eitaa logo
شیرینترازعسل ذکرحسین ع
1.3هزار دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
11.1هزار ویدیو
110 فایل
💚شکر خدا را که در پناه حسینیم ❤️ 💚عالم از این خوبتر پناه ندارد 🔻ارتباط با مدیر کانال🔻 ▶️ @roghayehbanoo◀️ کپی متنهاباذکرصلوات حلال‌و گوارای قلبهای پاک عاشقان سیدالشهدا جانم❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 ۲۳ ذی‌الحجه 📜 🔘 🔰 سراسیمه آمده بود و بی توقف. پریشان و آشفته حال، به خیمه گاه رسید و به جستجوی قافله سالار،از سویی به سویی روان شد و او را خواند. کاروانیان در اطراف او حلقه زدند ••• ••• ولی او، لَب از لَب نگُشود ••• 🔸قافله سالار از خیمه برون آمد و با نگاه به چهرۀ پرسشگر یاران، به مرد نزدیک شد.🔸 ••• مرد، نفس نفس زد و لبان خشکیده به زبان تر کرد ••• + مرد گفت: "صلوات خدا بر جدّت. خبری دارم که اگر بخواهید در خفا بگویم." - گفت: "خَلوت و جَلوت من با یارانم یکی است." + گفت: "خبر از مصیبت است." 🔹قافله سالار، کاسه ای آب طلبید و به او داد.🔹 ••• مرد نوشید و نفس تازه کرد ••• - قافله سالار گفت: "حالا بگو چه شده؟" + مرد گفت: "در حالی از کوفه خارج شدم که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کُشته بودند، و با ریسمانی به پایشان، در کوچه و بازار می کشیدند." 🔺نفس ها در سینه ها ماندند و سکوت بود و سکوت، و نگاه مبهوت کاروانیان.🔻 🔵و قافله سالار پی در پی تکرار کرد. - گفت: "إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۷ روز تا ● ● ۱۵ روز تا ❤️👇👇👇👇❤️ http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 ۲۷ ذی‌الحجه 📜 🔘 + قافله سالار گفت: "با ما هستید یا علیه ما؟" - گفت: "علیه شما!" + گفت: "لا حول و لا قوه الّا بالله العلی العظیم." ••• و سپس رو به یاران کرد ••• + گفت: "به این سپاه خسته و تشنه آب دهید و اسبانشان را سیراب کنید." 🔹مردان سپاه و اسبان، سیراب شدند و به نماز ایستادند.🔹 🔸پس از سلام نماز، لختی درنگ کرد و سپس رو به سپاه حُربن ریاحی برخاست.🔸 + گفت: "ای جماعت کوفیان، نامه‌هاتان به من رسید و فرستادگانتان نزد من آمدند و گفتند امام و رهبری نداریم، دعوت ما را اجابت کن که شاید خدا به واسطۀ تو ما را هدایت کند.لذا از مکه به سویتان آمدم، اگر هنوز بر دعوت خود وفادارید، با من هم‌پیمان شوید." ••• مردان سپاه حُر همهمه کردند ••• + ادامه داد: "مگر برایم ننوشتید که حق را برایتان فراهم آورم؟: - حُر گفت: "به خدا قسم من نه از این نامه‌ها مطلعم و نه از کسانی که نزد تو آمدند." + قافله سالار گفت: "نامه ها را بیاورید." • • • نامه ها را که دید • • • - گفت: "من به این نامه ها کاری ندارم." + قافله سالار گفت: "بخدا سوگند از جفایتان در شگفت نیستم، نه بر گفته هاتان باور داشتم و نه بر یاریتان سودایی در سر. اگر در این راهی که پیش گرفته اید اصرار ورزید و از حق روی بگردانید، من نیز از شما روی گردانده و باز خواهم گشت!" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۳ روز تا ● ● ۱۱ روز تا ❤️👇👇👇👇❤️ http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 اول محرم 📜 🔘 🔰عبیدالله حُر جعفی نگاه از خیمه گاه کاروانیان گرفت و به تیمار اسب پرداخت ••• ••• زمانی نگذشت که صدایی او را خواند ••• + گفت: "عبیدالله حُر جعفی، گِران ارمغانی برایت آورده‌ام اگر بپذیری؟" - گفت: "از جانب چه کس؟ اصلاً تو کیستی؟" + گفت: "حجاج بن مَسروق! از جانب حسین بن علی. او ترا به یاری می‌طلبد." - گفت: "یاری او در توان من نیست. وانگهی، اگر جنگی در بگیرد به یقین همه تان کشته می شوید." + حجاج گفت: "می‌خواهد تو را ببیند." - گفت: "نه دوست دارم او مرا ببیند و نه من او را!" 🔸حجاج لحظاتی به او نگریست، سپس به جانب خیمه‌گاه روان شد.🔸 ••• عبیدالله نگاه از او گرفت و تیمار اسب را ادامه داد ••• 🔺لحظاتی گذشت و صدای قافله سالار او را به خود آورد.🔻 + گفت: "فرزند حُر! در دوران عمرت گناهان و خطاهای زیادی مرتکب شدی، می‌خواهی از خطاها و گناه هایت توبه کنی؟" - گفت: چگونه؟" + گفت: "فرزند دختر پیامبرت را یاری کن و در رکاب او با دشمنانش بجنگ." ✔️ ادامه دارد • • • ●۸ روز تا ● ●۹ روز تا 🏴👇👇👇👇🏴 http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 عاشورا 📜 🔘 🔰 خورشید، به اکراه چشم گشود و نگاهش را به زمین دوخت ••• 🔰 سپاه ظلم و ستم، کبر و غرور، جهل و تعصب و طغیانگری، صف کشیده بود، تا نور را به مسلخ بخواند ••• 🔰 همه آمده بودند. زخم خوردگان بدر و احُد. از هر قبیله و عشیره، واماندگان جمل و صفین و نهروان ••• 🔰 آمده بودند تا فردا روز، به ارتکاب جنایتی هولناک که تاریخ برای همیشه نخواهد دید، به باز خواست یکدیگر برنیایند ••• 🔰 نامه های دعوت را در هیئت شمشیر بر کشیدند و بر گِرد سر چرخاندند، پرچم های گناه اولین و آخرین را بنام اسلام و به مَرام ابوسفیان برافراشتند و در انتظار ماندند ••• 🔹قافله سالار، یکه و تنها، آرام آرام به میدان آمد.🔹 * گفت: "بندگان خدا، از خدا بترسید و به هوای نفس تعجیل نکنید و سخن مرا بشنوید. فریب دنیا را نخورید، اگر بنا بود همۀ دنیا در اختیار یک نفر باشد و یا یک نفر برای همیشه در دنیا بماند، پیامبران بر این بقا سزاوارتر بودند." + شمر فریاد کرد: "سخنی بگو که ما بفهمیم." * گفت: "نسب مرا مرور کنید ببینید من کیستم ... من فرزند پیامبر شما نیستم؟!" + شمر گفت: "اصل و نَسَبَت را خوب میشناسیم." ••• سپس اسب تاخت و سپاه را تهییج کرد ••• + گفت: "به سخنانش گوش ندهید، در ضلالت سخن میگوید." ••• و سوی قافله سالار برگشت ••• ✔️ ادامه دارد • • • ● ۳۹ روز تا 🏴👇👇👇👇🏴 http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 یازدهم محرم 📜 🔘 🔰حسین سالار است؛ چه سالار قافله، چه سالار شهیدان.و سالار شهیدان بی سر، بر خاک خُفته بود ••• ••• ذوالجناح رفت و سر به خون او آغُشت، آنقدر سر بر زمین کوبید، تا جان باخت ••• 🔰و پرنده از ریسمان خیمۀ نیم سوخته برخاست،پرواز کرد و خود را به گُودی مقتل رساند ••• ••• قدری درنگ کرد، و سپس نالۀ فراق سر داد ••• 🔺پَر کشید و بال به خون سالار شهیدان آغُشت، و خونین بال پرواز کرد به آسمان.🔻 🔸آسمان کبود بود و ساکت، و زمین شرمگین و نالان. و فُرات و علقمه مویه کنان، اشک ریز و روان. و نخل های قد کشیده به آسمان، ناله کنان.