eitaa logo
تاریخ تشیع🇮🇷
163 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
5.9هزار ویدیو
32 فایل
کانال تاریخ تشیع همراه با عالیترین مطالب در حوزه های تاریخ، علوم سیاسی، اجتماعی، هنر، ادبیات، نجوم، دانستنیها، فایلها + پی دی اف تمامی مطالب معتبر هستند همراه با مرجع، منابع آورده می شوند. نظرات وپیشنهادات مدیرکانال: @uwiyut
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عجیب و پر ابهام🥶
جان باختن بينواي دل سوخته كنار قبر علي(ع) هنگامي كه امام حسن(ع)، امام حسين(ع) و همراهان از دفن جنازه پدرشان به سوي كوفه باز مي گشتند٬ كنار ويرانه اي پيرمرد بينوا و نابينايي را ديدند كه بسيار پريشان بود. خشتي زير سر نهاده بود و گريه مي كرد، از او پرسيدند: تو كيسي و چرا نالان و پريشان هستي؟ گفت: من غريبي بينوا هستم٬ در اينجا مونس و غم خواري ندارم، يك سال است در اين شهر هستم، هر روز مرد مهرباني نزد من مي آمد و احوال مرا مي پرسيد به من غذا مي رسانيد و مونس من بود٬ ولي اكنون سه روز او نزد من نيامده و از حال من جويا نشده است. گفتند: آيا نام او را مي داني؟ گفت: نه. گفتند آيا از او نپرسيدي نامش چيست؟ گفت: پرسيدم٬ ولي فرمود: تو با نام من چه كار داري، من براي خدا از تو سرپرستي مي كنم. گفتند: اي بينوا او چه شكلي بود؟ گفت: من نابينايم٬ نمي دانم.! گفتند: آيا هيچ نشاني از گفتار و كردار او داري؟ گفت: پيوسته زبان او به ذكر خدا مشغول بود، وقتي او تسبيح و لا اله الا الله مي گفت٬ زمين و زمان و در و ديوار با او هم نوا مي شدند، وقتي كنار من مي نشست، مي فرمود: درمانده اي با درمانده اي نشسته و غريبي هم نشين غريبي شده است.! حسن(ع) و حسين(ع) (و محمد حنفيه و عبدالله بن جعفر) آن مهربان ناشناخته را شناختند. به روي هم نگريستند و گفتند: اي پيرمرد٬ اين نشانه ها كه برشمردي، نشانه هاي باباي ما اميرمؤمنان علي(ع) است. بينوا گفت: پس او چه شده كه در اين سه روز است نزد من نيامده؟ گفتند: اي پيرمرد، شخص بدبختي ضربتي بر او زد و او به دار باقي شتافت؛ ما هم اكنون از كنار قبر او مي آييم. بينوا وقتي از جريان آگاه شد، خروش و ناله جان سوزش بلند گرديد، خود را بر زمين مي زد و خاك را به روي خود مي پاشيد و مي گفت: مرا چه لياقت كه اميرمؤمنان(ع) از من سرپرستي كند؟ چرا او را كشتند؟ حسن(ع) و حسين(ع) هر چه او را دلداري مي دادند، ولي آرام نمي گرفت.! نمي دانم چه كار افتاد ما را كه آن دلدار مـا را زار بـگـذاشـت در اين ويرانه اين پير حزين راز غريب و عاجز و بي يار بگذاشت آن پير مرد بي نوا به دامن حسن(ع) و حسين(ع) چسبيد و گفت: شما را به جدتان سوگند، شما را به روح پدر عالي قدرتان٬ مرا كنار قبر او ببريد. امام حسن(ع) دست راست او را و امام حسين(ع) دست چپ او را گرفت و او را كنار مرقد مطهر علي(ع) آوردند. خود را به روي قبر افكند و در حالي كه اشك مي ريخت، مي گفت: خدايا من توان دوري از اين پدر مهربان را ندارم٬ تو را به حق صاحب اين قبر، جانم را بستان. دعاي او مستجاب شد و همان دم جان سپرد. ذره اي بود به خورشيد رسيد قطره اي بود و به دريا پيوست امام حسن(ع) و امام حسين(ع) از اين حادثه جان سوز گريستند، جنازه او را غسل دادند و كفن كردند، نماز بر جنازه او خواندند و او را نزديك همان روضه پاك به خاك سپردند. روضة الشهدا، ص 172 و 173 👈 در کانال 📚داستانڪ📚 هر روز با بهترین و همراه ما باشید↙ http://eitaa.com/joinchat/2574188547C196ea40fc2