eitaa logo
شیفتگان تربیت
12.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ» ما آن‌ها را به عذاب و بلا گرفتار ساختیم (تا بیدار شوند)، امّا آنان نه در برابر پروردگارشان تواضع کردند، و نه به درگاهش تضرّع می‌کنند! تفسیر: و گاه آن‌ها را با حوادث دردناک گوشمالى مى دهیم تا اگر از طریق رحمت و نعمت بیدار نشدند، از این راه بیدار شوند، ولى این کار نیز در آن‌ها مؤثر نیست، زیرا ما آن‌ها را به عذاب و بلا گرفتار ساختیم اما آن‌ها نه در برابر پروردگارشان تواضع و انقیادى نشان دادند، و نه به درگاه او توجه و تضرع مى کنند (وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ). 🌺🌺🌺 تضرع چنان که پیش از این هم گفته ایم، در اصل از ماده ضرع به معنى پستان گرفته شده، و تضرع به معنى ورود شیر به پستان و خضوع و تسلیم آن در برابر دوشنده است، سپس به معنى تسلیم آمیخته با تواضع و خضوع آمده است. یعنى این حوادث دردناک آن‌ها را هرگز از مرکب غرور، سرکشى و خودکامگى فرود نیاورد و در برابر حق تسلیم نشدند. و اگر در پاره اى از روایات تضرع به معنى بلند کردن دست‌ها در هنگام دعا و نماز تفسیر شده، در واقع بیان یکى از مصداق هاى این معنى وسیع است. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۷۶ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : مرا صدا میزنی و قلبم زنده می‌شود! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰خانم ها جزئی نگرن 🟣 آقایون خداییش تو این مورد دیگه 👆به حرف خانم‌ها گوش بدین😅 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت151 ✍ #میم_مشکات مثل این چند روز، راحله ساکت و غمزده بود. این مدت در میا
* 💞﷽💞 ‍ بدون توجه به سیاوش به راهش ادامه داد. قصد کرد از خیابان رد شود تا شاید سیاوش دست از سرش بردارد. به خیابان زد. سیاوش نگاهش برگشت روی آن ماشین سفید. ماشین به حرکت در امده بود و داشت سرعت میگرفت: -صبر کن راحله... نرو تو خیابون راحله گوش نکرد. به وسط خیابان رسیده بود: -راحلههه، ماشییین با چند قدم بلند خودش را به وسط خیابان رساند. راحله برگشت تا ماشینی که سیاوش اخطارش را داده بود ببیند اما یکدفعه جلوی چشمش سیاه شد ... همه چیز در کسری از ثانیه اتفاق افتاد. وقتی چشم هایش را باز کرد در دستش احساس سوزش میکرد. چادرش دورش پیج خورده بود و روسری اش جلوی چشمش را گرفته بود. حس کرد استین لباسش داغ شده. دست برد و روسری اش را عقب کشید تا بتواند ببیند. استینش پاره شده بود، پوست دستش کامل کنده شده بود و خون جاری بود. در سرش احساس درد داشت. چشم هایش را از شدت سوزش و درد بست. یکدفعه یاد سیاوش افتاد. چه خبر شده بود? فقط فریاد سیاوش در گوشش مانده بود: -راحله، ماشین دورش چند نفری ایستاده بودند: -خانم? حالتون خوبه? - یکی زنگ بزنه اورژانس نگاهش را به اطراف چرخاند. آن طرف هم شلوغ شده بود. لنگان لنگان جلو رفت: -سیاوش? سیاوشم? جمعیت راه را برایش باز کرد. از حرکت ایستاد. آن مردی که خونین و مالین وسط خیابان درار کشیده بود سیاوش او بود? پیراهنش پاره شده بود، یکی از کفش هایش از پایش در آمده بود، صورتش خاکی شده بود و موهای همیشه مرتبش پریشان و به هم ریخته : -بهش دست نزنین.. ممکنه نخاعش آسیب ببینه ... - زنگ زدیم به اورژانس...الان میرسه مات ایستاده بود و زمزمه های اطرافیان را می شنید: -من دیدم چی شد...خانم رو نجات داد...خانم? نسبتی با شما دارن? -اره، من قبلش دیدم با هم بگو مگو داشتن..فک کنم زن و شوهرن...ایشون میخواست از خیابون رد شه متوجه ماشین نبود. اگه بغلش نکرده بود الان خانم این بلا سرش اومده بود سیاوش تنها کاری که توانسته بود بکند این بود که راحله را از پشت در بغل بگیرد، بازوهایش را دورش بپیچد و در خودش جمع شود تا بدنش سپری شود برای راحله. برای همین یکدفعه همه چیز جلوی راحله سیاه شده بود. وقتی سرش را برگردانده بود، سیاوش دستش را پشت سر راحله گذاشته بود و به سینه فشار داده بود تا سرش ضربه نخورد و خودش از پشت روی کاپوت ماشین پرت شد بود. بعد از افتادن، قفل دستهایش باز شده بود، راحله روی زمین پرتاب شده بود و غلت خورده بود. -اره منم دیدم...خیلی مردونگی کرد راحله نگاهش برگشت روی مرد و زیر لب زمزمه کرد: -مردانگی! دوباره چرخید سمت سیاوش... انگار تازه فهمیده باشد چه شده.. نگاهی به دست سیاوش انداخت. پشت دستش روی زمین کشیده شده بود و پوستش رفته بود.... زیر سرش خون راه افتاده بود. صدای ضعیف ناله ای از بین دندان های قفل شده اش بیرون آمد و دیگر هیچ... احساس ضعف کرد، پاهایش سست شد. زانو زد. سعی کرد سرش را بالا بگیرد. تلاش کرد روی زانو بلند شود. دستش را به سمت سیاوش دراز کرد. یک آن فکر کرد نکند سیاوش .... و با این فکر، سرش گیج رفت و نقش زمین شد... ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللهِ ٱلَّذِي ضَمِنَهُ 🔺 سلام بر تو اى وعده خدا كه آن را ضمانت نمود. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت152 ✍ #میم_مشکات بدون توجه به سیاوش به راهش ادامه داد. قصد کرد از خیابا
* 💞﷽💞 ‍ چشم هایش را باز کرد. جلوی چشم هایش سفید بود. چند باری پلک زد تا دیدش واضح شود. سقف سفید اتاق بود. سر چرخاند. یک طرف پنجره بود و نور غروب آفتاب. یک طرف هم مادر که آرام نشسته بود و با لبخندی گرم نگاهش میکرد. این زن عجیب بود. انگار هیچ چیز نمی توانست از پا درش بیاورد. آرامشش ساختگی نبود. گویی باور به وجود خداوند در زندگی و اینکه او هست و میبیند، در تک تک سلول هایش رسوخ کرده بود. باور کرده بود که زندگی تحت نظارت و هدایت خداوند است، هر اتفاقی حکمتی دارد و هیچ دلیلی برای نگرانی وجود ندارد. -بهتری دختر مامان? راحله تنها به یک چیز فکر میکرد: -سیاوش! سیاوش کجاست مامان? نگاه مادر موقع حرف زدن چنان آرام بود که راحله حرفش را باور کرد: -خوبه... اتاق اون طرفی، دکتر بالا سرشه -مامان، تقصیر من بود.. سیاوش به خاطر من اینجوری شد اشک هایش سرازیر شد: -من حرفش رو گوش نکردم... اون گفت خطرناکه خواست دستش را تکان دهد که احساس درد حرفش را قطع کرد: -آخ خ خ - آروم باش مادر، دستت زخم شده، پانسمانش کردن... سعی کن زیاد تکونش ندی اشک هایش همچنان جاری بود: -گریه نکن مادر... اتفاقیه که افتاده... کاریش نمیشه کرد. خیره ان شالله چقدر خوب بود که مادر سرکوفت نمیزد. نمی گفت من که گفتم... چه خوبست که پدر و مادر ها یادشان نرود که روزی خودشان هم جوان بودند و پر از اشتباه و وقتی اشتباه میکردند سرزنش کردن هیچ سودی نداشت برایشان، حالشان را خوب نمیکرد و اصلا باعث نمیشد که برایشان عبرت شود. اشتباهی که والدین میکنند و فکر میکنند اگر بگویند من که گفته بودم برای فرزندشان تجربه میشود ک دفعه بعد حواسش را جمع کند... در همین موقع در باز شد و پدر وارد اتاق شد: -به به! زن و شوهر عاشق! ما همه جوره ش رو دیده بودیم الا اینکه زن و شوهر اونقد همو بخوان که موقع تصادف هم با هم باشن! و خندید. راحله لبخند کمرنگی زد. دیدن مهربانی و ارامش پدر و مادر مشکلاتش را نصف میکرد. هرچند هنوز هم نگران سیاوش بود: -بابا میشه منو ببرین پیش سیاوش میخوام ببینمش مادر نگاهی به پدر کرد و پدر که نگاهش همه چیز را لو میداد سعی کرد خودش را از تک و تا نینداز : -باشه! بذار حالت بهتر بشه، میبرمت... الان خودت هم نیاز به استراحت داری... من برم برای شما غذای درست و حسابی بگیرم ... غذای بیمارستان فایده نداره مادر تا دم در پدر را بدرقه کرد و جوری که راحله نشنود پرسید: -چی شد? پدر سری به نشانه تاسف تکان داد و نفس عمیقی کشید: -زنگ زدم پدرش بیاد. البته همه چیزو بهش نگفتم... ناهار شمارو بیارم، اونم رسیده. باید برم فرودگاه دنبالش ... سعی کن فعلا تا بهتر نشده جیزی بهش نگی ..یجوری طفره برو مادر سری به نشانه تایید تکان داد و وقتی پدر رفت برگشت توی اتاق. -چند ساعته اینجام مادر? معصومه کجاست? - سه چهار ساعتی میشه.. معصومه هم اینجا بود دیگه به زور ردش کردم بره ... احتمالا چند ساعت دیگه بیاد دیدنت -کاش میبردیم سیاوش رو ببینم.. من حالم خوبه ..میتونم راه برم - نه مادر... بلند شی سرت گیج میره ..اونم مسکن زدن بهش خوابیده، بری فایده نداره فقط بیدارش میکنی -حالش خوبه? و مادر فکر کرد چه بگوید که دروغ نباشد: -شکر! چند ساعتی به همین منوال گذشت. صدای تق تق در آمد. -بفرمایید پدر، معصومه و حامد و پدر سیاوش وارد شدند. راحله نیمه بیدار بود. تخت را کمی بالا اورده بودند. با شنیدن صدای پدر سیاوش فکر کرد سیاوش آمده. صدایشان شباهت عجیبی داشت. چشم هایش را باز کرد: -خوبی دخترم? با دیدن پدر سیاوش وا رفت. دلش فقط سیاوشش را میخواست. اشک از گوشه چشمش چکید. پدر سیاوش جلو آمد. خم شد تا پیشانی اش را ببوسد. چقدر بوی سیاوش را داشت. تا به حال اینقد متوجه شباهتشان نشده بود. حالت چهره، صدا، خنده ها، رنگ چشم و حتی شیک پوشی سیاوش عجیب شبیه این مرد بود. دلش لرزید. بدون توجه به آنژیو کت، دستش را بالا اورد و دور گردن پدر سیاوش حلقه کرد و های های زد زیر گریه. پدر نتوانست جلوی خودش را بگیرد. اشکی از چشمش پایین افتاد: -آروم باش دخترم - بابا! اینا منو نمیبرن سیاوش رو ببینم. هیچی به من نمیگن. میترسم. حال سیاوش اصلا خوب نبود. تمام صورتش خونی بود. پدر سیاوش، یا به قول سیاوش بابا ایرج، راحله را بغل کرده بود و سعی میکرد آرامش کند: -گریه نکن دخترم... خودم قول میدم ببرمت ببینیش ... بذار حال خودت خوب بشه من خودم میبرمت ... باشه دختر گلم? راحله سعی کرد آرام باشد. چشم و دماغش را پاک کرد. راحله با معصومه و حامد هم حال و احوال کرد. کمی ماندند و سعی کردند حال و هوای راحله را عوض کنند. هرچند، راحله اصلا حوصله نداشت و دلش میخواست تنها باشد. دوست داشت فقط فردا شود تا بتواند سیاوش را ببیند...
🔸 ایام عزاداری حضرت زهرا سلام الله علیها ⁉️ چه روزهایی مناسب است به عنوان ایام فاطمیه (سلام الله علیها) رعایت شود؟ ✅ مناسب است علاوه بر روز شهادت (۱۳ جمادی الاول و ۳ جمادی الثانی) چند روز از ایام متصل به آن را به حسب عرف منطقه به عنوان ایام حزن و عزای صدیقه کبری (سلام الله علیها) مراعات کنند. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
27.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | جایگاه ایران در نظم نوین جهانی کجاست؟ 🔵 بی نظیر مقام معظم رهبری امام خامنه‌ای مدظله‌العالی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
اثر چت با مثل بعضی از تصادف هاست😣 ❌ همان موقع تو را ...! 👈 اما بعد از مدتی،یک بار، حتی با یک ضربه کوچک همه چیزت را میگیرد❗️😰 مراقب داشته هایت باش💌 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «وَهُوَ الَّذِي أَنشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَّا تَشْكُرُونَ» و او کسی است که برای شما گوش و چشم و قلب [=عقل‌] ایجاد کرد؛ امّا کمتر شکر او را بجا می‌آورید. تفسیر: قرآن بعد از این بیان، از طریق دیگر وارد مى شود و به ذکر نعمتهاى الهى براى تحریک حس شکرگزارى آنها پرداخته، مى گوید: او کسى است که براى شما گوش و چشم و قلب (عقل) ایجاد کرد، اما کمتر شکر او را به جا مى آورید (وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الأَبْصارَ وَ الأَفْئِدَةَ قَلِیلاً ما تَشْکُرُونَ). 🌺🌺🌺 تکیه بر این سه نعمت (گوش، چشم و عقل) به خاطر آن است که ابزار اصلى شناخت انسان، این سه مى باشد، مسائل حسى را غالباً از طریق چشم و گوش درک مى کند، و مسائل غیر حسى را به وسیله نیروى عقل. براى پى بردن به اهمیت این دو حس ظاهر (بینائى و شنوائى)، کافى است حالتى را که به انسان بر اثر فقدان این دو دست مى دهد، در نظر بگیریم که تا چه حدّ دنیاى او محدود و خالى از هر گونه نور و روشنائى، بیدارى و آگاهى مى گردد حتى بر اثر فقدان این دو، عملاً بسیارى دیگر از حواس خود را از دست مى دهد زبان و گویائى که در آغاز از طریق شنوائى به کار مى افتد و رابط میان انسان و دیگران است، دیگر کارى از او ساخته نیست (کرهاى مادر زاد همیشه لالند با این که زبانشان عیب و آفتى ندارد). و به این ترتیب، این دو حس، کلید عالم محسوساتند، سپس نوبت به عقل مى رسد که کلید جهان ماوراء حس و عالم ماوراى طبیعت است، و در عین حال مأمور نقادى، نتیجه گیرى، جمع بندى و تعمیم و تجزیه در فرآورده هاى آن دو حس است. آیا کسانى که این سه وسیله بزرگ شناخت را سپاس نگویند درخور سرزنش و ملامت نیستند؟ و اگر نعمت گوش و چشم، در آیه فوق، بر عقل مقدم داشته شده، دلیلش روشن است. اما چرا نعمت گوش را بر چشم مقدم مى دارد؟ ممکن است به این دلیل باشد که به گفته دانشمندان، براى نخستین بار گوش نوزاد به کار مى افتد، و چشم مدتى بعد از آن. چرا که چشم هاى بسته در محیط تاریک رحم، هیچگونه آمادگى براى مشاهده امواج نور را ندارد و به همین دلیل، بعد از تولد، مدت ها بسته است تا تدریجاً به نور عادت کند، در حالى که گوش چنین نیست، حتى به اعتقاد بعضى در عالم جنینى نیز قدرت شنوائى را دارد و صداى قلب مادر را مى شنود. در حقیقت، بیان مواهب سه گانه فوق، انگیزه اى است براى شناخت بخشنده این مواهب که او را به دنبال معرفت منعم اصلى مى فرستد ... (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۷۸ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
12.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌗ریشه افسردگی (قلب) 🔻از طریق گوش می تونید حال قلب را خوب کنید. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat