📜 بیست و هشتم محرم 📜
🔘 #بخش_اول
•••شب بود و مظلومیت و سکوت•••
🔰زینب در قنوت به نماز، سیدالساجدین، سر بر تربت کربلا نهاده بود و با خدای خویش در راز و نیاز•••
🔰پنجاه روز بود که این کاروان، مکه را به مقصد و مقصودی والا ترک کرده بود، و کربلا مقصد بود و آینده ای دور، مقصود!•••
🔰سیدالساجدین، با خروج از کوفه به بعد، تا کنون ساکت بود و در سکوت، بیمار بود، اما بیماری بهانه بود، در شب و روز عاشورا بیمار بود و بعد از آن•••
* گوییا قافله سالار در شب عاشورا به زینب گفته بود:
"همانگونه که خداوند جدّمان را به تار عنکبوتی از مرگ رهایی بخشید، فرزندم علی را به این بیماری از مرگ برهاند، تا زمین از نسل آل محمّد خالی نماند."
🔹سیدالساجدین، سر از سجده برداشت و چون پدر، نگاه سوی آسمان بُرد و آسمان پُر ستاره را نظاره کرد.🔹
••• و در این میان، من بودم و پنجاه روز همراهی این کاروان •••
🔸نه!
🔸تنها من نبودم!
🔸همه بودند•••
🔺همۀ ارواح شیعیان و محبین آل الله، همه با روح شان در این سفر، همراه کاروان بودند.🔻
🔸و همه شاهد بودند که در روز عاشور، چه ها بر قافله سالار گذشت.🔸
🔹شاهد بودند که بر آل الله چه ظلمی واقع شد.🔹
🔵شاهد بودند، چون پیوندی ناگسستنی میان آنان و مولایشان پا برجاست•••
✔️ ادامه دارد • • •
● ۲۱ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 بیست و هشتم محرم 📜
🔘 #بخش_دوم
💠شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طینَتُنا💠
🔰شیعیان ما از باقیمانده گل ما آفریده شده اند.🔰
💠خُلِقَ شِیعَتُنَا مِنْ شُعَاعِ نُورِنَا💠
🔰شیعیان مااز شعاع نورماآفریده شده اند🔰
💠شِیعَتُنا الْمُسَلِّمُونَ لِأمْرِنا💠
🔰شیعیان ماکسانی هستند که دربرابر امر ماتسلیم اند🔰
•••و من پُر درد و زخم خورده و رنجور، تنها نشسته و او را نظاره می کردم•••
🔰روحم پَر می کشید تا نزد او رود و با او هم کلام شود، ولی پرهیز و شرم، اجازه نداد که بدون اِذن سوی او روم•••
🔹پس به تمنّا و عجز، در خیال خود با او هم سخن شدم.🔹
~ گفتم:
"این آرامش و یقین، این نور و این امید، که در چشمان تو موج می زند از کجاست؟"
"ای همسفرۀ یتیمان و فقیران بینوا"
"ای بلیغ و فصیح در سخنوری، همچون علی"
"ای زینت عابدان، ای آقای ساجدین، که خدا ترا اینگونه خواند"
"ای زینت صالحین و ای سید متقین"
"ای صاحب دعا، در هنگامۀ سحر"
"ای غزل سرای زبور آل نبی"
"ای فرود آورندۀ اِنجیل اهل بیت"
"ای صاحب اُخت القرآن"
"ای آشکار ساز معارف حقۀ آل الله"
"ای ترجمان مَرام و مُراد حسین در زبان دعا"
"ای رفیق مهربان، ای راوی اصیل عاشور و کربلا"
"ای حافظ و ای مخزن اسرار الهی از اَزَل تا روز حَشر"
"اگر تو نبودی، ما دعا و مدح و ثنا و ستایش رَب، از کجا آموختن؟"
"اگر تو نبودی، ما اخلاص و اخلاق را از کجا دانستن؟"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۲۱ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 بیست و نهم محرم 📜
🔰خورشید انوار خود را بر تپه ماهورها گسترده بود، و بازماندگان کاروان در حصار سپاه، راه شام را می پیمود •••
🔰برج و باروهای شام از دور نمایان شدند، مردان سپاه به شادی هلهله سر دادند؛ که پایان سفر نزدیک است •••
••• عمرو بن حجاج اسب تاخت و خود را به شمر رساند •••
_ گفت:
"از هر شهری که گذر کردیم جز ناسزا کلامی نشنیدیم، خدا داند که شامیان با ما چه ها کنند."
