🔴ایشان را خیلی دوست دارم
جناب آقای حاج جعفر چایچی می گفتند: حضرت آقای مجتهدی معمولاً از پذیرفتن افراد امتناع می کردند؛ اما هرگاه جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج سید... به منزل آقا می آمدند، ایشان را با رویی باز و با عنایات خاصی تحویل می گرفتند! یک روز علت این امر را از آقا سوال کردم، ایشان در جواب فرمودند: حضرت ولی عصر علیه السلام آقای حاج سید... را دوست دارند، و به ایشان عنایت خاصی دارند. و سپس به زبان آذری فرمودند:(چُخْ استيرَمْ) یعنی من هم ایشان را خیلی دوست دارم.
مجدداً سوال کردم: به چه علت حضرت به ایشان عنایت خاص دارند؟ فرمودند: چون آقای حاج سید... هرگاه به منبر می روند، در ابتدای منبر، دعای فرج را زمزمه می کنند و در انتها هم روضه ی حضرت زهرا علیه السلام را می خوانند و در سخنانشان از حضرت ولی عصر علیه السلام بسیار تجلیل می کنند و مردم را در مسیر تقرب و توسل به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می گریانند؛ به همین جهت مورد عنایت هستند.
آقای چایچی ادامه دادند که جناب حجة الاسلام حاج سید...، طبع شعر هم دارند و گاهی که ما خدمت آقای مجتهدی بودیم، ایشان هم به آن جا می آمدند و اشعاری را که در مدح و مرثیه ی ائمه ی اطهار علیه السلام سروده بودند می خواندند و آقا پیوسته گریه می کردند.
#لاله_ای_از_ملکوت
#جلد_دوم
#صفحه_۵۲
@sheykhjafar_mojtahedi
🔴ختم زیارت《آل یس》از آقای مجتهدی در شداید
جناب حجّةالاسلام و المسلمین آقای حاج سید علی رضوی کشمیری نقل کردند: زمانی که آقای مجتهدی در قم تشریف داشتند هرگاه افراد به دلیل مشکلات به ایشان رجوع می کردند، آقا همه ی آنها را به توسل و توجه به حضرت معصومه علیها السلام سوق می دادند و می فرمودند: شما به حرم بی بی بروید ما هم از ایشان می خواهیم تا مشکلمان حل شود.
و گاهی از اوقات به افراد می فرمودند: فلان دعا و زیارت را هم می خوانیم که گشایش حاصل شود.
از جمله ی دعاهایی که مکرّر به افراد توصیه می فرمودند: خواندن《 زیارت آل یس》 در نُه روز هنگام بین الطّلوعین_ما بین اذان صبح و طلوع آفتاب_بود که خواص و آثار بسیار عجیبی در پی دارد.
(نگارنده ی کتاب لاله ای از ملکوت ):
پیرامون خواندن این زیارت، مطالب بسیاری از جناب آقای مجتهدی دارم که به ذکر همین مقدار بسنده می کنم. امید است پویندگان راه حقیقت، حقیر را از دعای خیر فراموش نکنند.
#لاله_ای_از_ملکوت
#جلد_دوم
#صفحه_۳۵۳
@sheykhjafar_mojtahedi
🔴چه کسی را به مقصد رساندید؟
جناب آقای احسان محمد شاکر ( ابو احمد) نقل کردند: روزی در مشهد مقدس به بازار رفتم و مقداری مواد خوراکی و کالاهای دیگر جهت برگزاری مجلس سوگواری ائمه ی معصومین علیهم السلام که هر هفته در منزلمان برقرار است خریداری کرده و در کنار خیابان، منتظر وسیله ایستادم.
در همین حال یک ماشین شخصی مقابلم توقف کرد و با اصرار خواست تا مرا به مقصد برساند، بنده هم بنا بر اصرار او سوار شدم . وقتی حرکت کرد گفت: آقا شما میدانید جای چه کسی نشسته اید؟ گفتم خیر.
گفت :بحمدالله اخیراً بنده راننده ی آقای مجتهدی شده ام! و ایشان را برای انجام کارهایشان همراهی میکنم. شما جایی نشسته اید که آقای مجتهدی می نشینند.
او در ادامه ی سخنانش راجع به این که چگونه راننده ی آقای مجتهدی شده است، گفت: آقا فرمودند: من به دو علت سوار ماشین شما می شوم، یکی این که از حضرت سؤال می کنم با چه ماشینی حرکت کنم ؟ دوم این که دو ماه قبل شخص حضرت ولی عصر علیه السلام سوار ماشین شما شده اند!
آقای راننده ادامه داد: از آقای مجتهدی پرسیدم: جریان چیست؟ آقا فرمودند: 《هنوز بوی حضرت در ماشین شما می آید ، بله آقاجان درست دو ماه قبل مصادف با ماه مبارک رمضان، حضرت سوار ماشین شما شده اند!》
من هر چه فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید؛ تا این که به خاطرم آمد یکی از دوستان در ماه مبارک رمضان، چند روزی به جهت انجام کارهای ازدواجش، ماشین مرا گرفته بود. نزد او رفتم و گفتم: شما در آن چند روزی که ماشین مرا گرفته بودید، شخص فوق العاده ای را سوار کردید؟
#لاله_ای_از_ملکوت
#جلد_چهارم
#صفحه_١٨٨
@sheykhjafar_mojtahedi
#حکایات
بخش دوم
🔴چه کسی را به مقصد رساندید؟
...او کمی فکر کرد و با تعجب از این سؤال گفت: بله، یک روز که به طرف حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام حرکت می کردم، در بین راه دیدم سید محترمی با هیبت و جلال بسیار ، کنار خیابان ایستاده اند، از شدت و عظمت هیبت ایشان توقف کردم و سوارشان نمودم. اندکی بعد وقتی به حرم مطهر رسیدم ایشان پیاده شدند.
دوستم ادامه داد: حالا مگر چه شده است؟ به او گفتم: گویا شما امام زمان علیه السلام را به مقصد رسانده اید! با شنیدن این حرف ناگهان حالش منقلب شد.....
آقای راننده گفت: نزد آقای مجتهدی رفتم و جریان دوستم را به ایشان عرض کردم. آقا، مجدداً تأکید فرمودند: بله آقا جان ، آن شخص جلیل القدر حضرت ولی عصر علیه السلام بوده اند و در فلان روز سوار ماشین شما شده اند، و هنوز بوی عطر مولایم در ماشین شما به مشام می رسد.
آقای ابو احمد می گفتند: از وقوع این ماجرا ، حال بسیار خوشی نصیب من و آن راننده شده بود.
به بوی نافه ای کآخر صبا زان طرّه بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها
#لاله_ای_از_ملکوت
#جلد_چهارم
#صفحه_۱۸۹
@sheykhjafar_mojtahedi
🔴داستان رؤياى سلطان محمود سبُکتکین
جناب آقای عبّاس یغمائیان، فرزند حاج احمد یغمائیان گفتند: آقای مجتهدی نقل کردند: یک شب وزیر سلطان محمود سبکتکین، حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب می بیند، حضرت میفرمایند: چرا شاه، سی هزار صلواتی را که هر شب برای ما می فرستد ترک کرده است؟
سپس حضرت می فرمایند: به این نشانی که شاه، شبی سی هزار صلوات برای ما می فرستاده و اخیراً آن را ترک کرده است ، به او بگویید چرا قبر پاره ی تن من در طوس باید مخروبه باشد ؟
وزیر، خواب خود را برای سلطان تعریف می کند و میگوید: شما اخیراً چه کاری می کرده اید؟ شاه می گوید: کاری نمی کردم، فقط هر شب موقع خواب، سه مرتبه این صلوات را می خواندم که مدتی است آن را ترک کرده ام.
سلطان که از عنایت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به خود آگاه می شود، برای اطاعت امر و خشنودی حضرت، تصمیم به احیای روضه ی رضوی می گیرد، و از آنجا که خاک اطراف حرم سخت و متراکم بوده است، هوشمندانه دستور می دهد که داخل خاک های اطراف حرم، اشرفی بپاشند و به مردم نیز اطلاع دهند.
مردم برای پیدا کردن اشرفی ها به آن جا هجوم آورده و با دست های خود خاک ها را زیر و رو می کنند ؛ به همین خاطر خاک ها بسیار نرم می شود. آنگاه دستور می دهد با استفاده از همین خاک ها گنبد مطهر حضرت رضا علیه السلام را بنا کنند. آقای مجتهدی راجع به صلوات مذکور می فرمودند: ذکر یک بار این صلوات، معادل ده هزار مرتبه است و سه مرتبه ی آن معادل سی هزار صلوات است.
#لاله_ای_از_ملکوت
#جلد_دوم
#صفحه_۳۳۵
@sheykhjafar_mojtahedi
🔴لحظه به لحظه در انتظار فرج
مرحوم آقا ابوالفضل قهوه چی پیرمرد متقی و با صفا و اهل توسل بود و از جمله کسانی به شمار می رفت که علاقه و ارادت شدیدی به آقای مجتهدی داشت و آقا هم به خاطر پاکدلی و سادگیش شدیداً به اومحبت داشتند.
آقا ابوالفضل تعریف می کرد در ایام ماه مبارک رمضان که آقای مجتهدی در کوه خضر بیتوته کرده بودند شبی بعد از افطار به خاطر دیدنشان راهی کوه شدم.
هنگامی که به ایشان رسیدم دیدم بیرون از محوطه ی اتاقی که در کوه خضر است نشسته اند و مشغول نغمه سرایی و سیر و صفا، و توسل به حضرت مهدی ( عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند، من نیز که عاشق و شیفته ی حضرت بودم با دیدن آن حال عجیب و غریب و توسل ایشان به حضرت، منقلب شدم و بسیار گریستم در حالی که پیوسته حضرت مهدی( عجل الله تعالی فرجه الشّریف) را صدا می کردم. در همین حال یک مرتبه آقای مجتهدی خطاب به من فرمودند:
آقا ابوالفضل بس است دیگر! آیا چشم حضرت بین داری؟! و اشاره ای به سوی ماه کرده و فرمودند: اگر چشمش را داری ببین!! آن شب قرص ماه کامل بود هنگامی که به آن نظر کردم؛ جمال دلربای حضرت مهدی( روحی فداه) را با یک حالت نیم خیز مثل کسی که می خواهد بر خیزد زیارت کردم، در حالی که با یک دست ذوالفقار! و با دست دیگر غلاف آن را گرفته و کمی آن را از غلاف بیرون کشیده بودند.
سپس آقای مجتهدی فرمودند: ببین آقا ابوالفضل، خود حضرت هم لحظه به لحظه در انتظار ظهورند و تا امر فرج اصلاح نگردد ایشان هم لحظه ای آرامش ندارند. به محض اینکه آن صحنه را مشاهده کردم طاقت نیاوردم و بیهوش روی زمین افتادم.
#لاله_ای_از_ملکوت
#جلد_اول
#صفحه_۳۶۱
🔴زمین مرحمتی و روایت اولین فدایی ولایت
بخش اول
آقای میرزا ابوالفضل ثقفی می گفتند: حدود چهل سال قبل، معمولاً کسانی که گاو و گوسفند داشتند ، دام های خود را در خانه نگهداری می کردند؛ من هم دامدار بودم و دام های خود را در منزل نگهداری می کردم. این مسأله موجب شکایت همسایه ها شد و در پی آن، شهر داری به من اخطار داد که باید محلِّ مستقلی تهیه کنید. ولی من از جهت مالی توانایی احداث دامداری نداشتم.
