eitaa logo
حکایت‌های شِیخ عَبدُالرَّحیم
620 دنبال‌کننده
958 عکس
2.1هزار ویدیو
11 فایل
─═༅🕯📜﷽📜🕯༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ " مِلَتی کِه تاریخِ خود را نَدانَد، مَحکوم بِه تِکرار آن خواهَد بود ... " . . استفاده از مطالب کانال (حکایات)، بدون درج لینک کانال شیخ عبدالرحیم، منع شرعی دارد 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
32.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣امشب شب سوم محرم برای بی بی رقیه (س) دختر ۳ ساله ی ابی عبدالله هست این روضه ی زیبا و جان سوز مهمون دل هاتون (س) ─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ روزمون را زیبا و قشنگ کنیم با سلام بر ارباب ❣عادت سلام کردن به امام حسین (علیه السلام) را نشر دهیم... ─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
─═༅🌹﷽🌹༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ قسمت سوم سلام علیکم در روزهای گذشته و در خلال نقل حکایت های تاریخی کاشان ، رسیدیم به داستان عاشق شدن آقاسید مهدی و قبل از ادامه داستان گفتیم ، عشق یک ودیعه آسمانیست و برای روشن شدن ماهیت آن مثال هایی زدیم که مناسب این ایام بود . اما مجددا امروز نیز ادامه داستان سیدمهدی را متوقف میکنیم و به یک داستان عاشقانه دیگر اشاره میکنیم تا بهتر و بیشتر ماهیت عشق برای ما روشن شود . مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین غلامرضا فیروزیان میگوید :   بین سال‌های ۱۳۲۲ و ۱۳۲۴ بود . ما در حجره طلبگی در مدرسه فیضیه مشغول مطالعه بودیم . سیدی به نام شمس الله قنات‌آبادی ـ که یک سال بیشتر از دوران طلبگی او نگذشته بود و در حدود ۲۲ سال سن داشت ، هم‌حجره من بود . شمس الله جوانی اجتماعی و خوش سر و زبان بود و بین مردم شهرت و عنوانی داشت . او بسیار باهوش و در تحصیل پیشرفت چشمگیری داشت .   روزی من و شمس الله در حجره نشسته بودیم ، جوانی قدبلند را دیدیم که در میان حجره طلاب ، سراغ حجره آقا شمس الله را می‌گیرد ، تا بالاخره پیدا کرد و وارد حجره ما شد . با آقاشمس الله روبوسی کرد و نشست . موقع ظهر بود و آقاشمس الله برنجی پخته بود . سفره انداخت و با هم ناهار خوردیم . اسم آن مرد میهمان طاهر بود ، که بعدا معلوم شد برادر طیب ، چاقوکش مشهور تهران است . همه جاهل‌ها و قداره‌بندها برای طیب حریم قائل بودند . هنگام صرف ناهار گفت : آقاشمس الله ، من برای مطلبی اینجا آمده ام . در مورد برادرم طیب . آقاشمس الله پرسید : مطلب چیست ؟ آقا طاهر گفت : می‌دانی که طیب با شرارت‌هایش ، هم خودش همیشه در گرفتاری و ناراحتی است ، هم برای ما و بقیه نزدیکان و خویشاوندان دردسر ایجاد می‌کند . فکر کردیم اگر همسری برای او بگیریم ، دست از شرارت بر می‌دارد ، ولی وقتی زنش دادیم هم ، کوچک‌ترین تغییری در رفتارش دیده نشد ! گفتیم اگر صاحب فرزند شود ، شاید محبت فرزند و سرگرمی داخل منزل ، او را از شرارت‌ها باز دارد ، که متأسفانه نشد ! او را به بندرعباس تبعید کردند و با اینکه زندان بندرعباس بدترین زندان‌ها بود و فکر می‌کردیم این زندان او را آرام می‌کند ، متأسفانه بعد از خاتمه زندان ، دیدیم همان است که بود و اخلاق و کردارش هیچ تغییری نکرد ! حالا خدمت شما آمده‌ام تا ببینم شما از نظر معنوی و دعا ، راهی برای به راه آوردن او دارید با نه ؟ من که به سخنان او گوش می‌دادم ، فکر می‌کردم که اگر این سؤال را از من می‌پرسید ، چه جواب می‌دادم ؟ آقا شمس الله ، همین طور که غذا می‌خورد ، فکر می‌کرد تا غذا تمام شد . سپس رو به میهمان کرد و گفت : طاهر ! کاری کن که طیب مرید کسی بشود . آن وقت آن مراد اگر چیزی گفت یا از کاری منعش کرد ، از روی مردانگی و تعهدی که نسبت به مراد خود دارد ، می‌پذیرد . طاهر گفت : این درست است ، ولی طیب زیر بار کسی نمی‌رود ، او خود را بالاتر از همه می‌داند ، چگونه مرید کسی بشود ؟ آقا شمس الله ، باز به فکر فرو رفت و سیگاری دود کرد و سرش را پایین انداخت . ناگهان سربرداشت و گفت : طاهر ! طیب را ببر کربلا . اگر نزدیک ضریح او را بی‌تفاوت دیدی ولش کن و بدان فایده ندارد ، بگذار هرچه می‌خواهد بشود . ولی اگر دیدی گریه کرد ، در حین گریه کاری کن که چاقو را از او بگیری و به امام حسین ( ع ) قسمش بده . اگر قسم خورد ، مطمئن باش دیگر چاقو را کنار می‌گذارد ! طاهر با شنیدن این پاسخ ، رفت . او پس از چند ماه بعد ، برگشت و صورت آقا شمس الله را بوسید و گفت : به طیب گفتم شناسنامه‌ات را بده ، می‌خواهم با هم به کربلا برویم . طیب نگاهی به من کرد و گفت : من و کربلا !!! ؟؟؟ وقتی این را گفت ، فهمیدم معایب خودش را می‌داند و امیدوار شدم . شناسنامه‌اش را گرفتم و مقدمات سفر را آماده کردم . سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم ، در بین راه ، طیب حال دیگری داشت ! گویا عاشقی به دیدار معشوق می‌رود ! 😭 وقتی به کربلا رسیدیم ، رفتیم محلی را اجاره و استراحت کردیم . بعد از رفع خستگی ، دیدم عجله دارد به حرم برود . لباس پوشیدیم و به سمت حرم حرکت کردیم . وقتی جلو درب حرم رسیدیم ، میخواست وارد صحن شود ، مچ او را گرفتم و نگهش داشتم . طیب برگشت نگاهم کرد ببیند چرا مچ اش را گرفته ام . دیدم چشماش بد جور قرمز شده ، در حال انفجار بود ، طیب با اینکه عرق میخورد و چاقو کشی هم میکرد ، ولی هیئت هم داشت .
هیئت طیب بزرگترین هیئت تهران بود ، حدود ده هزار نفر جمعیت داشت . ولی اول محرم که میشد تا آخر ماه لب به نجسی نمیزد ، واقعا عاشق امام حسین (ع) بود . مچ طیب را گرفتم و گفتم ، تا همینجا کافیست ، بیا برگردیم برویم خانه ... گفت چرا ؟ گفتم حرم امام حسین (ع) جای عرق خورها و چاقو کش ها نیست . هر چه اصرار کرد ، اجازه ندادم وارد حرم شود ، ولی گفتم به یک شرط اجازه میدم وارد حرم شوی . گفت چه شرطی ؟ گفتم به شرطی که داخل حرم هر قولی ازت خواستم به من بدهی . دیدم پاهایش سست شد و اشک در چشمانش ظاهر گردید . ظاهرا غرورش اجازه نمیداد شرط مرا قبول کند ، من هم بیش از این تحت فشارش قرار ندادم و منتظر پاسخش نماندم . با هم وارد صحن شدیم و رفتیم به طرف ضریح . نزدیک ضریح ، بی‌اختیار نشست و مثل زن بچه‌ مرده، مشغول گریه شد ! خود من هم همین حالت را داشتم ، ولی چون می‌خواستم برنامه خود را اجرا کنم ، خودم را کنترل می‌کردم تا بالاخره نشستم .
در حالی که هر دو شدیدا گریه می‌کردیم ، گفتم : طیب! یادت هست تو گفتی : من کجا و کربلا کجا ، دیدی توفیق پیدا کردی ! با چشم گریان نگاهی به من کرد و در حالی که دست به ضریح داشت ، دوباره رو کرد به ضریح و گریه‌اش شدیدتر شد ! من که خود مشغول گریه بودم ، پی فرصتی می‌‎گشتم تا حرفم را به او بزنم . دوباره گفتم : طیب ! حالا که حضرت اباعبدالله(ع) تو را پذیرفت ، بیا و چاقو را کنار بگذار ! با چشم گریان نگاهی به من کرد و فریاد زد : داداش ! بگذار به حال خودم باشم... و سپس گریه را ادامه داد . ده دقیقه گذشت ، دوباره گفتم : طیب ! خوش حالتی پیدا کردی ، ولی بدان آنهایی را هم که تو چاقو می‌زنی ، محب امام حسین(ع) هستند و اگر توفیق زیارت پیدا کنند ، همین گریه و همین حالات تو را دارند ، بیا با امام حسین (ع) عهد کن که دیگر چاقو نکشی و لب به عرق و شراب نزنی . و این قولی که به امام حسین (ع) میدهی بهترین سوغاتی است که از اینجا می‌بری ! نگاهی به من کرد سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت . بعد از چند دقیقه سرش را بلند کرد و گفت : باشه ، داداش ! چند دقیقه دیگر، باز به او گفتم : داداش ! قسم بخور به همین امام حسین (ع) که دیگر چاقو نمی‌کشی و لب به عرق نمیگذاری . با چشم گریان نگاهی به من و نگاهی به ضریح کرد و سپس گفت : به این امام حسین (ع) دیگر چاقو نمی‌کشم ! و لب به عرق نمیگذارم . گفتم : چاقویت را بده به من ! چاقویی را که رفیق همیشگی او بود ، و حتی همه شخصیت او بود ، به من داد و همچنان گریه می‌کرد ! بعد از مدتی ، در حالی که هنوز تردید داشتم که آیا واقعا توبه کرده است یا نه برخاستیم ، و از حرم خارج شدیم ، و بعد از چند روز زیارت وداع را انجام دادیم و به وطنمان برگشتیم . طیب تا امروز که حدود شش ماه از سفرمان به کربلا گذشته و با اینکه پیشامدهایی رخ داده که باید ولو به عنوان دفاع چاقو می‌کشید ، دست از پا خطا نکرده ، نه چاقو کشیده و نه لب به نجسی زده است ! (تا اینجا داستان طاهر ، برادر طیب، بود که نقل شد) سال‌ها از این قضیه گذشت . یک شب یکی از دوستان طیب ، که او هم از لوطی‌ها و چاقوکش‌ها بود ، در جای خلوتی ، در نیمه‌های شب و در حالت مستی ، با طیب درگیری درست می‌کند و با چاقو ، تعداد زیادی زخم به طیب می‌زند ، که مشهور بود نوک کارد او در کتف طیب شکسته است ! ولی طیب با اینکه چاقو همراه داشت، با دست دفاع می‌کرد ، ولی وقتی دید ضربات کارد ممکن است او را از پای درآورد ، کارد را از جیب درآورد و گفت : فلانی من هم کارد دارم ، ولی چون به حسین(ع) قسم خورده‌ام که چاقو نکشم ، ولو اینکه برای دفاع مانعی ندارد ، باز هم خودداری می‌کنم و الا تو نمی‌توانستی به این راحتی ، این همه زخم به من بزنی ! آن شخص که به هر حال علاقه‌ای به نام اباعبدالله الحسین(ع) داشت و خود او نیز سرپرست هیئتی بود و از طرفی وضع طیب را از نظر جراحت‌ها خطرناک دید ، طیب را رها کرد و به در خانه یکی از دوستان طیب رفت و گفت : زود بروید و طیب را که در فلان محل به ‎شدت زخمی کرده‌اند و روی زمین افتاده ، بیاورید! دوستان او آمدند و او را به بیمارستان منتقل کرده و مدتی در بیمارستان به مداوای او پرداختند و پس از معالجه ، جمعیت بسیار زیادی او را با ادای احترام و سلام و صلوات ، از زیر طاق نصرت‌های زیادی که در مسیرش ترتیب داده بودند ، به خانه آوردند . در ادامه برایتان خواهیم گفت این مرد چه کرد که توسط امام خمینی حُر انقلاب نام گرفت تا به شهادت رسید . صلی الله علیک یا اباعبدالله 🖤❤ ادامه دارد ... ─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
تصویری از حضور رهبر انقلاب بر مزار شهید‌ طیب حاج‌رضایی ─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
9.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😢 لحظاتی جانسوز از تعویض ضریح حضرت رقیه سلام الله علیها و رسیدن به قبر اصلی حضرت ─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌ https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا