eitaa logo
تاریخ تشیع
181 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
28 فایل
کانال تاریخ تشیع همراه با عالیترین مطالب در حوزه های تاریخ، علوم سیاسی، اجتماعی، هنر، ادبیات، نجوم، دانستنیها، فایلها + پی دی اف تمامی مطالب معتبر هستند همراه با مرجع، منابع آورده می شوند. نظرات وپیشنهادات مدیرکانال: @uwiyut
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عجیب و پر ابهام🥶
جان باختن بينواي دل سوخته كنار قبر علي(ع) هنگامي كه امام حسن(ع)، امام حسين(ع) و همراهان از دفن جنازه پدرشان به سوي كوفه باز مي گشتند٬ كنار ويرانه اي پيرمرد بينوا و نابينايي را ديدند كه بسيار پريشان بود. خشتي زير سر نهاده بود و گريه مي كرد، از او پرسيدند: تو كيسي و چرا نالان و پريشان هستي؟ گفت: من غريبي بينوا هستم٬ در اينجا مونس و غم خواري ندارم، يك سال است در اين شهر هستم، هر روز مرد مهرباني نزد من مي آمد و احوال مرا مي پرسيد به من غذا مي رسانيد و مونس من بود٬ ولي اكنون سه روز او نزد من نيامده و از حال من جويا نشده است. گفتند: آيا نام او را مي داني؟ گفت: نه. گفتند آيا از او نپرسيدي نامش چيست؟ گفت: پرسيدم٬ ولي فرمود: تو با نام من چه كار داري، من براي خدا از تو سرپرستي مي كنم. گفتند: اي بينوا او چه شكلي بود؟ گفت: من نابينايم٬ نمي دانم.! گفتند: آيا هيچ نشاني از گفتار و كردار او داري؟ گفت: پيوسته زبان او به ذكر خدا مشغول بود، وقتي او تسبيح و لا اله الا الله مي گفت٬ زمين و زمان و در و ديوار با او هم نوا مي شدند، وقتي كنار من مي نشست، مي فرمود: درمانده اي با درمانده اي نشسته و غريبي هم نشين غريبي شده است.! حسن(ع) و حسين(ع) (و محمد حنفيه و عبدالله بن جعفر) آن مهربان ناشناخته را شناختند. به روي هم نگريستند و گفتند: اي پيرمرد٬ اين نشانه ها كه برشمردي، نشانه هاي باباي ما اميرمؤمنان علي(ع) است. بينوا گفت: پس او چه شده كه در اين سه روز است نزد من نيامده؟ گفتند: اي پيرمرد، شخص بدبختي ضربتي بر او زد و او به دار باقي شتافت؛ ما هم اكنون از كنار قبر او مي آييم. بينوا وقتي از جريان آگاه شد، خروش و ناله جان سوزش بلند گرديد، خود را بر زمين مي زد و خاك را به روي خود مي پاشيد و مي گفت: مرا چه لياقت كه اميرمؤمنان(ع) از من سرپرستي كند؟ چرا او را كشتند؟ حسن(ع) و حسين(ع) هر چه او را دلداري مي دادند، ولي آرام نمي گرفت.! نمي دانم چه كار افتاد ما را كه آن دلدار مـا را زار بـگـذاشـت در اين ويرانه اين پير حزين راز غريب و عاجز و بي يار بگذاشت آن پير مرد بي نوا به دامن حسن(ع) و حسين(ع) چسبيد و گفت: شما را به جدتان سوگند، شما را به روح پدر عالي قدرتان٬ مرا كنار قبر او ببريد. امام حسن(ع) دست راست او را و امام حسين(ع) دست چپ او را گرفت و او را كنار مرقد مطهر علي(ع) آوردند. خود را به روي قبر افكند و در حالي كه اشك مي ريخت، مي گفت: خدايا من توان دوري از اين پدر مهربان را ندارم٬ تو را به حق صاحب اين قبر، جانم را بستان. دعاي او مستجاب شد و همان دم جان سپرد. ذره اي بود به خورشيد رسيد قطره اي بود و به دريا پيوست امام حسن(ع) و امام حسين(ع) از اين حادثه جان سوز گريستند، جنازه او را غسل دادند و كفن كردند، نماز بر جنازه او خواندند و او را نزديك همان روضه پاك به خاك سپردند. روضة الشهدا، ص 172 و 173 👈 در کانال 📚داستانڪ📚 هر روز با بهترین و همراه ما باشید↙ http://eitaa.com/joinchat/2574188547C196ea40fc2