طبق معمولِ هر هفته، شب چهارشنبه به قصد زیارت حضرت معصومه علیها السلام و تشرف به مسجد مقدس جمکران با عده ای از دوستان به قم رفتیم. برنامه ی ما چنین بود که اول به زیارت حضرت بی بی مشرف می شدیم و قبل از عزیمت به مسجد جمکران به منزل آقای مجتهدی می رفتیم و در آن جا مجلس توسلی بر پا می کردیم. در آن هفته وقتی به منزل آقا رفتیم، مسأله ی دامداری و اخطار شهرداری را به آقا عرض کردم.
ایشان پس از اندکی تأمل فرمودند: جناب ثقفی، حضرت رضا علیه السلام می فرمایند: برای مداح افتخاری خودمان یک قطعه زمین در نظر گرفته ایم، اما باید کمی صبر کنند! به شرطی که شما پس از خرید زمین، سر در ورودی آن را به تابلوی بزرگی که بر آن نوشته شده باشد: 《 یا حجة بن الحسن العسكرى ادركنى》مزین کنید.
چند ماهی از این جریان گذشت تا این که........
#لاله_ای_از_ملکوت
#جلد_سوم
#صفحه_۱۹۷
🔴زمین مرحمتی و روایت اولین فدایی ولایت
بخش دوم
...تا اینکه طبق برنامه ی هر هفته، شب چهارشنبه با دوستان، عازم شهر مقدس قم شدیم. آن شب مصادف بود با شب شهادت حضرت زهرا علیها السلام و در بین راه، حال بسیار خوشی داشتیم. وقتی به منزل آقای مجتهدی رسیدیم، جناب آقای حجة الاسلام شهیدی، دفتردار حضرت آیةالله مرعشی نجفی و آیةالله سید محمد باقر ابطحی و برادرانشان همگی آن جا بودند. آقای مجتهدی فرمودند: آقای ثقفی، از آن حالِ خوشی که شما در راه داشتید ما هم سهم داریم، برای ما هم بخوانید؛ امشب شبِ شهادت بی بی حضرت زهرا علیها السلام است. من هم شروع به خواندن این شعر کردم:
من نگویم حال زهرا از دل مضطر بپرسید......
آقا به شدت گریه می کردند و خلاصه آن شب ، مجلس،شور و حال عجیبی پیدا کرد. پس از اتمام توسل، آقای مجتهدی به جناب آیةالله سید محمد باقر ابطحی فرمودند: شما دعا بفرمایید. ایشان هم که حال بسیار خوشی داشتند، قبل از این که دعا کنند در ادامه ی توسل گفتند: هنگام شهادت حضرت رسول اکرم، بی بی حضرت فاطمه علیها السلام به قدری ناراحت و غمگین بودند که روح قدسی از جسم مبارکشان در حال مفارقت بود. پیامبر اکرم که حال بی بی را چنین دیدند ، ایشان را در آغوش کشیدند و مطلبی آهسته در گوش ایشان فرمودند که با شنیدن آن، بی بی یکمرتبه آرام و خوشحال شدند. آن مطلب این بود که: فاطمه جان ، اولین کسی که از اهل بیتم به من ملحق می شود شما هستید؛ و به همین خاطر بی بی شادمان شدند.
وقتی کلام آقای ابطحی به اینجا رسید، آقای مجتهدی فرمودند: نه جانم، مطلب چیز دیگری است، حضرت رسول به دخترشان فرمودند : دخترم، بعد از من تو باید فداییِ ولایت شوی، تو باید فدای علی شوی و اولین قربانی ولایت تو هستی. همین که آقا این مطلب را بیان کردند،گویا آتشی در مجلس زده شد و تا پاسی بعد نیمه شب همه گریه می کردند!.......
