#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
#قطعه
رسیدهام به تو اما گریستم تا تو
تمام فاصله را جاده را اتوبان را
نگاه من همۀ راه تا به تو برسد
کشانده است به دنبال خویش باران را
ولی نخواسته در بین راه سوزاندم
دل اهالی محروم چند استان را
بر آن سرم که کنار ضریح یاد کنم
ولو به قدر نگاهی تمام آنان را
نگاههای پر از حسرت کشاورزان
میان دشت تکانهای دست چوپان را
و آن غریبه که در قهوهخانۀ سر راه
همان که خم شد و بوسید تکۀ نان را
همان که نام تو را برد زیر لب وقتی
که روی میز غذا میگذاشت لیوان را
همان که گفت ببینم تو زائری؟ گفتم:
خدا بخواهد... آهی کشید قلیان را
همان که گفت به آقا بگو غلط کردم
بگو ببخشد، رانندۀ بیابان را
بگو از آنچه که میداند او پشیمانم
خودش نشان دهد ای کاش راه جبران را
چقدر بغض، چقدر آه با خود آوردم
و التماس دعاهای مرزداران را
خلاصه این که به قول رفیق شاعرمان
«چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را»
نجف شروع زمین بود و ابتدای سفر
نجف به روی سر من گرفت قرآن را
مرا گرفت در آغوش، موکب اول
منِ دچار تحیر، منِ پریشان را
در این طریق فقط میزبان به سجده شدهست
که توتیا بکند خاک پای مهمان را
فقط حسین به آغوش هم رسانده چنین
برادران تنی را، عراق و ایران را
چه با غرور نشاندند روی سینهٔ خود
عمودها همه تصویری از شهیدان را
قدم قدم غم تو زنده میکند دل را
خدا زیاد کند این غم فراوان را
یکی گرفته پدر را به روی دوش خودش
یکی کشانده به سویت عصازنان جان را
چه جذبهایست در آغوش تو که اینگونه
کشاندهای به تماشا جهانِ حیران را
زمین به سوی تو برخاستهست، میخواهد
به ما نشان بدهد رستخیز انسان را
در ازدحام تو گم کردهام خودم را هم
در ازدحام ندیدم عمود پایان را
تو را گرفته در آغوش خویش ششگوشه
چنان که جلد طلاکوب، متن قرآن را
از این حرم به حرمهای دیگری راه است
اگر که باز کنی چشمِ غرق باران را
دوباره داغ دلم تازه شد کنار ضریح
خدا کند که بسازیم قبر پنهان را
برای حضرت زهرا ضریح میسازیم
و دست فرشچیان طرح میزند آن را
#سیدحمیدرضا_برقعی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@Shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اربعین
#مرثیه
#غزل_مثنوی
همسفر! من ز شام آمده ام
تشنه ی یک سلام –آمده ام
پشت رو پوش پاره پاره ی خود
از دل ازدحام آمده ام
کاش عباس نشنود که من از
پیش چشم عوام آمده ام
خیزران بود و خنده بود و شراب
بین بزم حرام آمده ام
گرچه بودم اسیر دشمن تو
با وقار تمام آمده ام
مدتی بی تو بودم اما باز
به برت “آشنام” آمده ام
آب آورده ام کجا هستی؟
بین یک تکه بوریا هستی؟
بی تو رفتم سفر اگر مردم
از غم سنگ و سر،دگر مردم
ماجراهای گفتنی دارم
نه دگر جان و نه تنی دارم
بار غم را به دوش می بردم
لطمه از دست این وآن خوردم
کوچه کوچه پی سرت بودم
همه جا پیش دخترت بودم
دخترت در خرابه خوابش برد
سر زخم تو صبر و تابش برد
سر تو روی نی سفر می کرد
چشم تو بر رخم نظر می کرد
نظر خسته ی تو آبم کرد
صوت قرآن تو کبابم کرد
باید از درد شرم، جان بدهم
پیکرم را اگر نشان بدهم
چه بگویم چه بر سرم آمد
پنجه ای سمت معجرم آمد
آینه بودم و شکسته شدم
روی پا بودم و نشسته شدم
پست و بد فطرتند مردم شام
دور من کف زدند مردم شام
کوفه و اهل آن… نمیگویم
کودکان،قرص نان…نمیگویم
سر بازار و چشم نامحرم
درد زخم زبان …نمیگویم
#محمد_حسن_بیات_لو
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اربعین
#بحر_طویل
کاروان میرسد از راه، ولی آه
چه دلگیر چه دلتنگ چه بیتاب
دل سنگ شده آب
از این نالۀ جانکاه
زنی مویهکنان، خسته، پریشان
پریشان و پریشان
شکسته، نشسته، سر تربت سالار شهیدان
شده مرثیهخوان غم جانان
همان حضرت عطشان
همان کعبۀ ایمان
همان قاری قرآن، سر نیزۀ خونبار
همان یار، همان یار، همان کشتۀ اعدا.
کاروان میرسد از راه، ولی آه
نه صبری نه شکیبی
نه مرهم نه طبیبی
عجب حال غریبی
ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی
ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی
ز داغ غم این دشت بلاپوش
به دلهاست لهیبی
به هر سوی که رفتند
نه قبری نه نشانی
فقط میوزد از تربت محبوب
همان نفحۀ سیبی که کشاندهست دل اهل حرم را.
کاروان میرسد از راه
و هرکس به کناری
کنار غم یاری
سر قبر و مزاری
یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته
به دنبال مزار پسر فاطمه رفته
یکی با دل مجروح
به دنبال مه علقمه رفته
یکی کربوبلا پیش نگاهش
سراب است و سراب است
دلش در تب و تاب است
و این خاک پر از خاطرههایی ست
که یکیک همگی عین عذاب است
و این بانوی دلسوختۀ خسته رباب است
که با دیدۀ خونبار و عزاپوش
خدایا به گمانش که گرفتهست
گلش را در آغوش
و با مویه و لالایی خود میرود از هوش:
«گلم تاب ندارد، حرم آب ندارد، علی خواب ندارد»
یکی بیپر و بیبال
که انگار گذشتهست چهل روز
بر او مثل چهل سال
و بودهست پناه همه اطفال
پس از این همه غربت
رسیدهست به گودال
همانجا که عزیزش
همانجا که امیدش
همانجا که جوانان رشیدش
همانجا که شهیدش
در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر
در آن غربت دلگیر
شده مصحف پرپر
و رفتهست سرش بر سر نیزه
و تن بیکفن او، سهشب در دل صحرا
رها مانده خدایا.
چهل روز شکستن
چهل روز بریدن
چهل روز پی ناقه دویدن
چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن
چه بگویم؟
چهل روز اسارت
چهل روز جسارت
چهل روز غم و غربت و غارت
چهل روز پریشانی و حسرت
چهل روز مصیبت
چه بگویم؟
چهل روز نه صبری نه قراری
نه یک محرم و یاری
ز دیاری به دیاری
فقط بود سرت بر سر نی قاری زینب
چه بگویم؟
چهل روز تب و شیون و ناله
ز خاکستر و دشنام
ز هر بام حواله
و از شدت اندوه
و با خاطر مجروح
جگر گوشۀ تو کنج خرابه
همان آینۀ فاطمه
جا ماند سهساله
چه بگویم؟
چهل روز فقط شیون و داغ و
غم و درد فراق و...
چه بگویم؟
بگویم، کدامین گلهها را؟
غم فاصلهها را؟
تب آبلهها را؟
و یا زخم گلوگیرترین سلسلهها را؟
و یا طعنۀ بیرحمترین هلهلهها را؟
و یا مرحمت دم به دم حرملهها را؟
چهل روز صبوری و صبوری
غم و ماتم دوری و صبوری
و تا صبح سری کنج تنوری و صبوری
نه سلامی نه درودی
کبودی و کبودی
عجب آتش و خاکستر و دودی و کبودی
به آن شهر پر از کینه و ماتم
چه ورودی و کبودی
در آن بارش خونرنگ
سر نیزه تو بودی و کبودی
گذر از وسط کوچۀ دلسنگ یهودی و کبودی
و در تشت طلا گرم شهودی و چه ناگاه
چه دلتنگ غروبی، چه چوبی
عجب اوج و فرودی و کبودی
خدایا چه کند زینب کبری؟!
#یوسف_رحیمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اربعین
#چارپاره
نمیخواهم بگویم آنچه دیدم
نمیخواهم بگویم ماجرا را
کجا رفتم چه ها دیدم بماند
نکرده هیچ کس با من مدارا
به روی شانه بار غم کشیدم
میان سینه ام غیر از تبت نیست
همین اندازه می گویم برادر
دگر این زینبت آن زینبت نیست
اگر چه زنده ام-اما به سختی
خودم را تا مزار تو رساندم
مرا با زور از پیش تو بردند
خودم ناراحتم این جا نماندم
تنت روی زمین ماند و سرت هم
فراز نیزه بالای سرم بود
چهل روزه است روز وشب ندارم
غم تو بغض و آه حنجرم بود
رسیدم از سفر آن هم چگونه
پر از دردم، غمینم ،نیمه جانم
شکسته حرمتم در کوچه بازار
شهیدِ طعنه و زخم ِ زبانم
دم دروازه ها یادم نرفته
سرت را نیزه دار تو تکان داد
میان حلقه ی نامحرمان هم
یکی با دست طفلت را نشان داد
همان بهتر که سر بسته بماند
مصیبت های سنگینی که دیدم
اگر چه دور بودم از تو اما
ولی شکر خدا پیشت رسیدم
#محمد_حسن_بیات_لو
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اربعین
#ترکیب_بند
بالم شكسته، از پرم چيزی نگويم
از كوچ پُر دردسرم چيزی نگويم
طوفان سختی باغمان را زير و رو كرد
از لاله های پرپرم چیزی نگويم
حق می دهم نشناسی ام؛ اما برادر
از آنچه آمد بر سرم، چيزی نگويم
وقت وداعِ آخرت، عالم به هم ريخت
از شيون اهل حرم چيزی نگويم
آتش گرفتن گرچه رسم و سنت ماست
از دامن شعله ورم چيزی نگويم
بگذار سر بسته بماند روضه هايم
از ماجرای معجرم چيزی نگويم
كم سوتر از چشمان من، چشمان زهراست
از گريه هایِ مادرم چيزی نگويم
آن صحنه هایِ سهمگين يادم نرفته
افتادنت از رویِ زين يادم نرفته
از نعل اسب و بوريا چيزی نگويم
از آن غروب پُر بلا چيزی نگويم
در عصر عاشورا النگوهام گم شد
از غارت خلخال ها چيزی نگويم
گفتم به تو انگشترت را در بياور!
از ساربانِ بی حيا چيزی نگويم
در كوچه های كوفه ناموست زمين خورد
اصلاً شبيه مجتبی؛ چيزی نگويم
شهر علی نشناخت بانوی خودش را
از جامه هایِ نخ نما چيزی نگويم
شاگردهايم سنگ بارانم نمودند
از چهره هایِ آشنا چيزی نگويم
بی آبروها! چادرم را پس ندادند
از اين به بعد روضه را... چيزی نگويم
ای خيزران خورده، لبم بی حس تر از توست
از خاك برخيز و بگو كه اين سر از توست؟
از خاطراتم همسفر چيزی نگويم
حتی كمی هم مختصر! چيزی نگويم
منزل به منزل، محملم در تيررس بود
از سنگهایِ خيره سر چيزی نگويم
حتماً خبر داری مرا بازار بردند!
آن هم منی كه…!؟ بيشتر چيزی نگويم
از درد پهلو لحظه ای خوابم نمی برد
از گريه هايم تا سحر چيزی نگويم
من در مدينه طشت ديدم، سر نديدم!
از كاخ شام و طشت زر چيزی نگويم
طفلی سكينه داشت جان می داد از ترس
دق می كنم اين بار اگر چيزی نگويم
ديدم كه ملعون تر از آن شامی، يزيد است
از جمله ی -باشد ببر- چيزی نگويم
شرمنده ام كه درد و دل كردم برادر
بی تو چگونه خانه برگردم برادر!؟...
#وحید_قاسمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
#قصیده
سحر چون پیک غم از در درآید
شرار از سینه، آه از دل برآید
درای کاروانی از وطن دور
به گوش جان ز دیوار و در آید
گمانم کاروان اهلبیت است
که سوی کعبهٔ دل با سر آید
گلاب از چشم هر آلاله، جاریست
که عطر عترت پیغمبر آید
پس از یک اربعین اندوه و هجران
به دیدار برادر، خواهر آید
همان خواهر که غوغا کرده در شام
همان ریحانهٔ پیغمبر آید
همان خواهر که با سِحر بیانش
به هر جا آفریده محشر آید
همان خواهر که کس نشناسد او را
به باغ لالههای پرپر آید...
اگر از کربلا، غمگین سفر کرد
کنون از گَرد ره، غمگینتر آید
نوای «وای وای» از جان زهرا
صدای «های های» حیدر آید
از این دیدار طاقتسوز ما را
همه خون دل از چشم تر آید
غمآهنگی به استقبال یک فوج
کبوترهای بیبال و پر آید
بیا با این کبوترها بخوانیم
سرودی را که شام غم سرآید:
«شمیم جانفزای کوی بابم
مرا اندر مشام جان برآید
گمانم کربلا شد عمه! نزدیک
که بوی مُشک ناب و عنبر آید
به گوشم عمه! از گهوارهٔ گور
در این صحرا، صدای اصغر آید
مهار ناقه را یک دم نگهدار
که استقبال لیلا، اکبر آید
ولی ای عمه! دارم التماسی
قبول خاطر زارت گر آید،
در این صحرا مکن منزل که ترسم
دوباره شمر دون با خنجر آید»
#محمد_جواد_غفور_زاده
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@Shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
#غزل
آنچه از من خواستی با کاروان آوردهام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آوردهام
از در و دیوار عالم فتنه میبارید و من
بیپناهان را بدین دارالامان آوردهام
اندر این ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست
کاروان را تا بدینجا با فغان آوردهام
تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم
یک جهان درد و غم و سوز نهان آوردهام
قصهٔ ویرانه شام ار نپرسی خوشتر است
چون از آن گلزار، پیغام خزان آوردهام
دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود
از برایت دامنی اشک روان آوردهام
تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم
یک نیستان ناله و آه و فغان آوردهام
تا نثارت سازم و گردم بلاگردان تو
در کف خود از برایت نقد جان آوردهام
تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد
گوشهای از درد دل را بر زبان آوردهام
#محمدعلی_مجاهدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@Shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
#غزل
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
ناباورانه از سفرم خیل خارها
تبریک گفتهاند به پای پیادهام
یا نیست باورم که در این خاک خفتهای
یا بر مزار باور خود ایستادهام
بارانم و ز بام خرابه چکیدهام
شرمندهٔ سهسالهٔ از دست دادهام
زیر چراغ ماه سرت خواب رفتهام
بر شانهٔ کجاوهٔ تو سر نهادهام
دل میزدم به آب و به آتش برای تو
از خیمهها بپرس که پروانه زادهام
چون ابر آب میشدم از آفتاب شام
تا ذرهای خلل نرسد بر ارادهام
#سیدرضا_جعفری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@Shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
#مثنوی
پیری زمین گیرم، صبوری ناخوش احوال
حس می کنم افتاده ام از شیب گودال
یادم نرفته ذوالجناح بی سوارت
یادم نرفته دختران بی قرارت
یادم نرفته سنگ بر آیینه ات خورد
یادم نرفته چکمه ای بر سینه ات خورد
یادم نرفته گریه ام سیلاب می شد
طفلی رقیه پابه پایم آب می شد
زهرا شدم، در تنگنا آتش گرفتم
من زودتر از خیمه ها آتش گرفتم
از کربلایت زخمی و بی بال رفتم
با چشم هایی تار از گودال رفتم
از حال و روزم بی خبر بودم برادر
با شمر و خولی همسفر بودم برادر
با دست خالی جنگ آن اغیار رفتم
با چادر خاکی سر بازار رفتم
زخم زبان از شهر پر نیرنگ خوردم
در کوفه از شاگردهایم سنگ خوردم
از ازدحام کوچه ها رنجید زینب
از هم محلی، کم محلی دید زینب
همسایه ای داغ دلم را تازه میکرد
چادر نمازم را سرش اندازه میکرد
خاکستر غم، بر سر من ریخت کوفه
خورشید را از شاخه ای آویخت کوفه
رفتم، برای ماندن اسلام رفتم
با آستینی پاره شهر شام رفتم
از خنده های ساربان رنجید زینب
آخر سرِ دروازه را هم دید زینب
از راه های سخت و بی برگشت رفتم
با دست هایی بسته پای طشت رفتم
پیراهنت را سوختم تا پس گرفتم
با خونِ دل عمامه ات را پس گرفتم
در قتلگاه غم، زمین گیرم برادر
دارم به قتل صبر می میرم برادر
#وحید_قاسمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
#مسمط_مربع
فرش سیاه جاده نقش ردِّپا داشت
آئینه ی روحی ترک خورده جلا داشت
این خاک،خاک پاک،عطری آشنا داشت
انگار بوی تربت مُهر مرا داشت
راه نجف تا کربلا آغاز می شد
بال کبوترها یکایک باز می شد
چشمان دنیا محو این پرواز می شد
این کوچ یک مقصد به نام:"کربلا" داشت
حسِّ خوشی دارد پیاده راه رفتن
مانند سربازِ سپاهِ شاه رفتن
شب از مسیر آسمان تا ماه رفتن
شب..،جاده..،خیلی عابر سر به هوا داشت
این عشق،مجنون را به لیلا می رساند
شاه و گدا را پای سفره می نشاند
آهندلی را تا حریمش می کشاند
انگار که شش گوشه اش آهنرُبا داشت
موکب به موکب ناله ی جانکاه خوب است
با سینه زنهایش شَوی همراه..،خوب است
آنقَدر طعم روضه،بین راه،خوب است
زائر همیشه قَدر آهی،اشتها داشت
هر موکبی که پابرهنه می رسیدم
بانگ هَلابیکُم هَلابیکُم شنیدم
طعم خوش چای عراقی را چشیدم
آن استکان هایی که طعم باده را داشت
ما آیه های روشن فتح المبینیم
فرزند خاکی امیرالمومنینیم
ما سینه زن های یل ام البنینیم
آن کوه که هر صخره را بر سجده وا داشت
بی دغدغه..،بی دردسر..،ساده..،همیشه
با گریه کارم راه افتاده همیشه
زهرا هر آنچه خواستم داده همیشه
مادر هوای کودکش را هر کجا داشت
موکب به موکب با برادر های دینی
با همسفرهای شریف اربعینی
تا صبح گرم گفتگو و شب نشینی
الحقُّ وَ الاِنصاف هر لحظه صفا داشت
اینجا کسی جز اشک دارایی ندارد
نام و نشان ها نیز کارایی ندارد
در عشقبازی مُدَّعی جایی ندارد
در راه می مانَد..،کسی که ادعا داشت
شبگریه ها بغضگلو را حفظ می کرد
با یار حال گفتگو را حفظ می کرد
این آبله ها آبرو را حفظ می کرد
هرسربلندی در کف پا،زخم ها داشت
یاد رقیه راهِ ناهموار رفتم
در نیمهشب..،با زخم پا..،دشوار رفتم
با رخت پاره در دل انظار رفتم
امّا مگر این راه چشمی بی حیا داشت!؟
اینروزها از درد می بارم دوباره
از هجر تو گریه شده کارم دوباره
قصد گریز روضه را دارم دوباره
می گویم از ذبحی که خیلی ماجرا داشت
با قامتی خم خانمی از حال می رفت
تا سمت جسمی درهم و پامال می رفت
آن روضهخوانی که تهِ گودال می رفت
روی سر خود چادر خیرالنسا داشت
اهل قُریٰ بال و پرش را جمع کردند
با چه مشقَّت پیکرش را جمع کردند
انگشت بی انگشترش را جمع کردند
شکرخدا که روستاشان بوریا داشت
#بردیا_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#شب_جمعه
#اربعین
#غزل
من از آن موقع که طفلی بی زبان بودم حسین
خادم ناقابل این آستان بودم حسین
خرج روضه کردم و زهرا برایم خرج کرد
سود کردم پیش تو گرچه زیان بودم حسین
از جوانی خوبتر پیرِغلامی شماست
شوق پیری داشتم وقتی جوان بودم حسین
راه افتادم برایت پیشوازم آمدی
هرقدم مدیون لطفی بی کران بودم حسین
بین خوبانت من بی آبرو را هم بخر
چون سگی در انتهای کاروان بودم حسین
من که بودم دیرتر راهی مقتل میشدی
کاش یارت میشدم کاش آن زمان بودم حسین
عفو کن هروقت راحت آب خوردم در مسیر
عفو کن هروقت زیر سایبان بودم حسین
تاول پایم فدای پای دخترهای تو
بخدا موکب به موکب یادشان بودم حسین
خواهری بعد چهل روز آمد و فریاد زد..
بی تو بین مجلس نامحرمان بودم حسین
#سید_پوریا_هاشمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
#غزل
بردار سر زخاک منم خواهرت حسین
از شهر شام آمده ام با سرت حسین
از گوشه مزار تو ای شاه بی کفن
آید هنوز زمزمه مادرت حسین
یادش به خیر چون که رسیدم به کربلا
دست مرا گرفت علی اکبرت حسین
آغوش باز کن که سکینه رسیده است
او را بگیر بار دگر دربرت حسین
حالا که حرف نیزه و از نبش قبر نیست
برگو کجاست قبر علی اصغرت حسین
می خواستم که آب بریزم به قبر تو
یاد آمدم که تشنه جدا شد سرت حسین
خاک مزار تو به سرم تا که ریختم
یاد آمدم که خاک نشد پیکرت حسین
جسم کبود و زخمی من شاهد من است
خیلی مرا زدند سرِ دخترت حسین
خیلی زدند خنده به اشکم زنان شام
پای سرِ تو و سرِ آب آورت حسین
بزم شراب و پرده نشینان فاطمه
ای کاش مرده بود دگر خواهرت حسین
ای کاش خورده بود به لبهای خواهرت
چوبی که زد عدو به لبِ اطهرت حسین
جانِ سر بریده حلالش نمیکنم
آنکه شراب ریخت کنارِ سرت حسین
#عبدالحسین_میرزایی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem