فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ روزمون را زیبا و قشنگ کنیم با سلام بر ارباب
❣عادت سلام کردن به امام حسین (علیه السلام) را نشر دهیم...
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
─═༅🌹﷽🌹༅═─
#دهه_عاشقی
قسمت دهم
کاشانی های عزیز ، سلام علیکم
در چند قسمت گذشته ، داستان های عاشقانه را برایتان نوشتیم ، اما برای امروز که مصادف با عاشورای حسینی هست ، هیچ عاشقانه ای مناسب تر ماجرای محتشم و مقبل کاشانی نیست ( گر چه تکرار است )
--------------------------
گفته بودیم ، مرحوم محتشم در پیشگاه مقدس ائمه طاهرین ( سلام الله علیهم ) دارای منزلت و جایگاه ویژه ای بوده است .
برای نمونه عرض کردیم .
اشعار مرحوم محتشم رحمة الله علیه خصوصیتی دارد که با وجود اینکه اشعار او بسیار خوانده میشود ، ولی با این وجود تاثر برانگیزی آن از بین نرفته و کهنه نمیشود .
چون محتشم در اشعار خود اغراق نکرده و اکثر ابیات او مطابق اخبار و روایت است و به همین جهت مقبول صاحب مصیبت واقع شده است .
در احوالات محتشم میگویند ، بعضی اوقات امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) او را در گفتن شعر ، کمک میکرده اند .
چنانکه از خود محتشم نیز نقل شده ، وقتی که بند سوم مرثیه را مینوشتم و این شعر را گفتم :
کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار*
تا دامن جلال جهان آفرین رسید
کلام من ناقص و ناتمام بود و نمیتوانستم بقیه شعر را بگویم که مرثیه بی عیب شود .
تا اینکه شبی امیر مؤمنان حضرت علی( ع ) را در خواب دیدم .
به من فرمودند : محتشم چرا مرثیه نمیگویی ؟
عرض کردم این شعر را گفته ام ، ولی برای بیت بعد معطل مانده ام و هر چه فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیرسد که مطلب را بپروراند .
امام فرمودند: بگو
هست از ملال گرچه بَری ذات ذوالجلال*
او در دلست و هیچ دلی نیست بی ملال
بنابر این شاعر کاشانی ما دارای آنچنان مقام و منزلتی بوده است که اشعار او را در بالای ایوان طلای حضرت مولا ابی عبدالله الحسین(ع) نوشته اند .
یکی از دلائل دیگر از مقام و منزلت مرحوم محتشم کاشانی ، خواب ها و رویاهای صادقه ای است که برخی بزرگان اهل وثوق ذکر کرده اند .
در اینجا برای نمونه یکی از خواب های معروف مرحوم مقبل کاشانی را ذکر میکنیم .
مرحوم حاج اسماعیل سبزواری در کتاب ( عددالسنه) کیفیت خواب مقبل را نقل نموده و فرموده که خودم در خانواده مقبل کیفیت خواب را به خط او نیز دیده ام که خوابش را چنین نقل نموده :
در سالی که زوار بسیاری ، جهت زیارت امام حسین (ع) برای روز عاشورا عازم کربلا شدند و من خیلی تهی دست بودم .
به یکی از دوستان خود گفتم که میترسم بمیرم و آرزوی زیارت سیدالشهداء ( روحی له الفداء ) در دلم بماند ، او دلش به حال من سوخت و بر من ترحّم کرد و هزینه سفرم را تقبل کرد .
لذا با شور و شعفی وصف نا پذیر ، به اتفاق سایر زوار و این رفیق شفیق ، روانه سفر کربلا شدیم .
ولی در نزدیکی گلپایگان جمعی از دزدان و راهزنان ، شبانه بر سر زوار ریختند و همه را غارت نمودند و همگی بی زاد و توشه وارد گلپایگان شدند .
بعضی از آنها برای هزینه سفر قرض کردند و رفتند و من با تهی دستی همانجا ماندم .
نه پولی برای رفتن داشتم و نه دلی برای برگشتن .
تا آنکه ماه محرم شد ، حسینیه ای در گلپایگان بود که شبها ، شیعیان در آن مشغول عزاداری بودند ، من هم در آنجا به سر بردم و شب و روز میگریستم .
در یکی از این شب ها خوابم برد ، در عالم رویا دیدم وارد کربلا شده ام .
رفتم به طرف حرم حضرت سیدالشهداء (ع) که مشرف شوم و اذن دخول میخواستم .
شخصی جلو آمد و از ورود من به حرم جلوگیری کرد و با دست اشاره کرد که برگرد .
از او سوال کردم ، چرا برگردم !؟
آن شخص گفت ، الآن وقت زیارت کردن تو نیست .
گفتم ، بنا نبود حرم حضرت ابی عبدالله الحسین( علیه السلام ) دربان و حاجب داشته باشد .
هرکه خواهد گو بیا و گو برو *
کبر و ناز و حاجب و دربان در این درگاه نیست !
آن شخص گفت ، ای مقبل در این لحظه ، حضرت زهرا ( سلام الله علیها ) و مادرش خدیجه کبری( سلام الله علیها ) و مریم و حوا و آسیه و جمعی از حورالعین ، با جمعی از انبیاء به زیارت آمده اند .
قدری تأمل کن ، آن ها که از زیارت و عزاداری فارغ شدند ، نوبت تو میشود .
گفتم تو کیستی ؟
گفت من ملکی هستم از جمله حافین حول حرم مطهر ، که دائم برای زوار استغفار میکنم .
سپس دست مرا گرفت و در میان صحن گردش میداد .
آنگاه جمعی را در صحن مقدس میدیدم که شباهت به اهل دنیا نداشتند .
تا اینکه رسیدیم به مکانی که در آنجا محفلی آراسته بود ، و جمعی موقر با خضوع و خشوع نشسته بودند .
آن ملک پرسید : آیا اینها را میشناسی ؟
گفتم نه !
گفت اینها حضرات انبیاء هستند ، که به زیارت حضرت سیدالشهداء( علیه السلام ) آمده اند .
آنکه از همه جلوتر نشسته ، حضرت آدم ابوالبشر صفیٌ الله علی نبینا و آله و علیه السٌلام است .
و آنکه در طرف راست او نشسته ، حضرت نوح نجی الله است .
و در طرف چپش حضرت ابراهیم خلیل الله است .
و آن یکی شیث است ، و دیگری ادریس است و آن هود و آن صالح و آن اسماعیل و آن اسحاق و آن داود و آن سلیمان و آن کلیم الله و آن روح الله است ( سلام الله علیهم اجمعین )
در این اثناء دیدم بزرگواری وارد حرم شد ، در حالتی که دو نفر زیر بغلهای او را گرفته بودند ، با ورود او همه انبیاء برخاستند و او را تعظیم نمودند .
آن بزرگوار رفت و در صدر مجلس نشست و بعد از لحظه ای سر بلند کرد و فرمود محتشم را بیاورید .
پرسیدم این بزرگوار کیست ؟
گفت خاتم الانبیاء محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله ) است .
لحظاتی نگذشت که محتشم را آوردند و او مردی خوش سیما و کوتاه قد و عمامه ژولیده بر سر داشت .
هنگامی که محتشم وارد شد ، تعظیم کرد و ایستاد .
حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله ) فرمودند : ای محتشم امشب شب عاشوراء است ، پیامبران برای زیارت فرزندم حسین(ع) آمده اند و میخواهند عزاداری کنند ، برو بالای منبر و از اشعار دلسوز خود بخوان تا ما بگرییم .
به امر پیامبر اکرم (ص) منبری گذاشتند ، و محتشم رفت در پله اول آن ایستاد .
پیامبر(ص) اشاره فرمودند ، برو بالاتر .
رفت و در پله دوم ایستاد .
فرمودند بالاتر برو ، تا آنکه در پله نهم منبر ایستاد ، حضرت فرمودند بخوان :
مقبل میگوید حواسم را جمع نمودم ببینم محتشم کدام بند مرثیه را میخواند که از همه دلسوزتر است .
شروع کرد به خواندن این بند :
کشتی شکست خورده طوفان کربلاء *
در خاک و خون فتاده به میدان کربلاء
گر چشم روزگار بر او فاش میگریست *
خون می گذشت از سر ایوان کربلاء
از آب هم مضایقه کردند کوفیان * خوش داشتند حرمت مهمان کربلاء
بعد محتشم رو کرد به جانب پیامبر و عرض کرد : یا رسول الله (ص)
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید *
خاتم ز قحط آب ، سلیمان کربلا
صدای پیامبر(ص) به ناله بلند شد و رو به انبیاء کردند و فرمودند : ببینید اُمت من با فرزندم حسین (ع) چه کرده اند !؟
آبی را که خدا بر کُفار مباح کرده ، اُمت من ، بر اولاد من حرام کردند .
محتشم ادامه داد :
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار *
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه *
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
چون محتشم به اینجا رسید پیامبران همه دستها بر سر کوفتند و ناله میزدند .
محتشم رو به پیامبران کرده و گفت :
جمعی که پاس محملشان بود جبرئیل *
گشتند بی عماری و محمل شترسوار
پیامبر(ص) فرمود : بلی این جزای من بود ، که دختران مرا در کوچه و بازار مثل اهل زنگبار بگردانند .
محتشم سکوت کرد و ایستاد که پیامبر (ص) او را مرخص فرماید و از منبر به زیر آید .
حضرت پیامبر اکرم(ص) فرمودند :
محتشم هنوز دل ما از گریه خالی نشده است ، بخوان :
محتشم به هیجان آمده و عمامه را از سر برداشت و بر زمین زد و با دستش به طرف قبر سیدالشهداء ( ع ) اشاره نمود و عرض کرد : یا رسول الله منتظری من بخوانم و بشنوی ؟
اینجا نظر کن
این کشته فتاده به هامون حسین توست *
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد *
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد 😭
ملکی صدا زد ، محتشم بس کن ، پیامبر خدا غش کردند . 😭
در این هنگام محتشم از منبر به زیر آمد .
چون رسول خدا (ص) به هوش آمدند ، ردای مبارک خود را به عنوان خلعت به او عطاء فرمود .
مقبل میگوید با خود گفتم خاک بر سرت ، ای بی قابلیت ، این همه شعر و مرثیه گفته ای ، حال معلوم شد که پسند واقع نشده است .
تو حاضر بودی و پیامبر(ص) اعتنا نفرمودند به تو و محتشم را احضار فرمودند و اشعار خود را خواند و پیامبران گریستند و او به خلعت مفتخر گردید .
پس خود را بسیار ملامت نمودم و راضی بودم که زمین شکافته شود و من در زمین فرو روم و خواستم زودتر از صحن بیرون بروم که مبادا آشنایی مرا ببیند و خجالت بکشم .
وقتی روانه شدم ، و نزدیک درب صحن رسیدم ، دیدم حوریه ای سیاه پوش ، وارد حرم شد و دوان دوان رفت خدمت پیامبر(ص) و عرض کرد ، یا رسول الله ( ص ) دخترت فاطمه (س) میگوید : چرا دل مقبل را شکستی ، او هم برای فرزندم حسین (ع) مرثیه گفته است .
در این هنگام رسول الله (ص) فرمودند ، مقبل بیا ، دخترم فاطمه (س) میل دارد تو هم اشعار خود را بخوانی .
مقبل میگوید ، آنچنان خوشحال شدم که چیزی نمانده بود از شعف جانم از بدنم بیرون رود .
آمدم تعظیم کردم و رفتم بالای منبر ، در پله اول ایستادم ، حضرت دیگر نفرمودند بالاتر برو .
فرمودند بخوان :
آنجا بود که فهمیدم ، میان من و محتشم، چقدر فرق است .
با خود خیال میکردم که در مقابل آن مرثیه های دلسوز و پر گریه محتشم چه بخوانم ، یادم آمد که واقعه شهادت را از همه بهتر به نظم آورده ام
سه شعر خواندم و عرض کردم یا رسول الله :
روایت است که چون تنگ شد بر او میدان *
فتاده از حرکت ذوالجناح از جولان
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت *
نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت
هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید *
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
چون این شعر را خواندم ، صدای شیون بلند شد ، و پیامبر اکرم(ص) بر سر می زدند و میگفتند وا ولداه ، که یک مرتبه حوریه ای صدا زد :
مقبل بس است . فاطمه زهرا (س) روی قبر فرزندش حسین(ع) غش کرد .
مقبل میگوید از منبر فرود آمدم در دلم گذشت ، کاش مرا هم خلعتی مرحمت میکردند که نزد محتشم سرافراز میشدم .
که ناگاه دیدم ، جوانی بی سر ، و با بدن پاره پاره ، به حرم وارد شدند، و از حلقوم بریده فرمودند : مقبل دلت نشکند ، خلعت تو را هم خودم میدهم 😭😭😭
مقبل میگوید در این حال از خواب بیدار شدم .
فردای آن روز قافله ای به قصد زیارت کربلا در حرکت بود و مرا نیز همراه خود بردند .
اللهم ارزقنا زیارة الحسین علیه السلام فی الدنیا و شفاعت الحسین علیه السلام فی یوم الورود 🤲
ادامه دارد ...
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
❣ #اعمال_روز_عاشورا
برای دوستانتان ارسال کنید و در ثواب اعمال آن شریک شوید.
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim
9.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️ ثواب گریه و بیقراری برای امام حسین...
#گریه_های_ارزشمند
#محرم
#لبیک_یا_حسین (ع)
─═༅ 📚شِیخ عَبدُالرَّحیم🖌 ༅═─
https://eitaa.com/sheykhabdolrahim