eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.5هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.5هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاقبت احترام به حضرت زهرا(سلام الله علیها)! حجت الاسلام عالی🎙 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجًا فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ» یا اینکه تو از آن‌ها مزد و هزینه‌ای (در برابر دعوتت) می‌خواهی؟ با اینکه مزد پروردگارت بهتر، و او بهترین روزی دهندگان است! تفسیر: در پنجمین و آخرین مرحله مى گوید: آیا بهانه فرار آن‌ها از حق این است که تو از آن‌ها اجر، مزد و هزینه اى در برابر دعوتت تقاضا مى کنى؟ در حالى که رزق پروردگارت براى تو بهتر است و او بهترین روزى دهندگان است (أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَراجُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ هُوَ خَیْرُ الرّازِقِینَ). 🌺🌺🌺 بدون شک، اگر یک رهبر معنوى و روحانى در مقابل دعوتش از مردم تقاضاى پاداش و اجر مادى کند، علاوه بر این که بهانه اى به دست بهانه جویان مى دهد که به خاطر نداشتن امکانات مالى از او دور شوند، وى را متهم مى سازند که دعوت به سوى حق را دکانى براى جلب منافع مادى قرار داده. وانگهى، این بشر چه دارد که به دیگرى بدهد؟ مگر تمام رزق و روزى ها به دست خداوند قادر رزاق نیست؟. به هر حال، قرآن با بیان گویائى که در این پنج مرحله، بیان داشته روشن مى سازد: این کوردلان تسلیم حق نیستند و عذرهائى که براى توجیه مخالفت خود ذکر مى کنند، بهانه هاى بى اساسى بیش نیستند. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۷۲ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : استثنائی ترین شخصیت عالم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
16.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 موقع نوشتنِ بچه م کنارش بشینم یا نشینم؟ ✅پیشنهاد میکنم مادرها حتما گوش کنند... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 💙💛💙💛💙💛💙💛💙💛💙💛💙💛 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت145 ✍ #میم_مشکات سر میز شام، سیاوش که شیطنتش گل کرده بود،
* 💞﷽💞 💮🌸💮🌸💮🌸💮🌸💮🌸💮🌸💮🌸 ‍ سیاوش در اتاق را بست و با راحله که مثلا اخم کرده بود و روی تخت نشسته بود روبرو شد. خنده اش گرفت. این دختر آنقدر مهربان بود که حتی اخم کردن هم بلد نبود. اخم هایش بیشتر خنده دار بودند تا نگران کننده. و شاید بخشی از این خنده داری مربوط میشد به آن لبخندی که پشت لبهایش به زور حبس شده بود. سیاوش دست هایش را به سینه زد و همانجا به در تکیه داد. طبق معمول شیطنتش گل کرد: -میگن به هرکی بخندی سرت میاد. به حامد خندیدم حالا باید خودم منت کشی کنم راحله میخواست مثلا ناز بیاید، کمی رویش برگرداند - شما پای پدرت رو لگد کردی حالا من بیچاره باید جواب پس بدم? راحله با چشم هایی گرد شده برگشت و سیاوش لبخند کجی زد، سرس را کمی یک طرفی خم کرد و ابرویش را بالا برد: -ها? دروغ میگم? من الان دقیقا چکار کردم که شما دلخوری? اصلا من حرفی زدم? راحله که از این زرنگی خنده اش گرفته بود وقی زد زیر خنده: -خوب بلدی همه چی رو به نفع خودت تموم کنی سیاوش جلو آمد، روی تخت نشست و همانطور که دست های راحله را میگرفت گفت: -اگه بلد نبودم که نفع اصل کاری که شمایی رو از دست داده بودم ک! راحله که با شنیدن این حرف قند در دلش آب شده بود گفت: -سیاوش? اگه جوابم منفی میشد چکار میکردی? وسیاوش هم که نمیتوانست دست از شوخی بردارد و روی همان فاز احساسات بماند با چهره ای بی تفاوت گفت: -میرفتم یکی دیگه رو میگرفتم تا از حسودی بترکی!! راحله از حرص مشتی با باروی سیاوش کوبید: -آره جون خودت - پس چی? لابد فک مردی مینشستم آه و زاری و گریه? - پس برا همین به یاد من آهنگ تنهایی میزدی و تا تو محضر دنبالم اومدی? سیاوش که یاد جیمز باند بازی هایش افتاده بود خنده کنان گفت: -اون که از سر انسان دوستی بود راحله نیشگونی از گونه سیاوش گرفت: -تو که راست میگی... خدا از دلت بشنوه سیاوش که از نیشگون محکم راحله دردش گرفته بود صورتش را کمی مالید و گفت: -اعتراف زیر شکنجه فاقد ارزش قضایی هستا!! راحله هم که از حاضر جوابی سیاوس خنده اش گرفته بود گفت: -من که حریف زبون تو نمیشم... تسلیم...بریم بیرون، جلوی مهمونا خوب نیست سیاوش دست راحله را گرفت تا نگذارد بلند شود: -میشه لباسی رو که خریدیم بپوشی? اونجا نتونستم درست ببینمت، تو مراسم هم ک نمیشه... دلم میخاد ببینم چطوری میشی -باشه، پس پشت در وایسا تا صدات کنم -پشت در که زشته، روم رو میکنم اون طرف راحله تقریبا جیغ زد: -نههههه... تو بدجنسی، اذیت میکنی سیاوس با لحنی متفاوت و جدی گفت: -قول میدم اذیتت نکنم و راحله که میدانست سیاوش سرس برود قولش نمیرود رضایت داد تا سیاوش پشت به او روی تخت بنشیند... لباس کاملا به تن راحله نشسته بود. موهایش را که حالا دیگر به سر شانه هایش میرسید را باز کرده بود و یک طرفشان را با شانه نقره ای رنگ بالا گرفته بود و طرف دیگرشان مانند ابشاری خرمایی با پیج و تاب، روی شانه اش فرود امده بود. صورتش با آن مژه های فر خورده و رژ صورتی رنگ و گونه هایی که از طراوت شادابی سرخ بودند جلوه خاصی پیدا کرده بود. ساده اما دلنشین. سیاوش ایستاد، راحله کمی سرش را بالا گرفت و به چشمان سیا خیره شد. سیاوش به آرامی با پشت انگشتانش کمی گونه راحله را نوازش کرد و طره موهایش را پشت گوشش برد. دستش را دور صورت راحله قاب کرد و مات نگاه مهربان راحله شد. حس کرد چقدر این دختر را میخواهد. نفس عمیقی کشید و با صدایی آرام زمزمه کرد: -راحی... راحی من!! راحله تا به حال سیاوش را اینگونه ندیده بود. نگاهش بین چشم های شفاف و دریایی سیاوش در حرکت بود. اشتیاقی عجیب در نگاهش موج میزد. سیاوش یکدفعه یاد پیامک صبح نیما افتاد. ترسید، مبادا نیما خطری برای راحله درست کند و یا بینشان جدایی بیندازد? برای همین گفت: -هیچ وقت نمیدارم کسی تورو از من بگیره!! پیشانی راحله را بوسید، دوری اش را بیش از این تاب نمی آورد. او را به طرف خودش کشید و در آغوش گرفت. دست هایش را دورش حلقه کرد، سرش را چرخاند و گونه اش را روی سر راحله گذاشت... راحله تعجب کرد. مگر قرار بود کسی این دو را از هم جدا کند? اما این تعجب چند لحظه بیشتر طول نکشید چرا که گرمای آغوش سیاوش و عطر لباسش باعث شد دستانش را جمع کند و خودش را در آغوش سیاوش جا دهد... آغوشی که برایش بوی امنیت داشت و محبت چشم هایش را بست و تمام فکر هایش را فراموش کرد... ...
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 💮🌸💮🌸💮🌸💮🌸💮🌸💮🌸💮🌸 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت146 ✍ #میم_مشکات سیاوش در اتاق را بست و با راحله که مثلا
* 💞﷽💞 💮🌸💮🌸💮🌸💮🌸💮🌸💮🌸💮🌸 ‍ صبح که از خواب بیدار شد، نگاهی به گوشی اش کرد. دیروز آنقدر سرش شلوغ بود که اصلا یادش رفته بود گوشی را از بی صدا در بیاورد. شب هم از خستگی تقریبا غش کرده بود. چند تایی پیامک داشت و تعدادی تماس از دست رفته از خواهرش و سپیده. پیام ها که چند تاییشان تبلیغات بود. اما این وسط یک شماره ناشناس هم بود. یادش آمد که دیروز، شماره ناشناسی بهش پیام داده بود. پیام را باز کرد. با دیدن ان یک کلمه بدنش لرزید: -نیما! نیما شماره اورا از کجا اورده بود? چرا این آدم اینقدر سریش بود? چشم هایش را بست و چندتایی نفس عمیق کشید. جوابش را داد: -لطفا مزاحم نشید وقتی پیام رسیدن پیامک را دید، هر دو پیام را پاک کرد. قبل از اینکه فرصت کند به چیز های بد فکر کند گوشی اش زنگ خورد: -سلام آقایی... ببخشید، خیلی خسته بودم، تازه بیدار شدم... باشه، چشم.. من تا یک ساعت دیگه آماده ام... نه میخام خودم هم بیام فرودگاه آن روز، روز قبل از مراسم بود. پدر سیاوش از تهران آمده بود و باید با سیاوش به استقبالش به فرودگاه میرفتند. چند تایی خرید ریز و درشت مانده بود. دوخت و دوز های ضروری و تزیینات کوچک خانه معصومه که یک آپارتمان نقلی کرایه ای بود. همه اینها، باز هم چنان راحله را سرگرم کرد که اصلا نتوانست به پیامی که دیده بود فکر کند. ظهر، بعد از ناهار، کمی دراز کشید و تازه یادش آمد که گوشی را نگاه کند. دوباره چند تا پیام داشت: - باید باهات حرف بزنم راحله... من هنوزم دوست دارم... سیاوش اونی که تو فکر میکنی نیست این جمله آخر راحله را ترساند. آیا واقعا رازی در این میان بود? با خودش فکر کرد که لابد خواسته تلافی در بیاورد. راحله که دید نیما ول کن نیست نوشت: -اگه یکبار دیگه مزاحم بشین به عنوان مزاحم باهاتون برخورد میکنم امیدوار بود با این حرف، نیما ول کن ماجرا شود اما قبل از اینکه چشم هایش را ببندد صدای گوشی بلند شد: -بهت ثابت میکنم راحله کمی لبه هایش را جمع کرد و رفت توی فکر: چیو میخواد ثابت کنه? بعد نوشت: بلاک! و ارسال کرد. شماره را بلاک کرد و دراز کشید. ذهنش درگیر شده بود. یعنی واقعا چیزی وجود داشت? تازه داشت همه چیز آرام میشد. شاید این ها إخرین تلاش های نیماست برای تلافی... یعنی نیما واقعا اورا دوست داشت?نه! اگر دوستش داشت که اینطور سر کارش نمیگذاشت. تمام خاطرات بدش زنده شد. دلش نمیخواست به این راحتی به سیاوش شک کند اما چشمش ترسیده بود. با خودش فکر کرد این داستان را به سیاوش بگوید? چه لزومی داشت? چرا فکرشان را درگیر چنین آدمی بکنند? و با مرور این حرفها، یاد مهربانی های سیاوش افتاد. یاد نگاه دیشبش. چه شور و محبتی موج میزد در آن نگاه مهربان. غرق خیالات دلپذیر شد و کم کم با رویایی خوش به خواب رفت. *** سیاوش از روی صندلی آرایشگاه بلند شد. نگاهی به موهایش در آینه انداخت. راضی بود. حالا باید لباسهایش را عوض میکرد و دنبال راحله میرفت ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 چگونه حضرت زهرا(سلام الله علیها)از امامش دفاع کرد؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «وَإِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ» امّا کسانی که به آخرت ایمان ندارند از این راه منحرفند! تفسیر: و نتیجه طبیعى این موضوع، همان است که بدین صورت بازگو مى کند: و کسانى که به آخرت ایمان ندارند، به طور مسلّم از این صراط منحرفند (وَ إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ). ناکب از ماده نکب و نکوب به معنى انحراف از مسیر است، و نکبت دنیا ـ در مقابل روى آوردن دنیا ـ به معنى انحراف و پشت کردن دنیا است. روشن است منظور از صراط در این آیه، همان صراط مستقیم در آیه پیش از آن است. 🌺🌺🌺 این نیز، مسلّم است کسى که در این جهان از صراط مستقیم حق منحرف گردد، در جهان دیگر هم از صراط بهشت، منحرف شده به دوزخ سقوط مى کند; چرا که هر چه در آنجا است نتیجه مستقیم کارهاى اینجا است. تکیه کردن روى عدم ایمان به آخرت، و ارتباط و پیوند آن با انحراف از طریق حق، به خاطر آن است که انسان تا ایمان به معاد نداشته باشد، احساس مسئولیت نمى کند. در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: خداوند ما (رهبران دینى و الهى) را درهاى وصول به معرفتش، صراط، طریق و جهتى که از آن به او مى رسند قرار داده، بنابراین کسانى که از ولایت ما منحرف گردند، یا دیگرى را بر ما برگزینند، از صراط حق منحرفند. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۷۴ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
8.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : ارکان شخصیت شخیص زن •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat