاج جعفر چشم در چشم شدند .
این نگاه متقابل بیش از چند ثانیه بیشتر طول نکشید ، اما به قدر یک کتاب قطور داستان لیلی و مجنون در دل خود حکایت داشت !!!
صبیه حاج سید جعفر ناگهان با حس دخترانه اش همه تمناها و التماس ها را در چشمان سید مهدی خواند و در یک لحظه وحشت عجیبی سرتاسر وجودش را فرا گرفت .
این وحشت نه از روی ترس و ناامنی بود ، بلکه وحشتی برخواسته از حیا و عفاف یک دختر مومنه بود . در عین حال یک نوع وحشت دلپذیر و دوست داشتنی ... !
بنابراین به محض اینکه دختر این طرز نگاه را در چشمان سید مهدی مشاهده کرد ، با سراسیمگی از جا برخاست ، از پدر خدا حافظی و برای خروج از حجره حرکت کرد .
اما چند قدم که به طرف درب حجره رفته بود ، ناگهان برگشت و یک بار دیگر با سید مهدی رخ به رخ شدند .
گویا عواطف دخترانه اراده رفتن را از او گرفته بود ، لذا دوباره پیش پدر برگشت ، و نزدیک گوش او به آرامی گفت ، حال این جوان خوش نیست ، لطفا لیوان آبی به او بدهید .
این را گفت و با گام هایی آرام و دلبرانه به سمت درب خروجی حجره حرکت کرد .
در این لحظه آقاسید مهدی زیرچشمی ، آنچنان رفتن دختر را با حسرت نگاه میکرد ، انگار ابیات شعر سعدی در ذهنش مرور میشد .
ای ساربان آهسته ران ،کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دل ستانم می رود
من مانده ام مهجور ازو،درمانده و رنجور ازو
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود
گفتم به نیرنگ وفسون ،پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون بر آستانم می رود
محمل بدار ای ساربان ،تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان،گویی روانم می رود
او می رود دامن کشان ،من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان،کز دل نشانم میرود
با این همه بیداد او،وان عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او،یا بر زبانم می رود
باز آی و بر چشمم نشین ،ای دل ستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
سعدی،فغان از دست ما لایق نبود ای بی وفا
طاقت نمی دارم جفا ،کار از فغانم میرود
سخن را کوتاه کنیم :
دقایقی پس از رفتن دختر از حجره پدر ، سید مهدی نیز با حاج جعفر خدا حافظی کرد و با حال نزار به سمت حجره پدر حرکت کرد .
آقامهدی در این دیدار اتفاقی به طرز شگفت انگیزی شیفته و دلباخته دختر حاج سید جعفر شده بود ، اما خود جوان اطلاعی از این پدیده نوظهور در وجودش نداشت .
تنها چیزی که فکر سید را مشغول کرده بود ، این بود که آیا میشود بار دیگر شانس دیدار با دختر حاج سید جعفر را پیدا کند !؟
-----------------------
قبل از اینکه ادامه حکایت را نقل کنیم ، ذکر توضیحاتی خدمت دوستان لازم است .
برخی شاید از نوع برخورد سید مهدی با دختر خانم تعجب کند و بگویند ، اینهمه ضعف و کاهلی برای مرد عجیب است !
در پاسخ باید بگوئیم ، این اتفاق در زمانی افتاده که هنوز قبح ارتباط دختر و پسر از بین نرفته بود .
در آن زمان ها دختر و پسر در راه و نیم راه ، شماره تلفن به یکدیگر نمیدادند !
در آن زمان ها ، ارتباطات پیامکی هنوز رایج نشده بود .
در آن دوران دختر و پسرها استیکرهای عاشقانه ❤️ 😉 😍 😘 🥰 برای هم مبادله نمیکردند !
در آن روزگاران هنوز دختران و پسران قرار ملاقات در پارک ها و کافی شاپ ها و سفره خانه ها را یاد نگرفته بودند !
در آن دوران دختران و پسران ، در ماشین نشستن ها و دور دور کردن در خیابانها و جاده ها و قهقه زدن ها را مُد نکرده بودند !
ادامه دارد ....
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگرَم اجل ندهد امان
به محرمت برسم حسین (ع)
تو امان بده که به روضهی
تو بگیرد این نفسم، حسین (ع)
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
10.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بر گوش جانم میرسد آوای زنگ قافله
این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله ...
#شب_اول
#محرم
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
9.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما گم شدگانیم که اندر خم دنیا
تنها هنر ماست که مجنون حسینیم
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در لگدکوب حوادث جان دیگر یافتم
چون غبار از زیر پای کاروان برخاستم
🤲الخیر فی ما وقع...
#مقام_معظم_رهبری
#انتخاب_اصلح
#انتخابات
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim