*بر درب سرای حسین بمانیم*
مریم آزموده ساکن استرالیا
🍷خواب دیدم یکی از دوستانم قدیمی ام پیشخدمت بار شده است و به یک سری اوباش سرویس میدهد. هر چه دستش را میکشم و میگویم جای تو اینجا نیست، تو هنرمندی، توانمندی، بااصالتی بیا از اینجا برویم و شغل مناسب خودت پیدا کن، مرا پس میزند و اشک میریزد.
بیدار که شدم بهش پیام دادم و جویای احوالش شدم. بدون اینکه خوابم را بگویم.
😔با دو خط جمله تمام حالش را به من منتقل کرد. "مخم هنگ کرده، همه چی برام مسخره ست. از اومدن محرم تا آدمهایی که صبح تا شب عزادارن."
لازم نبود دیگر از او چیزی بپرسم. او تنها نبود. مشابه حرفهایش را از رفقای دیگرم هم شنیده بود.
🖤آنها که میگفتند: "دیگر پرچم سیاه به دیوار خانه شان نمیزنند. وقتی پسرشان سینه میزند دعوایش میکنند. از اشک و آه حالشان بد میشود و به نظرشان تمام این شور و غوغا، جوسازی و تبلیغ گروه خاصی ست برای مشروعیت دادن به گنده کاریهایشان. دیگر زیر پرچمهای به نام حسین سینه نمیزنند که مبادا سیاهی لشگر یک سری افراد و تفکرات شوند."
بعضی ها هم میگفتند: "دروغ و دغل و قصابی راه انداخته اند تا به زور اشک ملت را دربیاورند بعد هم پلویی به شکم بزنند و...."
اینها غریبه نیستند. از بچگی با هم دوست بودیم. نمک خورده و نمک پرودهء همین سفره ها بوده اند. کمی بزرگتر که شدند کنار مادرهایشان دیگ نذری هم میزدند. فرشهای خانه هاشان زیرانداز عزاداران بود. دو ماه سال سیاه از تنشان در نمی آمد.
و حالا چند سالی ست که آنقدر با حسین قهر کرده اند که حتی قیمه نذری عاشورا هم درب خانه شان بیاورند پس میزنند.
🌤اما اینجا....
اینجا عجیب است.
اینجا تو، تولد دوبارهء وهب را میبینی. اگر قصه وهب برایت افسانه هم باشد، به چشم میبینی افسانه ای در گذر زمان واقعیت میشود.
چطور میشود جوانکی مسیحی بدون آنکه بتواند اسم حسین را درست تلفظ کند فقط با شنیدن چند جمله، آنچنان حسینی شود که اشک ریختننش آتش بزند به سینهء داعیه داران اقامه عزای حسینی؟
و من این وهب را در استرالیا دیده ام.
🌿من وهبی آلمانی دیده ام که زیر چتر هیچ دینی نبود اما از وقتی اسم حسین را شنید، مجنون شد. انگار حسین هم در دلش نظری به او دارد. بدون اینکه تلاشی کند، بدون اینکه خرجی کند، سه بار میهمان خانهء حسین شده است.
من ام وهب را هم دیده ام. ام وهبی از ایتالیا که حالا با همسرش سفیر پیام حسین اند و هربار در سرزمینی مجلس عزا به پا میکنند.
🍃شاید باور نکنی. من حتی زهیر بن قین را هم دیده ام. کسی که علی، مولایش نبود ولی حسین اربابش شد.
دنیای عجیبی ست چقدر آدم وارد این سپاه میشود و چقدر بیرون میرود .
خدا رحم کند که تا لحظه آخر، آنقدر آزاده باشیم که نه سکه و زر، نه مقام و منصب، نه تهدید و ترس، نه حتی نفرت از گروه و فرقه ای، ما را از کشتی حسین پیاده نکند.
خدا کمکان کند که خودمان "حسین " را بشناسیم. نه حسینی که برایمان ترسیم میکنند.
بر درب سرای حسینی باشیم که مُلکش به اندازه باور و مذهب و جبهه و جناح خاصی نیست.
حسینی که به وسعت عالم است و پیامش برای انسانیت.
🙏🏼ما را قسم به این عشق، اگر ادعای حسینی بودن میکنیم این خورشید عالمتاب را فدای روشن نگه داشتن شمع باورهای شخصی مان نکنیم.
حسین برای جهان است، او را محصور کوچکی خودمان نکنیم.
🙏🏼و باز هم به این عشق سوگند، به خاطر کراهت داشتن از کلام و رفتار بعضی عزادارنمایان، به خاطر آزار دیدن از قول و عمل بعضی از سینه چاکان، از مُلک شاه نگریزیم که بیرون این سرزمین بارکشی غول بیابان در انتظارمان خواهد بود.
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
دعوتید به پاتوق بچه شیعه ها در واتساپ
گروه ۵
https://chat.whatsapp.com/KcRPfO5DDhzAKCxWl4cZOV
در صورت پر بودن گروه ۵ در گروه ۸ عضو بشید👇
https://chat.whatsapp.com/GdZcBeGXSMB8HLQS4JOg7T
🔸نقش رفقای سلوکی در سیر و سلوک🔸
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
در شب های شام غریبان، همه #شمع می گیرند دستشان؛ درست است؟ وقتی باد می زند و شمع یکی را خاموش می کند، او شمعش را می گیرد به شمعی که روشن است و آن را روشن می کند.
#رفقای_سلوکی این جوریاند. اگر یکی غفلت بکند، دیگری غفلت او را برطرف میکند. بعد همهشان با شمع روشن جلو می روند. جزء آداب سلوکی، #انس افراد به همدیگر است. همین که مأنوس بشوند، سیر می کنند. چطور وقتی انسان به تعلقات دنیا انس بگیرد، زمینگیر می شود، تعلق دوستان سلوکی به همدیگر نیز آنها را جاکَن می کند.
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
#زیارت_امام_سجاد_ع
آیت الله مشکینی:
مبادا روز شهادت یا ولادت امامی بگذرد و شما آن امام را زیارت نکنید.
شهادت امام زین العابدین علیه السلام تسلیت باد
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*حتی یک لحظه هم نمیخواست به چشم بیاید*
حمید حیدری
سمت تل زینبیه تکه زمین بزرگی بود با بنر ی روی سر در آن؛ روی بنر نوشته بود موکب ستاد بازسازی عتبات عالیات.
در آن تکه زمین دو چادر خیلی بزرگ برپا کرده بودند شبیه سوله ها و هر شب چند هزار نفر آنجا اسکان پیدا می کردند. چند چادر کوچک تر و چند کانتینر هم بود در مجاورت همان چادرهای بزرگ.
🔻هوا بسیار سرد بود و به هر نفر نهایتا یک پتو می رسید که جواب گوی آن سرما نبود.
دستشویی بیشتر از دویست متر با آنجا فاصله داشت و هر بار حداقل ۲۰ دقیقه معطلی در صف داشت. گروه کوچک ما در یکی از کانتینرهای این موکب مستقر بود چرا که وسایل تصویربرداری مان زیاد بود و...
روز دوم حضورمان در کربلا بود که شهید حسین همدانی و خانواده اش برای اسکان آمدند آنجا.
🔻باورم نمی شد فرمانده مهمی از نیروی قدس که آن زمان اشراف کاملی بر عراق داشت برای اسکان چنین جایی آمده باشد. در شرایطی که در مجاورتمان هتلی بود در قرق...
🔻آفتاب تازه طلوع کرده بود و من دوربین را برداشته بودم که بروم بیرون و تصویر بگیرم.
دیدم همدانی روی مقوایی نشسته و زیارت نامه ای می خواند. از دور لنز را تله کردم و شروع کردم به تصویر گرفتن. به محض اینکه متوجه شد، زیارت نامه را در جیب گذاشت و... همدانی حتی یک لحظه هم نمی خواست به چشم بیاید و نگاهی را به خودش معطوف کند و سد راهی باشد برای نگاه هایی که باید سمت خدا باشند.
📍 فیلم مربوط است به یک روز قبل از اربعین ۹۳
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
دعوتید به پاتوق بچه شیعه ها در واتساپ
https://chat.whatsapp.com/KcRPfO5DDhzAKCxWl4cZOV
به زور نمیتوانی سوار شوی
مسیر خلقت مانند اتوبوسی است که در دایره عظیمی می چرخد.
اگر یک وقت شما را از اتوبوس بیرون پرت کردند بدترین کار (که همه می کنند) این است که دنبال اتوبوس میدوند تا به زور سوار شوند. اما سرعت اتوبوس خیلی بیشتر از انسان است و هرگز به آن نمی رسند.
مثلا روزی که بدبیاری می آوری و به هچل می افتی و به اصطلاح روز تو نیست و عليه توست، در واقع چنین اتفاقی افتاده است.( یا زمانی که بد بیاری پشت بدبیاری می آوری، زمانی که گره پشت گره ایجاد میشود)
راه حل:
(در این شرایط و شرایط شبیه این )درنگ کن و به درونت برو و به خداوند وصل شو ، به مرکز دایره هستی برو.(با تواضع و خضوع به اشتباهت اعتراف کن و با خداوند با تجدید عهد وصل شو)
اگر این کار را کردی خودبخود جای دیگر سوار اتوبوس میشوی.
یکی از دوستان تعریف میکرد که: در کشوری سوار قطار بودم که دزدان وارد شده، قتل و غارت به وقوع پیوست، نفهمیدم برای چه چنین واقعه ای در سرنوشت من رخ داده؟ اما آنوقت فرصت فکر کردن به این چیزها نبود و اگر وجودم را متمرکز و فکرم را آزاد نمیکردم کشته می شدم. (گویم: کشته شدن به همین راحتی است، کشته می شوی و در هیچ کجای هستی هم آب از آب تکان نمی خورد!)
ادامه داد: پس من شروع به خواندن آية الكرسي و تكبير گفتن زیر لب کردم و حالتی رخ داد که انگار که دیگر در آن محیط نیستم و از وقایع آنجا بیرون ام.
سردسته دزدها گفت پول داری گفتم نه!
گفت پس برگرد و رو به پنجره کن و هیچ حرکتی نکن! من هم چنین کردم. و خطر رفع شد. حال آنکه چند نفر در آن واقعه کشته شدند.
(در این عالم ما هیچ قدرت و سلطنتی نداریم و تمام قدرت و سلطنت از آن خداست. نه به زور میتوان عالم را تغییر داد و نه سرنوشت را.
باید خاضعانه سراغ صاحب عالم برویم تا ما را در جای درست خودمان و در مسیر درست قرار دهد.)
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
سه شرط سقراط برای شنیدن
فردي به سقراط نزديك شد و گفت:
«ميخواهم به شما مطلبي را بگویم».
سقراط گفت:
«نخست، آیا آنچه می خواهی بگوئي حقیقت است؟
دوم آنکه آیا به من مربوط است؟
سوم آنکه آیا نفع من در دانستن آن است؟ آن هم اکنون؟»
آن مرد با تعجب گفت:
«حقیقت؟ مفید؟ مربوط؟»
سقراط خندید و گفت: «پس خود را نگرانش نکن!»😊
پن: بسیاری از صحبتها و مطالب چه حضوری و چه مجازی در رشد و سعادت ما هیچ تاثیری ندارد. بلکه خیلی اوقات وزر و وبال و باعث گناهکار و مدیون شدن است و علاوه بر آن نشاط روحی ما را هم از بین میبرد و ذهن ما را هم از پرداختن به امور مهمتر باز میدارد.
ارتباط و گوش دادن و حرف زدن و مطالعه خود را کاملا هدفمند کنیم.
بیشتر از آنکه نیاز به کارهای جدید داشته باشیم نیاز داریم که برخی کارها و حرفها و ارتباطمان را ترک کنیم...
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
من وعبادت احرار
بسم الله الرحمن الرحیم
هوا کم کم تاریک می شد. با نوک پا سنگ ریزه را آرام چند متر جلوتر شوت کردم و
نگران مسیرحرکتش را دنبال کردم که نکند به خاطراین عمل من بیفتد به جوب خیابان...
صبح آن روز رفته بودم کارگاه ریخته گری. اولین جلسه ای بود که آتش کوره می دیدم . هنوزهم هُرم گرمایش راروی پوست صورتم حس می کنم. آن ترم ۱ واحد کارگاه ریخته گری داشتیم که اندازه سه واحد زحمت داشت.
آن روز قرار بود قالب گیری کنیم. به عمرم آتشی با این حرارت ندیده بودم. چند ثانیه می توانستم حرارت این آتش راتحمل کنم؟
خودم را در جهنم تصور کردم. مقاومت میکنم اما ملک عذاب باصورت به آتش پرتاتم می کند. بدنم می سوزد وخاکستر میشود و باز به شکل اولیه بازمیگردم. روز از نو روزی عذاب از نو...
از آن طرف هم جهنم فریاد می زند سیرنشدم، هل من مزید.......
دستی ازپشت شانه ام را لمس کرد. دوست خوب گرمابه وگلستانم بود. با همان نگاههای مهربان و همیشه نگرانش.
ترس و دغدغه ام را برایش گفتم.
نگاهی عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت:
تو بندگی چوگدایان به شرط مزد مکن/که خواجه خودصفت بنده پروری داند
بابا سطح خودت رو بالا بکش این چه جور بندگی کردنه؟؟؟! فقط به رضایت خدا فکر کن و حق نداری بندگیت برای جهنم و بهشت باشه.
دوست خوب و صدالبته غیر متخصصم این حدیث را خواند
الإمامُ الصّادقُ عليهالسلام :
(إنّ) العُبّادَ ثَلاثةٌ : قَومٌ عَبَدوا اللّهَ عز و جل خَوفا فتِلكَ عِبادَةُ العَبيدِ،وَقَوم عَبَدوا اللّهَ تَباركَ وتَعالى طَلَبَ الثَّوابِ فتِلكَ عِبادَةُ الاُجَراءِ ، وقَوم عَبَدوا اللّهَ عز و جل حُبّا لَهُ فَتِلكَ عِبادَةُ الأحرارِ ، وهِيَ أفضَلُ العِبادَةِ.
امام صادق عليهالسلام :
عبادت كنندگان سه دسته اند: گروهى خداوند عز و جل را از ترس عبادت مىكنند ، كه اين عبادت بردگان است ؛ گروهى خداوند تبارك و تعالى را براى ثواب عبادت مىكنند ، كه اين عبادت مزد بگيران است ؛ و گروهى خداوند عز و جل را از سر عشق و محبّت به او عبادت مىكنند كه اين عبادت آزادگان است و اين برترين عبادت است .
منتخب ميزان الحكمة : ۳۵۴
سالها از آن ماجرا می گذرد. دانشگاه را باهمین ایده که باید تنها با محبت خدا را پرستید گذراندم و هرگز خجالت به من اجازه نداد که این عقیده ام را با یک عالم ربانی بازخوانی کنم.
آن حرف به ظاهر زیبا چقدر مسیر زندگی و حالات روحی ام را عوض کرد. مسیری که میتوانست بهتر و دقیق تر طی شود.
بعد از دانشگاه سنگ ریزه وجودم مسیر حوزه را انتخاب کرد. حوزه کارگاه ریخته گری نداشت اما با کارگاهی دیگر آشنا شدم که توانست مس وجودم را به روشی نو قالب گیری کند..
آن روز وضو می گرفتم و درگیر همین افکار بودم که قطرات آب به روی لباس کنار دستیام پاشید. برگشتم تا عذرخواهی کنم دیدم استاد اخلاقمان است.
- سلام استاد
-- سلام علیکم.
- ببخسید استاد
--خواهش میکنم. خیلی تو خودتی؟
-چیزی نیست ...فقط ناراحتم چرا عاشقانه عبادت نمی کنم. چرا امیرالمومنین (ع)در هنگام وضو از خوف وخشیت الهی به خود می لرزند اما من اینقدر بی خیالم.
--چقدر عجله داری پسر خوب..غوره نشده می خوای مویز بشی؟!!!. هر حدیثی باید در مجموعه معارف دینی دیده بشه. هر دارویی برای یک مریض مناسبه. وقتی تعداد زیادی از آیات قران از جهنم و عذابه چرا نباید استفاده عملی از اونها کنی؟
هرکسی در هر دوره و شرایطی باید متناسب خودش عمل کنه. بعضی ها با همین ترس از جهنم و شوق بهشت به فلاح می رسن و در عین حال این شوق و ترس همراه با محبت هم میتونه باشه. ندیدی در دعای کمیل هم محبت هست، هم شوق بهشت و هم خوف جهنم؟!...
...وامروزهیچ تاکیدی ندارم که حتما نگاهم به عبادت تنها عاشقانه باشد. چرا که نگاه عاشقانه منافاتی با ترس از جهنم ندارد.
شاید گاهی داروی درد من همان نگاه مزد بگیران به بهشت و جهنم باشد. با استمرار درعبادت و کسب معرفت محبتم نیز بیشتر خواهد شد.
گاه می گویم: نکند سنگ ریزه وجودم دراین مسیر اشتباه برود و به جویی بیفتد.نه... نه... حتم دارم چشمانی نگران هرلحظه مراقبم هستند.
علی حسنوند
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
تمام عمرم را در محبت به امام حسین گذراندم
برپاکنندکان موکب خدام علی الأکبر نجف اشرف، این ابیات را نوشته بودند:
تمشی إلیک توسلا خطواتی/ و أعدها إذ أنها حسناتی
بسوی تو گام بر می دارم و آنها را به عنوان حسناتم می شمارم
و وددت لو أن الطریق لکربلاء/ من مولدی سیرا لحین مماتی
دوست داشتم اگر سیر در راه کربلا از زمان تولد تا مرگم ادامه داشت
لأنادی فی یوم الحساب تفاخرا/ أفنیت فی حب الحسین حیاتی
در روز قیامت با افتخار ناله سر دهم که تمام عمرم را در محبت به امام حسین گذراندم
خوش به حال اونهایی که دارن برای پیاده روی اربعین آماده میشن😭
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
دل من گم شده است
دیروز شیطان را دیدم.
در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب میفروخت.
مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو میکردند و بیشتر میخواستند.
توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص، دروغ ، خیانت، بی آبرویی ، جاهطلبی و هزاران چیز دیگه
هر کس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد. بعضیها تکهای از قلبشان را میدادند و بعضی پارهای از روحشان را. بعضیها ایمانشان را میدادند و بعضی آزادگیشان را و بعضی تنشان را.
شیطان میخندید و دهانش بوی گند جهنم میداد.
حالم را به هم میزد. دلم میخواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.
انگار ذهنم را خواند.
موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم، فقط گوشهای بساطم را پهن کردهام و آرام نجوا میکنم. نه قیل و قال میکنم و نه کسی را مجبور میکنم چیزی از من بخرد.
میبینی! آدمها خودشان دور من جمع شدهاند.
جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق میکنی. تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات میدهد. اینها سادهاند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب میخورند.
از شیطان بدم میآمد. حرفهایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت....
ساعتها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبهای عبادت افتاد که لابهلای چیزهای دیگر بود.
دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد.
به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم.
توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب.
دستم را روی قلبم گذاشتم، نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشتهام.
تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. میخواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغیاش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم.
به میدان رسیدم، شیطان اما نبود.
آن وقت نشستم و های های گریه کردم. اشکهایم که تمام شد،بلند شدم. بلند شدم تا بیدلیام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را.
و همانجا بیاختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شکرانه قلبی2 که پیدا شده بود.
پانوشت:
1. إِنَّمَا النَّجْوي مِنَ الشَّيْطانِ لِيَحْزُنَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ58 مجادله(نجوا تنها از سوی شیطان است می خواهد با آن مؤمنان غمگین شوند ولی نمی تواند هیچ گونه ضرری به آنها برساند جز بفرمان خدا پس مؤمنان تنها بر خدا توکّل کنند! )
2.یَوْمَ لَا یَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ88 و 89 شعرا (روزی فرا میرسد که نه مال سود میدهد و نه فرزندان؛ مگر آن کس که با قلبی رسته از شرک به نزد خدا بیاید)
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
خبر مهم درباره اربعین
گذرنامه زائران اربعین به مدت ۶ ماه تمدید میشود
♦️میراحمدی معاون وزیر کشور و رئیس ستاد مرکزی اربعین:از بیستم محرم به بعد، ضوابط و مقررات خاصی از جمله در مورد اتوبوسها و خودروهای شخصی اعمال میشود و هیچ امکانی برای عبور این دستگاهها نیست و آنچه در رسانهها اعلام میشود فاقد اعتبار است.
♦️بنا شد گذرنامههایی که کمتر از شش ماه اعتبار دارند و یا حتی فاقد اعتبار هستند با تمهیدات اتخاذ شده توسط پلیس گذرنامه فراجا در مرز به مدت ۶ ماه تمدید شوند و زائران میتوانند بدون نگرانی در مرز گذرنامه خود را تمدید کنند.
♦️ مبلغ بیمه را نسبت به سال ۹۸ ثابت نگاه داشتیم، اما خدمات را ۳۴ تا ۱۰۰ درصد افزایش دادیم.
منبع:
https://www.farsnews.ir/news/14010524000520
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
دعوتید به پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
نَشت انرژی و بیحال شدن
خیلی وقتها هست که یک حالت خوبی به شما داده می شود؛ این حالت لااقل باید سه چهار روز باقی بماند، اما در کمتر از یک روز میبینی از دست رفت و فردای آن روز کاملا خالی هستی.چرا؟
فرآیندهایی هستند که باعث نشت انرژی و حالات خوب ما میشوند.
از جمله این که داری رانندگی میکنی یک کسی میپیچد جلویت، دستت را روی بوق می گذاری و بوق جانانه ای میزنی.
از جمله اینکه سر زنت یک داد میزنی.
از جمله راجع به کسی حرف می زنند تو هم میپری وسط و غیبتش را می کنی یا حتی اینکه در دلت قضاوتش میکنی، این هم باعث از دست رفتن انرژی یا نور الهی تو می شود.
از جمله افکار منفی.
از جمله عجله.
از جمله دروغ گویی.
از جمله زیاد حرف زدن، حیوانات چون حرف نمی زنند معمولا انرژی حیاتی زیادی در خود ذخیره دارند.
وقتی انرژی ات را از دست دادی، دو راه برای بدست آوردن آن هست راه ابتدائی آن طبیعت است. راه پیشرفته آن هم عبادت است. برای کسب انرژی از طبیعت باید با تمرکز و آگاهی و حضور، غذا بخوری و غذایت طبیعی باشد و دائم در ارتباط با طبیعت باشی و نیز از عناصر اربعه نهایت استفاده را ببری. عبادت هم هرگونه رابطه عاشقانه با خداست (که البته شامل عبادات واجب هم میشود).
در هر حال باید سعی کنی انرژی را بدست آوری و زیاد کنی و کم کم و به جا خرج کنی.
ان شاء الله همیشه شاد و نورانی و معنوی باشید
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
33.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفیقباز از تو ندیده ام...
(حتما ببینید قشنگه)
رفیق باز تر از تو ندیده ام!
دست آدمها را می گیری...
میآوری کنار چای خانه...
بند دل شان گره میخورد با کتیبهی محتشم!
رفیق باز تر از تو ندیده ام!
صدای طبل و سنج می شنوند...
می آیند گوشه ای سینه می زنند...
راهشان عوض می شود؟
رفیق باز تر از تو ندیده ام!
هیئت راه می افتد...
به آدمها منصب می دهی...
حسینچی می شوند؟
تو چه کردی که خدا...
خاطرخواه تو شده؛ حسین!
#عزیزم_حسین #عزیزم_حسین #عزیزم_حسین #عزیزم_حسین
#عزیزم_حسین #عزیزم_حسین #عزیزم_حسین #عزیزم_حسین
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مقایسه نوع پوشش خبری و گزارش تلویزیون سلطنتی بیبیسی در مورد خشکسالی در قاره اروپا و ایران:
*#سواد رسانه ای#*
💢 گزارش سیاوش اردلان از خشکسالی در اروپا:
- تبخیر آب و باران کم موجب خشکسالی شده
- رودخانهها تبدیل به محل رفت و آمد (و تفریح) شده
- تغییرات اقلیمی برای همه است
- گازهای گلخانهای در جهان، مشکل اروپا
- چین مقصر اصلی گرمای اروپا
💢 گزارش سیاوش اردلان از خشکسالی در ایران:
- ایران تشنه است، آینده ای داغ برای ایرانیان
- ایران خشک شده، همیشه خشک بوده!
- ایران، یک ورشکسته آبی
- ناکارآمدی حکومت در حوزه آب
- سرقت حقآبه (و تحریک کشاورزان)
متاسفانه هنوز بخشی از مردم ما متوجه نشده اند بیبیسی ، ایران اینترنشنال، علینژاد و ... چگونه روان ایرانیان را مورد هجوم ناامیدی و شکاف و نفرت از هموطنان و ... قرار داده اند و گوش خود را به دهان دشمن میسپارند.
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
خاطره / انت اخی
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز تو جاده که میومدیم نزدیکیهای اراک یک کاروان از عراقیها داشتن پیاده میرفتن سمت قم و مشهد. در یک ستون کنار جاده راه میرفتن.
ازشون جلو زدیم و از ماشین پیاده شدیم چیز زیادی برای پذیرایی نداشتیم.
زهرا یه پلاستیک آلو دست گرفت و فاطمه هم یک بسته دستمال کاغذی و محمد رضا هم با دست خالی دنبالشون دوید.
یکی یکی تعارف میکردن
آلو و دستمال کاغذی برمیداشتند و محمدرضا را میبوسیدند.
با اینکه فاطمه تازه به سن تکلیف رسیده ولی هنوز جثه اش کوچیکه بعضی میخواستن دست روی سر فاطمه بکشن که فاطمه خیلی فرز و چالاک جاخالی میداد.
به ما که میرسیدن تشکر میکردن و بعضیها روبوسی
یکی از پیرمردها سفت منو بغل کرد و گفت" اخی"
یکی دیگه پرچمی که دست داشت به شونه من و به کاپوت ماشین کشید و ما رو به پرچم اهل بیت ع تبرک کرد. بعضی هاشون پاهاشون میلنگید.
آخرین نفری کاروان که از کنارم رد شد یک مرد حدودا پنجاه ساله با سربند عربی بود. یه پرچم سفید براق دستش بود که نوشته بود "یا علی بن موسی الرضا".
با بالا بردن دست بهم سلام کرد ولی هیچی نگفت
به صورتش دقت کردم دیدم داره اشک میریزه و از شدت بغض نمیتونه صحبت کنه...
پ ن: این خاطره و عکس مال هفت هشت سال قبله که در اینستاگرام منتشر کرده بودم ولی اون صفحه ام رو به افتخار آزادی بیان کلا حذف کردن.
اون موقع هنوز خدا حسنا خانم رو بهمون نداده بود. الان حسنا خودش پنج سالشه و توی این عکس نیست.
#مشایه
#پیاده_روی_زیارت
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
دعوتید به پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
ضرورت تلاش و پرهیز از آرزو
آیت الله جوادی آملی
یکی از بیانات نورانی #حضرت_امير سلام الله عليه این است که ما دست و پای خود را نبندیم، این آرزوها و خواسته های ناروا دست و پا گیر است.
فرمود: اشرف الغنی ترک المنی۱.
(بالاترین سرمایه این است که انسان گرفتار #آرزو نباشد)
من به این برسم، به آن برسم، به این مال برسم، به آن منال برسم!
ما اگر خود را بسپاریم به آن کسی که ما را آفرید، فرمود: شما کارتان را انجام بدهید، من تامین می کنم.
همین آیه شش سوره مبارکه هود این است که فرمود: تمام این حیوانات، حرام گوشت و حلال گوشت عائله من هستند. با "على" تعبیر کرده، فرمود: دنبال چه می گردید؟ خدایی که به هیچ وجه مار و عقرب ها و حرام گوشت ها و خرس های قطبی را از نظر دور نمیدارد، ما را رها می کند؟!
مشکل ما این است که ما او را رها کردیم، به دنبال دیگری می گردیم!
فرمود: اشرف الغنی ترک المنی. در بعضی از روایات :ایاکم و المني فائها بضائع النوکی۲.(از تکیه کردن بر آرزوها برحذر باش که سرمایه احمقان است.)
فرمود: اینقدر گرفتار آرزو نباشید! تا انسان زنده است باید تلاش و کوشش کند؛ کار تولید، اشتغال؛ اینها از بهترین برنامه های دینی ماست.
وقتی افرادی حضور پیغمبر علیه و على آله آلاف التحیه و الثناء شرفیاب می شدند، معرفی می کردند که فلان شخص این کار را دارد، فلان شخص این سمت را دارد، فلان شخص این برنامه را دارد؛ بعد به یک کسی می رسیدند که او کاری نداشت، می گفتند فلان شخص بیکار است؛ (سقط من عينه او عینیه)*، از چشمان حضرت می افتاد. می گفت: آدم می شود بیکار باشد؟!!
۱. نهج البلاغه / حکمت ۳۴ و ۲۱۱
۲. نهج البلاغه / نامه ۳۱
۳. جامع الاخبار / صفحه ۱۳۹
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
هواک.mp3
702.2K
چندین روز هست که دو جمله از یک آهنگ همش در ذهنم تکرار میشه.
بلاخره امروز نشستم آهنگش رو برش زدم برای زنگ گوشیم.
به شما هم تقدیم میکنم.
لا خیر فی الحیاة من دون هواک
والعین فداک یا شاغل روحی هل لی ان اراک
زندگی بدون عشق تو هیچ ارزشی ندارد
چشمم فدایت ای کسی که روحم را تسخیر کردی آیا میشود که ببینمت
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابزار کاربردی برای ارتباط در پیاده روی اربعین بدون نت و رومینگ(کاملا رایگان)
قبل از حرکت همه خانواده کارکرد این نرم افزار ساده رو تمرین کنید تا در پیاده روی بتونید استفاده کنید . بدون هیچ هزینهای.
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
سیبزمینی را رها کن...
معلم یک کودکستان به بچهها گفت که میخواهد با آنها بازی کند. گفت فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآيد، سیبزمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.
فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند. در کیسه بعضیها دو، بعضیها سه، بعضیها تا پنج سیب زمینی بود.
معلم به بچه ها گفت تا یک هفته هرکجا که میروند کیسه های پلاستیکی را با خود ببرند .
روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردن به شکایت از بوی ناخوش سیبزمینیهای گندیده. به علاوه، آنهایی که سیب زمینی بیشتری در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته، بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند.
معلم از بچه ها پرسید: «از این که سیب زمینی ها را با خود یک هفته حمل میکردید چه احساسی داشتید؟ » بچه ها از این که مجبور بودند سیب زمینی های بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند شکایت داشتند. آنگاه معلم منظور اصلی خود از این بازی را این چنین توضیح داد:
«این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدمهایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه میدارید و همه جا با خود میبرید. بوی بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد میکند و شما آن را همه جا همراه خود حمل میکنید.
شما که بوی بد سیب زمینی ها را حتی برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید چطور میخواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟
سعی کنیم کینه کسی را به دل نگیریم. اگر خوبیهای اشخاص را ببینیم، کینه ای از آنها به دل نمی گیریم.
امام رضا ۱۰ ویژگی برای کسی که کمال عقل دارد برشمرده و در ویژگی دهم که مهمترین ویژگی است اینگونه میفرماید:
با هر كسى كه روبرو شود، او را بهتر و با تقواتر از خود بداند. زيرا مردم از دو حال خارج نيستند، يا در ظاهر بهتر و با تقواتر از او هستند و يا اين كه ظاهرى پایین تر و پستتر از او دارند.
اگر با فردى برخورد كرد كه ظاهر خوبى نداشت، با خود می گوید: ممكن است خوبىها و نيكى او در درون و باطن وى نهفته باشد و قطعا اين خوش باطنى براى او بهتر است، در حالى كه ظاهر من خوب جلوه مىكند و چنين خوش ظاهرى براى من جاى خطر دارد.
و اما اگر با فردى كه بهتر و پارساتر از خود بود ملاقات نمايد، كمال تواضع و احترام را در برابر او به جاى آورد تا با اين فروتنى بتواند همپاى و همراه وى گردد.
(تحف العقول ص ۴۴۳)
پن: این ملاک بسیار ملاک خوبی برای تنظیم روابط با دیگران است و میتواند برای کینه به دل نگرفتن از دیگران هم خیلی کمک کند
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
همه حول یک جنگ شکل می گیرد: جمع کردن لشکر و نگه داشتن آن برای غلبه بر خصم خود ساخته. در زندگی این افراد حتی اگر یک دشمنی تمام شود، دشمنی دیگر جای آنرا میگیرد. به عبارتی این آدمها تمام عمرشان صرف جنگ میشود. هر زمان دشمنی جای دشمن قبلی را میگیرد. پدیدار شدن یک دشمن در بیرون از منظومه خانواده برای نزدیکانشان یک نفس راحت است چون اگر این دشمن نبود نیروی نفرتشان به سوی یکی از اطرافیان می چرخید. و متاسفانه این یک فرایند ناخودآگاه و بی غرض است و ریشه اش فرانگرفتن تأسیس ارتباط با دیگران بر مبنای عشق.
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
دعوتید به پاتوق بچه شیعه ها در واتساپ
گروه ۹
https://chat.whatsapp.com/JEFV5cumlz01e6MI2QMjru
در صورت پر بودن گروه ۹ در گروه ۱۰ عضو بشید👇
https://chat.whatsapp.com/I9stSOq4fMC49mSfCUxQdW
*هنر عشق ورزیدن*
(قسمت اول، تکنیک اول)
ارتباط با برخی انسانها خوشایند و روح افزار است و ارتباط با برخی دیگر آزار دهنده است. اگر میخواهیم شخصیتی خوشایند و دوست داشتنی باشیم باید نکاتی را راعایت کنیم که در ند پست متوالی تقدیم خواهد شد.
*تکنیک اول: طــرف را همانطــور کــه هســت بپذیرید و در پــی ایجاد تغییــر در او نباشید.*
لحظاتی که کسی پیش شماست باید بجای درس دادن، صرف درس گرفتن شود. فکر کنید که تنها چند ساعت این فرد مهمان شماست و آنچه لازم است لذت بردن از کنار هم بودن است.
پس بجای صرف وقت برای آموزش مقررات خانه و آدابتان به او- که او هرگز نخواهد آموخت چون ارزشی برای او ندارد- وقت را صرف لذت بردن از او کنید.
همه انسانها به دیدار هم رفتن را به عنوان لحظات استراحتشان قلمداد میکنند و مسلما حوصله ندارند آن لحظات محدود، صرف آموزش چیزهای بیارزشی شود که فقط برای شما مهم است. مثلا اینکه با دمپایی ایوان توی هال نرو، یا قاشق های کثیف را فلان جا نگذار، یا فلان پتو را برندار، یا در ماشین را یواش ببند، یا وقتی سفره را میچینی فلفدان سمت راست نمکدان باشد و از این قبیل...
اگر مسئله حیاتی است بجای دستور دادن، خودتان آنرا درست کنید وگرنه بگذارید مهمان که رفت آنچه را که به اصطلاح- خرابکاری او و بچه هایش میدانید، سرفرصت در ست کنید.
البته مسئله به این سادگی و واضحی نیست. فرض کنید که یکی از فرشهای شما قیمتی است یعنی برای شما مهم است اما برای مصاحب شما هیچ ارزشی ندارد چون ارزش وسایل یک امر شخصی است و بعضی ها ارزش بیش از حد به وسایل خانه را نه تنها یک ارزش بلکه یک ضد ارزش میدانند. حالا فرض کنید مهمان یا همدم شما پرده را کنار میزند و روی فرش آفتاب میتابد. شما یا به او تذکر میدهید؛ که این همان عاملی است که عشق را از میان میبرد؛ یا به او چیزی نمیگویید اما خودتان را میخورید. نکته همین جاست.
وقتی در حضور مهمانتان بخاطر یک مسئله بی ارزش شروع به خودخوری می کنید حتی اگر این خودخوری باعث بداخلاقی و اخم کردن شما هم نشود دیگر قادر نیستید انرژی مثبت عشق را حواله او کنید و این باعث میشود که وقتی آن فرد از پیش شما رفت با خودش بگوید چرا بودن با این آدم به من آرامش نمیدهد؟ ساده است؛ چون همه وقت بجای با او بودن به فرشتان فکر میکردید.
تلاطم وجود شما بدلیل یک مسئله بی ارزش مثل فرش، موجی از انرژی منفی را حواله محیط و مصاحب شما میکند و او از بودن با شما احساس لذت نمیکند. ممکن است بگویید آفتاب نخوردن فرش مسئله بی ارزشی نیست و خیلی هم مهم است. و شما حتی حاظرید تنها زندگی کنید اما کسی که اینجا میاید باید یاد بگیرد که فرش شما را آفتاب زده نکند. در این ص ورت واقعة شما مفهوم عشق میان انسانها را نفهمیده اید و معشوق واقعی شما همان فرش شماست. زندگی در تنهایی راهی است که پس از چند سال از آن سردر خواهید آورد.
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
دعوتید به پاتوق بچه شیعه ها در واتساپ
گروه ۹
https://chat.whatsapp.com/JEFV5cumlz01e6MI2QMjru
در صورت پر بودن گروه ۹ در گروه ۱۰ عضو بشید👇
https://chat.whatsapp.com/I9stSOq4fMC49mSfCUxQdW
نگران نباشید هیچ کس نگران شما نیست. همه میگویند تقصیر خودش بود. آدمها همچنان با هم راحت و از بودن با هم لذت میبرند و این شما هستید که از جمع آنها طرد شده اید. حتی ساعاتی را هم که برای خدا یا به اجبار و یا به دلایل منافع دیگری که از محیط شما میبرند ممکن است پیش شما بیایند، همان ساعات هم با شما نیستند. آنها کسی را که فرشش را از آنها بیشتر دوست دارد از صفحه دل خود بیرون کرده اند گرچه به شما لبخند بزنند و حفظ ظاهر کنند اما حقیقتا نمیتوانند شما را دوست داشته باشند چون شما نتوانسته اید آنها را دوست بدارید.
پس اگر میخواهید به دیگران عشق بورزید، فرش و خانه و مایملک خود را رها کنید و از ظرف ذهن خود بیرون برانید. وقتی جای خالی پیدا شد میتوان آنرا به انسانی بخشید تا در دل شما بنشیند و شما را دوست داشته باشد. انسانی که وقتی را که اختصاص داده با شما با شد آزاد است تا خراب کاری کند نه اینکه زیر ذره بین شما و توی درس اخلاق شما باشد تا قوانین و مقررات خانه و دفتر شما را یاد بگیرد. کشمکش با آدمها آنها را خسته می کند و از شما دور میشوند. متاسفانه خیلی از ما جز کشمکش و استعلا بر آدمها راهی برای ارتباط با آنها بلند نیستیم. این است که همه عمرمان بر سر جنگ با این و آن هدر میرود و دست آخر خسته و تنها با یک زندگی بی برکت به گوشه ای خواهیم خزید. برکت زندگی تعداد دلهایی است که هرکس بدست آورده اما عمر ما در این گذشته که دیگران را سرجایشان بنشانیم. کاری که روزگار خودش متصدی انجام آن هست و نیاز نیست ما خودمان را برایش به زحمت بیاندازیم.
آدمهایی که عشق ورزی را نیاموخته اند، چون جایی که عشق نباشد جز نفرت چیزی نیست، همان نفرت عامل بقا و استمرار ارتباط آنها با دیگران میشود و ارتباطها
14.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پنج دقیقه صریح و روشن و منطقی
درباره فساد در نظام و نحوه مواجهه با آن
ببینید جالبه😉
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
تا وقتی که پول در دست توست مال تو نیست
شهید مطهری ره
یک وقت على علیه السلام درهم یا دیناری را که مال خودشان بود كف دست گرفت، قدری به آن نگاه کرد و فرمود:
ای پول! تو تا وقتی که در دست من هستی مال من نیستی.
درست عکس آنچه ما می گوییم. ما میگوییم تا وقتی پول مال من است که در جیب من است و وقتی خرج کردم از دست من رفته است.
على علیه السلام عکس این را فرموده است: تو تا وقتی که در دست من هستی مال من نیست، زیرا تا وقتی که در دست من هستی باید مال تو باشم و نوکر تو باشم و تو را نگهداری کنم. تو آن وقت مال من هستی که تو را خرج کرده باشم و الا تا وقتی که تو را نگه داشته ام تو مال من و در خدمت من نیستی، من مال تو و در خدمت تو هستم.
استاد مطهری، انسان کامل، ص۲۷۷
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
16.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اخطارهای کریمی قدوسی در سال۱۳۹۹ در مجلس درباره فولاد مبارکه اصفهان
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
دعوتید به پاتوق بچه شیعه ها در واتساپ
گروه ۹
https://chat.whatsapp.com/JEFV5cumlz01e6MI2QMjru
در صورت پر بودن گروه ۹ در گروه ۱۰ عضو بشید👇
https://chat.whatsapp.com/I9stSOq4fMC49mSfCUxQdW
هنر عشق ورزیدن
(قسمت دوم-تکنیک دوم)
انتقاد نکنید بلکه تعریف کنید
ببینید بستر تعامل شما با کسی که نزدیک شما میآید چیست؟! مهمترین دلیلی که مردم پیش یک نفر میآیند و با او مصاحبت میکنند ایناست که وقتی می روند احساس خوبی دارند. پس بجای تخریب آنها روی نقاط مثبت آنها دست بگذارید و احسنت احسنت بگویید.
انسانهای متعالی همیشه پذیرای عده زیادی از مردم هستند و انسانها از بودن با آنها احساس لذت می کنند. گاه اتفاق افتاده است که یک آدم به ظاهر بدکار مرید یکی از عرفا شده است و دیگران گفته اند:
آقا میدانید این آدم چه کاره است؟ و او میگفته بله ولی هرکس به این
سرا درآید نانش دهید و به او محبت کنید و از ایمانش مپرسید. و این مرید کم کم در اثر تشویقها و محبتهای استاد رشد کرده و در تعالی گوی سبقت را از آدمهای به ظاهر خوب برده است.
هیچ وقت زخم زبان یا ملامت با حتی قضاوت از اساتید راستین معنوی دیده نشده.
آدمهای بزرگ ذره پروراند. چون خودشان بزرگاند، ذره ها را در کنارشان رشد میدهند و میپرورانند.
کسانی که در درون تهی و خالی هستند برای بزرگ کردن خودشان دائم توی سر اطرافیانشان میزنند. مثل اینکه کسی توی زندگیشان نبوده که به آنها میدان بدهد. میدان دادن را بلد نیستند. سرکوفتهای مدام ما به اطرافیانمان علاوه بر اینکه ریشه در کوچکی خود ما دارد سبب فراری دادن آنها میشود.
ریشه تعریف و تمجید از دیگر انسانها بزرگی خود آدم است. حتی اگر آدم واقعا در وجودش این عظمت را ندارد و نمییابد، میتواند این را به عنوان یک فن بکار بگیرد و عمل کنند که از اطرافیان فقط تعریف کند و دست از انتقاد بردارد. این راجع به کمالات واقعی؛ اما متاسفانه انتقادات ما اکثرا راجع به چیزهای بی ارزشی است که فقط پیش خود ما کمال محسوب میشود و دیگران اصلا این چیزها را ارزش نمیدانند.
مثلا فرض کنید ما آنقدر روی لباس افراد تأکید کنیم که از بودن با ما خسته و ذله شوند. همه ما نسبت به موارد بی اهمیتی به دليل تربیت های خانوادگی و محیطی خود بیش از حد حساس شده ایم. اگر سر آنها کوتاه نیاییم نمیتوانیم به اطرافیانمان با تربیت و فرهنگ متفاوت عشق بورزیم و این باعث دوری ما از هم عذاب آورشدن لحظات با هم بودن میشود.
بدترین نوع ملامت و انتقاد زخم زبان است که مثل یک مرض و بیماری برای انسان است. زخم زبان که متاسفانه خیلی ها به آن مبتلا هستند یک وبال و نتیجه نکبت اعمالی است که آدم انجام داده. این صفت وقتی در کسی بود در هر روز لااقل یک زخم زبان میزند.
زخم زبان شاخ و دم ندارد. وقتی از حرف شما برنجند و حرف شما باعث آزار کسی شود زخم زبان رخ داده است. زخم زبان چون دل شکستگی به همراه دارد خیلی برای آدم گران تمام میشود و همهاش برای آدم نوشته میشود و یک وقتی در سرنوشت به شکل درد و غم و تنهایی و بدبختی و نکبت و دشمنی باید آدم آنها را تسویه کند.
میگویند رنج اواخر عمر اکثر انسانها از زخم زبان است.
ترک این صفت خیلی سخت است چون اطرافیان آدم در اثر یک عمر معاشرت فهمیده اند که اگر بخواهند عکس العمل نشان بدهند باید هر روز را به دعوا و تنش بگذرانند لذا نیش آنروزشان را که خوردند کنار میکشند و در دلشان نسبت به آن طرف متنفر میشوند ولی به روی خودشان نمیآورند و فقط از حرف زدن و ارتباط برقرار کردن با طرف تا جایی که ممکن است احراز میکنند و این باعث میشود طرف نفهمد و در جهت اصلاح خودش برنیاید.
غریبه ها هم که نیش میخوردن و راهشان را میگیرند و میروند. این است که کسی در صدد اصلاح طرف برنمیآید و او روز بروز به این عادت خو میکند و تنهایی او که از این صفت ناشی شده هم به این صفت دامن میزند و همان وقتی که دیگران مجبور به معاشرت با او هستند هم به زخم زبان میگذرد.
راه چاره اگر چه عادتا ممکن نیست این است که فرد هر جمله ای را که به دیگران گفته بنویسد و در پایان روز خودش را محاسبه کند ببیند چند تا از جملات او در طول روز منفی بوده. افراد زیادی هستند که عادت معاشرتیشان و ادبیات کلامیشان فقط و فقط زخم زبان است.
اینها معمولا در جمعی که هستند یک هم تیمی برای خودشان پیدا میکنند و به دیگران زخم زبان میزنند و خودشان و هم تیمیشان می خندند یا جانب هم را میگیرند. این افراد از برقراری ارتباط با دیگران ناتواناند و برای فرار از این فقدان توانایی، از افراد جمع یکی را انتخاب میکنند یا یک نفر را که با آنها بیشتر متناسب است به زور وارد جمع کرده و اوقات خودشان را با او و در برابر بقیه نه در کنار آنها میگذرانند.
فرد شریک، معمولا یک آدم نوکر صفت است و قربانیان زخم زبان بقیه نزدیکان و همکاران آن ها. در قرآن کریم از زخم زبان زدن و ایراد گرفتن (همزه لمزه) به شدت نهی شده است. و آن را عامل تیرگی سرنوشت انسان معرفی کرده.
وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ
وای بر هر عیب جوی بد زبان
دستورنامه ص۱۸۶
پاتوق بچه شیعهها
@shia_patogh
روح مثل ذغال...
روح ما مثل یک ذغال است که باید دائم فوتش کرد تا مشتعل باقی بماند.
یعنی باید خدا دائما به ما مدد برساند و دائم نفخ روح کند و به روح القدس تأیید کند و الا خاموش می شویم.
نکته اینست که خدا دائم هستی را فوت میکند اما ما خودمان را قایم کردهایم که نفسش به ما نخورد؛ عيب از ماست. فیض در هستی جاری است؛ ما نقطه کور شدهایم.
برای اینکه در معرض این دم حیاتبخش قرار بگیریم، باید خود را در معرضش قرار دهیم.
راهش دعاست
قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً/ الفرقان ۷۷
ای پیامبر به همه بگو اگر دعاهای شما نباشد
توجهی به شما نمیکند. اما این حقیقت را باور نداشته و دروغ میپندارند و عاقبت، دودش به چشم خودتان خواهد رفت.
نیک اقبال
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
رخداد در قبر خالی
بعضی اتفاقات را که میشنوی احساس کوچکی میکنی، احساس ضعف و ذلت و خاکساری. رفیقم میگفت:
🌹پسر عمه ای داشتم که اهل هر جور خلافی که بگید، بود. هر غلطی میکرد. علنی هم انجام میداد. معتاد هم بود. بدجور هم معتاد بود.
این پسر عمه ما خودش فرزندی نوجوان داشت که خیلی دل بسته او بود. پسرک در کنار دریا شنا میکرد، که موج آب او را برد.
🌹پدر معتاد و خلافکار داغون شده بود، دستش به هیچ جا بند نبود. جسد پسر را که از دریا تحویل گرفتند، مثل دیوانه ها شده بود. شب اول که پسرش را دفن کرده بودند همه در خانه شان جمع بودند، بلند شد و فریاد میزد که پسرم از تنهایی و تاریکی میترسد، بیایید بریم قبرستان. همه جمع شدند به سمت قبرستان حرکت کردند. سرش را از پنجره ماشین بیرون میبرد و فقط فریاد میزد. جگرش سوخته بود.
🌹شب رسیدند کنار قبر پسرش. قبری کنار قبر پسرش بود که خالی بود. پدر وارد آن قبر شد با همه وجود گریه میکرد، گریه ای که بعید است دیده باشید. فریاد میزد خدایا اگر پسرم الان آرام است و نمیترسد به دلم بینداز، قول میدهم خوب شوم عوض شوم.گریه مبکرد و اشک میریخت. بعد از مدتی ناگهان بلند شد از قبر بیرون آمد، گفت برویم، پسرم آرام است آرام.
🌹بعد از آن عوض شد. مرد دیگری شد. ترک کرد اعتیادش را. توبه کرد، توبه حسابی توبه نصوح. به خاطر توبه اش گاهی ماهها به فلاکت میافتاد. مثلا شریکی داشت که نااهل بود، شراکتش را به خاطر حرام خواری او به هم زد ماهها بیچاره شد، اما پای قولش ماند. حالا شده بود یک آدم معنوی و مراقب. خیلی عجیب بود.
🌹نمیدانم آنشب در آن قبر خالی برای آن قلب شکسته و خرد شده چه منکشف شد، چه چیزی را احساس کرد، چطور مناجات کرد، چطور بازگشت، نمیدانم نمیدانم. فقط چنان بازگشتی را عشق است.
🔻یا من فی الممات قدرته.
گاهی خدا با قدرت نمایی اش آدمها را ادب میکند.
بلا میآید، قطعا میآید. درد میآید، قطعا میآید. چون(وعده الهی است)
و لنبولنکم بشی من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات...
اما کاش این بلاها و دردها ما را متوجه راهمان کند و حقیقتمان که همان انا لله و انا الیه راجعون است.
@ali_mahdiyan
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
هنر عشق ورزید
(قسمت سوم تکنیک سوم و آخر)
دستور ندهید، چیزی نخواهید، به خدمت نگیرید
یک راز و رمز اینکه دیگران آدم را دوست بدارند این است که است: به آنها دستور ندهید و به خدمتشان نگیرید و از آنها چیزی نخواهید بلکه خدمتشان کنید و به آنها چیزی بدهید.
یک رمز محبوبیت پیامبران و اولیای دینی همین بوده. روایت است که مسیح (ع) بلند میشد و به اصرار پای حواریون را میشست و می گفت شما در برابر شاگردانی که پس از شما میایند چنین تواضع کنید و میگفت:
من خادم به مردم مبعوث شدم نه مخدوم.
در هر حال اینها نیز همه ریشه در حس استغنا و بزرگی واقعی انسان دارد. حتی اگر کسی این عظمت در او نیست اگر میخواهد از بودن با مردم لذت ببرد و از بودن با او لذت ببرند در اوقات بودن با آنها به آنها خدمت کند.
اگر توانست با عشق خدمت کند بتی در درون او شکسته خواهد شد و به راه تعالی معنوی که همانا تواضع درونی است میافتد. وگرنه لااقل سعی کند آنها را به کار نگیرد و مخدومشان نکنند و بار روی دوششان نگذارد تا هروقت خودشان داوطلب شدند کاری کنند.
کسی که اینچنین باشد مردم به او عشق میورزند و نیروی عشقی که حواله او میکنند زندگی اش را سرشار از لذت و سرور میکند.
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
درباره بیانیه استعفای آیت الله سید کاظم حائری و
بیانیه مقتدی صدر درباره کناره گیری از سیاست
🔹همه طرفداران جریان صدر در عراق به خوبی می دانند که شهید آیت الله محمدصادق صدر (پدر مقتدی صدر) در زمان حیاتش وصیت کرده بود که طرفدارانش پس از وی به آیت الله حائری رجوع کنند.(که فیلم آن هم موجود است)
🔹آیت الله سید کاظم حسینی حائری از سال ۱۳۵۳ هجری شمسی با فشار حزب بعث به قم هجرت کردند ولی بیشتر مقلدین ایشان در عراق و از صدری ها هستند.
🔹مقتدی صدر هم با توجه به وصیت آشکار پدر همیشه خود را مقلد ایشان معرفی می کرد. البته در عمل و بخصوص در این اواخر با افکار و اندیشه های ایشان فاصله داشت و به نظر می رسد مقتدی با اتخاذ این موضع بیشتر به دنبال زاویه گرفتن از آیت الله سیستانی بوده است.
🔺امروز اما آیت الله حسینی حائری طی بیانیه ای سرشار از بصیرت و تقوا اعلام کردند به علت کهولت سن از مرجعیت انصراف دادند و در ادامه نکات بسیار مهمی را گوشزد نمودند :
▪️بر همه مومنان لازم است که از ولیّ ، رهبر انقلاب اسلامی ، حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنهای (سایهاش مستدام) اطاعت کنند. حضرت ایشان برای رهبری امت و اداره مبارزه با نیروهای ستمگر و مستکبر در این شرایط شایستهتر و بایستهترند ، شرایطی که نیروهای کفر و شر ضد اسلام محمدی (ص) اصیل هم قسم شدهاند.
▪️بر فرزندان دو شهید صدر که رحمت خدا بر آن دو باد لازم است که بدانند که دوستی آن دو شهید اگر با ایمان به روش آن دو در عمل صالح و با پیروی واقعی از اهداف آن دو همراه نباشد کفایت نخواهد کرد و بدانند که صرف ادعا یا نسبت خویشاوندی به آن دو شهید کفایت نمیکند و هر کس تلاش کند به نام آن دو شهید بین فرزندان امت و مذهب تفرقه بیندازد یا به نام آن دو رهبری را بر عهده گیرد در حالی که فاقد درجه اجتهاد و دیگر شرایط قید شده در رهبری شرعی است ، در واقع صدری نخواهد بود هرچند چنین ادعای کند یا نسبتی داشته باشد ...
🔹به جرات می توان گفت مقتدی صدر با این بیانیه محکم و صریح #آیت_الله_حائری با بزرگترین چالش در طول حیات سیاسی خود روبرو شده است.
او بلافاصله در اولین واکنش ، طی بیانیه ای اعلام کرد که از همه امورات سیاسی کناره گیری کرده است.
🔹باید منتظر بمانیم و ببینیم که آیا مقتدی بر این تصمیم خود استوار می ماند و یا مثل دفعات قبل با بهانه ای دوباره به عالم سیاست باز می گردد و ...
پن: نکته قابل توجه دیگر در کنار این اتفاقات شایعه ای بود که این روزها پیچیده شده بود درباره تصمیم صهیونیست ها و آمریکا برای ترور مقتدی صدر و انداختن به گردن ایرانی ها...
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
13.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر سال همین روزا
دلشوره می گیرم
آقا نگرانم باز
اگه نیام
میمیرم...
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh
آیا پدرم امام حسینی بود(داستان واقعی)
آقا قرائتی داستانی از شخصی نقل می کنند: پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ، در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست ( در بزم غم حسین، مرا یاد کنید ).
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟؟ روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!!
وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد: در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند از قضا نامزدم سرویس زیبا و بسیار گرانی را انتخاب کرد ، من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان پدرت گفت :
حسین آقا قربان است ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس به پول آن زمان صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی ؟ من طلبی از حاجی ندارم !!
بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت.
وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی؟
همسرم با هق هق اینگونه جواب داد : آنروز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند ، من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است. حواله ی آقا امام حسین علیه السلام است. لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !!
تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمیدو خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!!
وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم همانگونه که در عزای امام حسین بر سر می زده دست نوازش بر سر یتیمان هم می کشیده ، همانگونه که در عزاء بر سینه میزده مرهمی به سینه درد مندان هم بوده ، و همانگونه که برای عاشورا سفره نذری مینداخته هرگز دستش به مال مردم آلوده نبوده و یک حسینی حسینی راستین بوده است .....
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
پاتوق بچه شیعه ها
@shia_patogh