🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
بسم الله الرحمن الرحیم
#قرار روزانه 💐💐💐💐
چهارشنبه ۱۴۰۰/۰۲/۲۹
مهمان شویم بر سر سفره پر خیر و برکت کتاب انسان ساز نهج البلاغه
🌺پرهیز از نیرنگ دنیا🌺
#آگاه باشید، همانا این دنیا که #آرزوى آن را مى کنید و بدان #روى مى آورید، و شما را گاهى به #خشم مى آورد و زمانى #خشنود مى سازد، #خانه ماندگار شما نیست، و #منزلى نیست که براى آن آفریده و به آن دعوت شدید،
#آگاه باشید نه دنیا براى شما جاودانه و نه شما در آن جاودانه خواهید ماند. #دنیا گرچه از جهتى شما را مى فریبد ولى از جهت دیگر شما را از #بدیهایش مى ترساند، #پس براى هشدارهایش از آنچه مغرورتان مى کند چشم پوشید، و به خاطر ترساندنش از طمع ورزى در آن باز ایستید، به خانه اى که دعوت شدید سبقت گیرید، و دل از دنیا برگیرید، #و چونان کنیزکان براى آنچه که از دنیا از دست مى دهید #گریه نکنید، و با #صبر و استقامت بر #اطاعت پروردگار، و حفظ و نگهدارى فرامین کتاب خدا، نعمت هاى پروردگار را نسبت به خویش کامل کنید. آگاه باشید، #آنچه براى حفظ دین از دست مى دهید زیانى به شما نخواهد رساند. #آگاه باشید، آنچه را با تباه ساختن دین به دست مى آورید سودى به حالتان نخواهد داشت #خداوند دل هاى ما و شما را به سوى حق متوجّه سازد و صبر و استقامت عطا فرماید.
خطبه۱۷۳ بند ۳ کتاب انسان ساز نهج البلاغه
🌺 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌺
https://eitaa.com/joinchat/3093823506Ccc6baf7b22
❤️🍃بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃❤️
✅داستان عجیب یکی از بچه هایی که برای جشن تکلیف مهمان حضرت آقا بودن
🦋داستان زهرا فرزند شهید مدافع حرم عبد المهدی کاظمی🦋
✍عبد المهدی قبل رفتنش بهم گفت وقتی من شهید شدم اگه رفتی دیدن رهبرم به ایشون بگو عبد المهدی گفت آقا جون یه جان نا قابل بیشتر نداشتم اینم دادم در راه #اطاعت از شما ....
🦋همش تو ذهنم بود و منتظر که کی نوبت ما میشه و مشرف به دیدار اقا میشیم....
چند سال گذشت و خبری نشد،ولی این خواسته عبد المهدی از ذهنم پاک نمیشد ..
یه روز یکی از دوستام زنگ زد گفت عازم حرم اربابم ،عازم نینوا...🕌
دلم پر کشید سمت حرم ،،بغضی گلو گیر داشتم
اشکم جاری بود همونجا گفتم اقا جان خودت کمک کن من بتونم خواسته عبد المهدی رو انجام بدم....
🦋یه نامه نوشتم کتبا از اقا امام حسین ع طلب کمک کردم و لیاقت حضور محضر آقا رو ازشون خواستم تا بگم حرف شهیدمو ...
نامه رو دادم دوستم و گفتم بندازش تو شیش گوشه ی ارباب💔
دوستم رفت و نامه رو انداخت و برگشت
خیلی از اون ماجرا نگذشته بود که باهامون تماس گرفتن و گفتن اماده بشین برای دیدار با رهبر انقلاب👌
شوکه شده بودم،،خوشحال ،،متعجب ،،راضی
ولی استرس داشتم ،، ذوق داشتم
لحظه شماری میکردم واسه اونروز...
به بچه هام گفتم و اماده شده بودیم واسه رفتن دل تو دل هیچ کدوممون نبود ،،اخه بچه ها همیشه حسرت این #دیدار رو داشتن ...
آرزوشون بود و الان اون ارزو براورده شده بود
حس غریبی بود
سر از پا نمیشناختیم مخصوصا #زهرا
ولی شب رفتنمون به دیدار ...
🦋 #زهرا دختر کوچیکه چشمش مشکل پیدا کرد
قرمز شد ،،چرک کرد،،آب و چرک شدید از چشمش سرازیر بود ...
همونجا تو مسیر بردمنون بیمارستان پانسمان و دارو ..
ولی افاقه نکرد ،،هیچ دارویی اثر نداشت
چشمش بد تر و بد تر شد و به شدت باد کرده بود
حتی دل نگاه کردن به چشمشم نداشتم
مونده بودم چرا...چرا امشب...چرا اینجا..چرا اینجوری شد....
🦋خلاصه با همین چشم مجروح حاضر شدیم تو اتاق مخصوص دیدار با #رهبر
نشستیم #آقا تشریف اوردن نشستن
بچه ها همشون رفتن نزدیک با اقا حرف زدن ایشون بغلشون کرد...
همه رفتن جز #زهرا😓
هر چقدر بهش اصرار کردم که پاشو برو جلو
نرفت...
گفت روم نمیشه با این صورت برم جلو #آقا
جلو بقیه😭❤️
نرفت تا اینکه .....
✅ادامه دارد.....
#احلی_من_العسل
#عیدانه