🔸 ••• پرنده به طواف مقتول کربلا، چرخید و چرخید و چرخید و سپس راهی مدینه شد ••• 🔰پرندۀ خونین بال، از دروازۀ سَحر عبور کرد و صبحگاهان، به مدینه رسید. بر فراز خانه و حرم رسول الله چرخی زد و حزن آلود خواند، حرم، ناله سر داد و آه کشید و نالید ••• 🔵پرنده بر لب بام گِلین خانۀ ام المومنین نشست، فغان کرد و درد آلود، بنی هاشم را خبر کرد ••• ••• ام سلمه چشم به پرندۀ خونین بال داشت، که ملتهب از جا جَست ••• 🔹خاک به ودیعه گرفته از پیامبر را برداشت.🔹 • • • الله اکبر • • • 🔺خاک به تلاطم آمده بود.🔺 🔴خاک خون شده بود و در خروش می نالید، و مدینه آرام بود و در سکوت ••• ••• و مردمان، غافل از زخم سالهای دور! ••• ✔️ ادامه دارد • • • ● ۳۸ روز تا 🏴👇👇👇👇🏴 http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 دوازدهم محرم 📜 🔘 🔰خورشید، زخم خورده و خونین ••• 🔰آسمان گریان، و ملائک به گریه و مویه در طواف ••• ••• و کربلا، این همه ماتم را در بر گرفته بود ••• 🔰و میان این همه خون، این همه غم، این همه ظلم، این همه درد،یک زن مانده بود! ••• • • • زینب! • • • ✔️دختر علی، خواهر حسین✔️ ••• که اکنون، بر بالین برادر بود ••• ▪️و سالار شهیدان، سالار بی سر، آرام خُفته بود بر زمین ••• 🔺زینب، با سینه ای لبریز از اندوه و غم، بی آنکه بگرید، دیدگانش تَر شد، نوحه سر داد.🔻 + گفت: "یا محمدا!" "• این کشتۀ خونین، حسین تواست." "• این پیکر بی سر، حسین تواست." "• این مَرد زخم خورده که نغمۀ حقیقت سروده حسین تواست." "• و این دختران اسیر، دختران تو." ••• کربلا لرزید، و باد صدایش را با خود بُرد ••• 🔹زینب! لحظه ای سکوت کرد و به فغان آمد،🔹 + گفت: "• پدرم به فدای آن کسی که او را به ستم کشتند." "• پدرم به فدای آن کسی که خیمه های او را گسستند." "• پدرم به فدای آن کسی که امیدی به التیام زخم‌هایش نیست." "• پدرم به فدای آن کسی که دلش پُر از غصه و غم بود." "• پدرم به فدای آن کسی که از محاسنش خون می چکد." "• پدرم به فدای آن کسی که لب تشنه بود و عطشان شهید شد." "• پدرم به فدای آن کسی که جدش محمّد مصطفی، پیغمبر خداست." ••• و زینب، به سختی گریست ••• ✔️ ادامه دارد • • • ● ۳۷ روز تا 🏴👇👇👇👇🏴 http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 سیزدهم محرم 📜 🔘 🔰کاروان به کوفه رسید،اما چه کوفه ای⁉️😭 ➖کوفۀ مردمان غدّار و حیله گر. ➖کوفۀ غرق در نشاط و شادی و رقص و خنده ها. 🔰دروازه های شهر، با برگ های نخل زینت شده بود و مردمان، به انتظار، چشم دوخته بودند به راه ••• ••• سرهای بر نی افراشته از دور، در دست سواران نمایان شد ••• ❌مردمان هلهله کردند و بر دَف کوبیدند ••• •••بازماندگان کاروان، در حصار سپاه، به کوفه رسیدند••• 🔺سیدالساجدین، در غُل و زنجیر، و زنان و کودکان دست بسته پا برهنه، به پای پیاده.🔻 🔴پیراهن خونین سالار شهیدان، دست به دست چرخید و رقصندگان با شمشیر، به لودگی جان گرفتند ••• 🔺سیدالساجدین خُروشید و سوز دل را بیرون داد.🔻 + گفت: "ای اُمت بدکردار، بر خانه هاتان باران نبارد که حُرمت جدّ ما را در بارۀ ما مراعات نکردید." "از مصیبت ما آگاهید، ولی دف می زنید و به شادی هلهله سر می دهید." "کسانی را در شهر می گردانید، که پایه و اساس دین را در میان شما محکم کردند." "مگر جدّ ما نبود که شما را از گمراهی نجات داد و به راه راست هدایت کرد؟" "در قیامت چه پاسخی برای رسول خدا دارید؟" ••• و دیگر سکوت کرد ••• ❌ اولین کسی که سنگ پَراند، ندانستم کیست، اما گوییا شیطان بود! که دیگر اهریمنان، یاری اش کردند ••• ✔️ ادامه دارد • • • ● ۳۶ روز تا 🏴👇👇👇👇🏴 http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 چهاردهم محرم 📜 🔘 🔰همه به انتظار بودند، و ابن زیاد سرخوش از پیروزی در تالار قدم می زد••• 🔰نیزه داران کنار کشیدند و زنان و کودکان کاروان، وارد تالار شدند••• 🔺ابن زیاد، نگاه خود از آنان گرفت و بر تخت نشست.🔻 •••زینب وارد شد، لحظه ای ایستاد••• 🔰بی آنکه به او نظر کند با چرخشی به دست، گَرد و غبار از حجاب برگرفت، مصمم و استوار، حرکت کرد و در جلو بازماندگان کاروان ایستاد••• ••• از ورود پُر غرور او، ابن زیاد آشفته شد ••• _ گفت: "این زن کیست؟" ••• زینب سکوت کرد ••• _ دوباره پرسید: "این زن کیست؟" ••• سکوت بود و سکوت ••• 🔺و در این سکوت، صدای خُرد شدن غرور و هیبت ابن زیاد شنیده می شد.🔻 _ ابن زیاد به خشم آمد و فریاد کرد: "گفتم این زن کیست؟" ~ ام وهب گفت: "بانوی ما زینب، دختر فاطمه!" _ ابن زیاد خندید و گفت: "آوازه اش را در شهر شنیده ام." "اما من از مردم کوچه و بازار نیستم." "گوشم پُراست از مویه و نوحه گری، پس برای من گریه و زاری نکنید." 🔸زینب، به آرامی لب گشود و با خود نجوا کرد.🔸 + گفت: "چگونه می توان به کسی که دستش به خون پاکان آلوده است، امید دلسوزی داشت؟" ••• ابن زیاد، برافروخته برخاست و فریاد کرد ••• _ گفت: "حمد می کنم خدایی را که شما را نابود و رسوا کرد." + و زینب گفت: "ستایش می کنم خدایی را که با بعثت و رسالت پیامبرش، ما را به کرامت و بزرگواری رساند. _ گفت: "این مَکر خدا بود که دروغ تان را بر همگان روشن کرد." ✔️ ادامه دارد • • • 🏴👇👇👇👇🏴 http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 پانزدهم محرم 📜 🔘 🔰دوباره اسبان زین شدند و لگام خوردند و پرچم های گناه در میان سپاه طغیان و جنایت، و ظلم و ستم و جهل و بیدادگری به اهتزاز درآمدند ••• 🔰تا بار دیگر اسلام بدعت، اسلام خلافت و خلیفه گری، اسلام اشرافیت، اسلام دروغ و فریب و سازش و نیرنگ، و اسلام ابوسفیان را به نمایش گذارند ••• 🔰و با اسارت بازماندگان روز عاشور به مردمان شهر به شهر بگویند؛ که این ما بودیم که حسین و یارانش را به مسلخ بردیم و آل الله را به اسارت گرفتیم ••• 🔴و چه کس بهتر از شمر بن ذالجوشن، این منافق هرجایی برای فرماندهی؟ 🔰و همراه شمر، عمرو بن حجاج و شبث بن ربعی و خولی بن یزید اصبحی با هزار سوار، آماده شدند برای بردن کاروان به شام ••• ••• و مردمان، این بار آمده بودند به تماشا و تماشاگری ••• 🔺سیدالساجدین در غُل و زنجیر، و زنان و کودکان بر اَسترانی عریان.🔻 🔹سیدالساجدین زِدورادور، نگاه سرزنش باری به آن دنیا پرستان کرد.🔹 + گفت: "ای مردم! بخاطر دارید که به پدرم نامه نوشتید و با او خُدعه کردید؟" "با او هم پیمان شدید و هنگام حادثه تنهایش گذاشتید و به ستیز با او برخاستید؟" "با چه روی می خواهید به رسول الله بنگیرید؟" "هنگامی که به شما بگوید: "*عترت مرا کُشتید، حریم مرا شکستید، و شما دیگر از اُمت من نیستید؟*" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۳۴ روز تا 🏴👇👇👇👇🏴 http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50