#لاله_ای_از_ملکوت
#جلد_سوم
#صفحه_۱۹۸
🔴زمین مرحمتی و روایت اولین فدایی ولایت
بخش سوم
...هنگام ترک جلسه و خداحافظی، آقای مجتهدی به من فرمودند: آقای ثقفی، حضرت رضا علیه السلام می فرمایند: ما آن زمین را حواله کردیم و در همین چند روز آینده به دست شما می رسد.
صبح روز بعد برادرم گفت: باغی از املاک آقای ذوالقدر به متراژ سه هزار متر مربع در معرض فروش است. پس از مراجعه ، زمین را به مبلغ دویست و پانزده هزار تومان خریداری کردیم و خوشحال بازگشتیم.
شب چهارشنبه که خدمت آقای مجتهدی رسیدیم به ایشان عرض کردم: آقا جان، الحمدالله زمین به دست ما رسید.
آقا با شنیدن این مطلب لحظاتی سکوت کرده و فرمودند: خیر آقا جان ،حضرت رضا علیه السلام می فرمایند: زمینی که ما حواله کرده ایم این نیست؛ آن زمین به زودی به دست ایشان می رسد. اما این زمین هم برای شما خیر و برکت دارد!!
بالأخره با تحیر به قزوین مراجعت کردیم. چند روز بعد شخصی با یک ماشین آخرین سیستم،درب منزل آمد و پس از سلام و احوال پرسی گفت : من عباس هستم! شما سابقاً به منزل ما می آمدید و روضه می خواندید. من اکنون در تهران زندگی میکنم و وضعیت مالی بسیار خوبی دارم.
گفتم: در خدمت شما هستم اگر امری دارید بفرمایید.
او گفت : دیشب در خواب دیدم آقایی می گفت: حضرت رضا علیه السلام می فرمایند: زمینی که در قزوین متعلق به شماست به آقای ثقفی بدهید!
#لاله_ای_از_ملکوت
#جلد_سوم
#صفحه_۱۹۹
زمین مرحمتی و روایت اولین فدایی ولایت
بخش چهارم(آخر)
....این خواب اثر عجیبی در من گذاشته و اکنون آمده ام تا آن زمین را به شما واگذار کنم!!
خلاصه در معیت ایشان به کنار زمین مذکور که مساحت آن پنج هزار متر مربع بود رفتیم. پس از مشاهده ی زمین گفتم: خوب قیمت این زمین چقدر است؟
عباس آقا گفت: من این زمین را به شما هدیه می کنم!
گفتم: بنده زمین مجانی از کسی قبول نمی کنم.
عباس آقا گفت: حالا که اصرار می کنید، من این ملک را در سال ۱۳۴۶ ه.ش به مبلغ سیصد هزار تومان خریداری کرده ام، اکنون حدود دوازده سال از آن می گذرد، شما این زمین را از من قبول کنید و هر موقع که مایل بودید همان سیصد هزار تومان را به من بدهید.
در کمال ناباوری گفتم: سیصد هزار تومان که پول نیست، همین امروز آن را به شما پرداخت می کنم. سپس عباس آقا مرا به دفتر اسناد 《 بهشت》 برد و زمین رابه نام من ثبت کرد! همان موقع می خواستم زمین را سه میلیون تومان از من خریداری کنند که در جواب گفتم: این زمین، مرحمتی حضرت رضا علیه السلام است و آن را نمی فروشم. و یک روز در همان ایام که آقای مجتهدی به قزوین تشریف آورده بودند به آن جا آمدند و فرمودند: این زمین از عنایات حضرت رضا علیه السلام است و برای شما و نسل شما مایه ی برکت خواهد شد.
سپس همان گونه که آقا فرموده بودند، تابلوی 《 یا حجة بن الحسن العسکری ادرکنی》 را در آن جا نصب کردیم و از آن زمان تاکنون آن تابلو بر فراز این ملک، دلربایی می کند.
ز دست کوته خود زیر بارم
که از بالابلندان شرمسارم
اگر گفتم دعای می فروشان
چه باشد حق نعمت می گزارم
سری دارم چو حافظ مست لیکن
به لطف آن سرا امیدوارم
#لاله_ای_از_ملکوت
#جلد_سوم
#صفحه_۲۰۰
@sheykhjafar_mojtahedi
🔴من از مولا شفایش را می گیرم
جناب آقای حاج قدیر زرچی می گفتند: در اوایل زندگی، منزلی فرسوده و قدیمی داشتم که قطرِ دیوارهای آن، هفتاد سانتیمتر بود. یکی برای خواب و استراحت، دیگری هم برای پذیرایی از کسانی که به ایشان مراجعه می کردند.
یک روز که من در منزل نبودم، شخصی زنگ خانه را می زند، همسرم به تصور خود برای این که آن شخص، دیگر زنگ نزند تا مبادا آقای مجتهدی از خواب بیدار شوند، با عجله بچه را به روی درگاهی که با زمین فاصله ی تقریباً زیادی داشت، می گذارد و سراسیمه به طرف درب حیاط می دود.
اتفاقاً آقای مجتهدی همان موقع در حیاط مشغول کاری بوده اند، در این هنگام ناگهان بچه می غلطد و از بالای درگاه، با سر به زمین می خورد و چشمانش به کناری خیره مانده و سپس بیهوش می شود، آقا فوراً بچه را برداشته، زیر عبا می گیرند و به همسرم که گریه و زاری می کرده و به صورت خود می زده است می گویند: مسأله ای نیست، من از مولا شفایش را می گیرم.
آن گاه بچه را به اتاقی که در آن استراحت می کردند بُرده و او را می خوابانند و عبایشان را روی او می کشند. بعد از گذشت یک ساعت، بچه بسیار شاد و خرم در حالی که بیسکویتی در دست داشته نزد همسرم باز می گردد، و به عنایت حضرت مولا و وساطت آقای مجتهدی مجدداً سلامتی خود را به دست می آورد.
#لاله_ای_از_ملکوت
#جلد_چهارم
#صفحه_۳۲۵
@sheykhjafar_mojtahedi
شیخ جعفر آقا مجتهدی
@sheykhjafar_mojtahedi
📚📚📚
🔸حاج شیخ #جعفر_مجتهدی در کلام بزرگان🔸
جناب حاج ملا آقا جان زنجانی در اواخر عمر شریف خود به آقای حاج ابراهیم اسفهلانی و عدّه ای از دوستان، باتعجب فرموده بودند: در سیر و حالت مکاشفه، جوانی از اهل تبریز(به نام جعفرآقامجتهدی ) را به من نشان داده اند که بسیار آراسته ونورانی است، او در این سن جوانی به عنایات ائمه ى اطهار علیهم السلام به حالات و مقاماتی دست یافته است که پیران طریق و بزرگان عُرفا به آن مقام رسیده اند!! ومن مأمور شده ام تا ودایع معنوی خود را به ایشان بسپارم .سپس حاج ملاآقاجان به عتبات سفرکردند وپس از پیداکردن آقای مجتهدی ، یک هفته ای را با ایشان خلوت نمودند.
جناب اسفهلانی می فرمودند؛ پس از این ماجرا وملاقات حاج ملا آقاجان با آقای مجتهدی ،هنگام بازگشت حاج ملا آقاجان از عتبات، بنده شبی را تاصبح در خدمت ایشان بودم واز صحبتهایشان دریافتم که این حاج ملا آقاجان ،حاج ملا آقاجان قبل نیست وایشان از دیدار آقای مجتهدی بسیار منقلب وسرا پا محو حالات روحانی آقای مجتهدی شده بودند.
کتاب #لاله_ای_از_ملکوت
#جلد_چهارم
#صفحه_۱۲۷
@sheykhjafar_mojtahedi