🔺شمر به صدای بلند خندید و او را تمسخر کرد.🔻
••• عمرو بن حجاج مُکدر شد •••
_ گفت:
"مگر ندیدی؟حتی اجازه نداند یک شب در شهرشان بمانیم."
••• شمر خندۀ خود را فرو خورد •••
× گفت:
"نگران نباش. شامیان با اسلام آل محمّد بیگانه اند، اسلام خود را از معاویه آموخته اند."
"در سرزمین شام، اسلام معاویه و ابوسفیان در جانها ریشه دوانده."
••• و سپس پلک برهم گذاشت و نفس عمیقی کشید •••
× گفت:
"از هم اکنون عطر شام را استشمام می کنم."
● ۲۰ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 دوم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
🔺یزید در ترس و هراس بود و وامانده.🔻
_ گفت:
"تو که هستی؟"
~ گفت:
"شریک انعقاد نطفه ات را نشناختی؟ شیطان!"
_گفت:
"از من چه می خواهی؟"
~ گفت:
"دیگر هیچ! آنچه می خواستم انجام دادی."
•••آمده ام در جشن تو شریک باشم•••
🔰یکباره زمان به چرخش آمد و حاضران جان گرفتند و همه چیز روال خود گرفت•••
•••یزید بر تخت لَم داده بود و دیگران، صف کشیده بودند در تالار به انتظار•••
🔰نیزه داران پس کشیدند و مردی با طشت، سر سیدالشهداء را به ارمغان برای یزید آورد•••
- گفت:
"رکابم را پُر از طلا و نقره کنید که من مرد بزرگی را کشتم،"
"زمانی که عرب به قوم و نژاد فخر می کند،"
"من کسی را کشتم، که پدر و مادرش بهترین بودند،"
"من کسی را کشتم، که نژاد اش از همه والاتر بود."
•••یزید برآشفت، برخاست و فریاد کرد•••
_ گفت:
"تو که می دانستی او بهترین است، چرا او را کشتی؟"
- گفت:
"به امید دریافت جایزه از خلیفه!"
_ گفت:
"بهره ای از من به تو نمی رسد، جز آنکه گردنت را بزنم. ببریدش."
🔰نفس ها در سینه ها حبس شد، و نگاه متحیر جماعت حاضر، در رفت و آمد بود بین یزید و التماسِ مرد•••
🔺نگهبانان مرد را بردند، تا سرش را به دم تیغ بسپارند.🔻
🔸شمر و دیگران، با بازماندگان کاروان به تالار آمدند.🔸
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۸ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 چهارم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
🔰ولوله ای در گرفت و یکی از مردان فریاد کرد•••
- گفت:
"خلیفه اجازه دهد او سخن بگوید."
× یزید گفت:
"او از خانواده ای است که اگر لب بگشاید چون ساحران عقول را زایل کند، و ابلهان را فریفته نماید."
•••حاضران به همهمه آمدند، یکی فریاد کرد•••
~ گفت:
"مگر ما ابلهیم که بی جهت فریفته شویم؟"
🔺خطیب وامانده بود و یزید چاره ای نداشت.🔻
🔰عاقبت به اکراه پذیرفت و خطیب از منبر به زیر آمد و سیدالساجدین بالا رفت•••
🔹حمد وسپاس گفت پروردگارش را و ادامه داد🔹
+ گفت:
"ای جماعت مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و بر هشت ویژگی برتری داده."
"عطا فرمود به ما، علم و بردباری، و سخاوت و فصاحت و شجاعت و محبت در قلوب مومنان را به ما ارزانی داشت."
"و بر دیگران برتری داد، و محمّد و علی و فاطمه، جعفرطیار و حمزه، و حسن و حسین و مهدی را،"
"از ما انتخاب کرد. پس هر که مرا شناخت، می شناسد، و هر که نمی شناسد بداند،"
"منم علی بن حسین!"
"من پسر مکّه و منایم، من پسر زمزم و صفایم."
"من فرزند کسی هستم که حجرالاسود را با ردای خود حمل کرد و بر جای خود نصب کرد."
"من فرزند بهترین طواف کنندگانم، من فرزند بهترین حج گزاران و تلبیه گویان ام،"
"من فرزند کسی هستم که بر بُراق نشست و به آسمان رفت،"
"من فرزند پیامبری هستم که در یک شب از مسجدالحرام به مسجد الاقصی رفت"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۶ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 چهارم صفر 📜
🔘 #بخش_سوم
+•••
"من فرزند کسی هستم که جبرییل او را تا سدره المنتهی بُرد،"
"من فرزند کسی هستم که با ملائک آسمان نماز گزارد."
"منم فرزند پیامبری هستم که خدای بزرگ بر او وحی فرستاد،"
"منم فرزند محمُد مصطفی، منم فرزند علی مرتضی،"
"من فرزند کسی هستم که بینی گردن کشان را به خاک مالید تا به کلمۀ توحید اقرار کردند،"
"من پسر کسی هستم که در برابر پیامبر با دو شمشیر و نیزه می جنگید، دو بار هجرت کرد، دو بار بیعت کرد، و به سوی دو قبله نماز گذارد."
"در بدر و حُنین با کافران به جنگ برخاست و به اندازۀ یک پلک زدن کفر نورزید."
"منم فرزند صالح مومنان، منم فرزند وارث انبیا، منم فرزند نابود کنندۀ مشرکان، منم فرزند امیر مسلمین،"
"منم فرزند فروغ جهادگران، منم فرزند زینت عابدان، منم فرزند افتخار گریه کنندگان."
"منم فرزند بردبارترین صابران، منم فرزند با فضیلت ترین نماز گزاران."
"من فرزند کسی هستم که جبرییل او را تایید کرد و میکاییل او را یاری کرد."
"من فرزند کسی هستم که حرم مسلمین را پاسداری و با مارقین و ناکثین و قاسطین به نبرد پرداخت."
"من فرزند بهترین قریشم. من پسر اولین ایمان آورنده به خدا هستم،"
"من پسر اولین سبقت گیرنده، شکنندۀ کمر مشرکان و نابود کننده مشرکان هستم."
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۶ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 ششم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
🔰پردۀ شب بر باب الصغیر گسترده بود و پیه سوز کهنه سوسو می زد•••
🔰نسیم بر ویرانۀ باب الصغیر می وزید و کالبد خسته و رنجور بازماندگان کاروان را نوازش می داد•••
🔹همه آرمیده بودند، بدنها آرام و خَمود، اما روح و روان آنان در خُروش.🔹
🔰سکینه کِز کرده بود، غلتی زد و پلاس را بر خود کشید•••
🔰چهره اش سرشار از غم بود و افسرده، پلک بر هم فِشرد•••
•••در خواب، محو رویایی بود که دید•••
✨ناگاه آسمان نور باران شد.✨
🔹فوج بسیار ملائک، فرود آمدند با پنج مرکب از نور🔹
🔺وصیف از وصائف بهشت، سوی او شد.🔻
+ سکینه گفت:
"این بزرگان کیستند؟"
~ گفت:
"آدم صفوه الله، ابراهیم خلیل الله، موسی کلیم الله و عیسی روح الله."
+ سکینه پرسید:
"آن که دست بر محاسن دارد و گاه فرود آید و گاه برخیزد، او کیست؟"
~ گفت:
"جدَّت رسول الله، به لقاء حسین آمده اند."
🔹سکینه خواست تا سوی او رود🔹
✨بار دیگر آسمان نور باران شد.✨
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۴ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 ششم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
🔰فوج بسیار ملائک، بار دیگر فرود آمدند با پنج مرکبِ دیگر از نور•••
+ سکینه پرسید:
"این بانوان کیستند؟"
~ گفت:
"حواء ام البشر، آسیه دختر مزاحم، مریم دختر عمران، خدیجه دختر خولید"
+ سکینه پرسید:
"بانویی که در این میان آنان محزون است، او کیست؟"
~ گفت:
"جدّه ات فاطمه دختر محمّد است!"
•••سکینه تاب نیاورد و سوی او پَرکشید•••
+ گفت:
"ای مادر مهربان! سوگند به خدا حق ما را انکار کردند. جمع مان را پراکندند، حریم مان را شکستند، پدرم حسین را کشتند."
••• و سپس گریست •••
🔹مادر مهربان هم گریست.🔹
🔹به گریۀ او، زنان دیگر هم گریستند،🔹
🔹انبیاء چهره درهم کشیدند و آنان هم گریستند،🔹
🔺مادر مهربان، سکینه را در آغوش گرفت و نوازش کرد.🔻
* گفت:
"دخترم دیگر مگو"
"بند دلم پاره شد. جِگرم را ریش کردی،"
"پیراهنی که با من است، پیراهن پدرت حسین است،"
"این پیراهن از من جدا نشود تا خدا را با او ملاقات کنم."
● ۱۴ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 هشتم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
🐪رد پای اشتران بر زمین نقش زد تا کاروان به مدینه رسید•••
🔰خورشید سر فرو بُرد و در پس افق رُخ در هم کشید، سیدالساجدین، کاروان از حرکت باز داشت و اقامت گزید•••
•••شاعری رفت و اهل مدینه را باخبر کرد•••
🔺مدینه سراسر عزا و ماتم شد، زانوی غم بغل گرفت🔻
🔰مردمان به سر زنان و شیون کنان آمدند•••
•••ناله کردند و گریستند•••
🔹سید الساجدین حمد کرد پروردگار دو جهان را و زبان به مدح و ثنا و ستایش او گشود.🔹
+ گفت:
"حمد می کنم پروردگارم را که ما را به مصیبتهای بزرگی که در اسلام واقع شد، امتحان کرد."
"اباعبدالله و عترت او را کشتند و زنان و کودکان او را اسیر کردند"
"سر مبارک او را در شهرها بر نیزه گرداندند"
"و این مصیبتی است که نظیر و مانندی ندارد."
"ای مردم! کدامیک از مردان شما پس از این مصیبت با نشاط خواهد بود؟"
"کدام دلی است که از غم و اندوه و درد خالی بماند؟"
"کدام چشمی است که از ریختن اشک امتناع کند؟"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۲ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 هشتم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
+•••
"هفت آسمان بر او گریستند و ارکان آسمانها به خروش آمد و اطراف زمین نالید و شاخه های درختان و ماهیان و امواج دریا و ملائک مقرّب و همۀ اهل آسمانها در این مصیبت گریستند."
"کدام دلی است که از مصیبت کشته شدن حسین از هم نشکافد؟"
"کدامین دل می تواند که برای او ننالد؟"
"کدام گوشی است که صدای شکافی را که در اسلام پدید آمده بشنود و کَر نشود؟"
"ای مردم! ما صبح کردیم در حالی که رانده شدیم، ما را پراکنده ساختند و از وطن خود دور افتادیم"
"گویا که ما از فرزندان ترک و کابل ایم، بی آنکه جرمی و یا عمل ناپسندی مرتکب شده باشیم"
"با ما چنین کردند، چنین رفتاری را در مورد نیاکان بزرگوار خود هم نشنیده ایم، و این بجز تزویر نیست."
"به خدا سوگند اگر رسول الله به جای آن سفارشها که در حق ما کرد، به جنگ با ما فرمان می داد بیش از این نمی توانستند کاری کنند."
💠"إنّا لله وإنّا إلیهِ رَاجعُون."💠
"چه مصیبت بزرگ و دردناک و دلخراشی، و چه اندوه تلخ بنیان کنی!"
"اجر این مصیبت که به ما روی آورده از خدا خواهانم، که اوست پیروز و منتقم."
● ۱۲ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 یازدهم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
🔰خورشیدِ کم فروغ، با انوار طلایی خود از میان نخل های قد کشیده به آسمان، بر فرات می تابید•••
•••غروب بود، غروبی غمگین•••
🔰نخل های بلند و سر برآورده سوی آسمان، ریشه در زمین سِفت می کردند•••
•••در کنار رود پُر آب فرات•••
🔹از تشنگی لَه لَه می زدند و به انتظار عباس و مشک های پُر آب بودند•••
🔰و من به پای پیاده، سفر کرده از دشت ها و صحراهای تفتیده، به عشق و امیدِ سفر به بهشت خدا بر زمین، کربلا، در سایه سار نخلستان فرات لحظه ای ماندم، تا رنج سفر از تن برون کنم•••
🔸به صدای گریۀ مردی، نگاهم سوی او چرخید🔸
🔺مرد به کنار رود نشسته بود و دست بر آب فرات می سایید.🔻
••• نزد او رفتم •••
~ گفتم:
"غم و دلتنگی ات از چه رو است برادر؟"
•••بغض ترکاند و گریست•••
~ گفتم:
"عزیز از دست داده ای؟"
•••گریه اش بیشتر شد•••
- گفت:
"گنه کارم برادر."
~ گفتم:
"خدا ارحم الراحمین است."
- گفت:
"اما نه برای من."
•••بر خود لرزیدم•••
~ با احتیاط پرسیدم:
"نکند از جانیان روز عاشوری؟"
- گفت:
"کم از آنان ندارم!"
🔸به او نزدیک تر شدم. چهره اش آشنا بود🔸
~ گفتم:
"تو کیستی؟"
- گفت:
"طِرمّاح بن عدی!"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۹ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50
📜 یازدهم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
••• او را شناختم •••
~ گفتم:
"تو همانی که در مسیر کربلا به دیدار حسین آمدی؟"
- گفت:
"من همانم."
~ گفتم:
"مگر عهد نکردی آذوقه به اهل و عیال رسانی و زود برگردی؟ پس چرا نیامدی؟"
- گفت:
"آمدم، اما دیر آمدم. هنگامی آمدم که کار از کار گذشته بود."
🔺سر سوی آسمان بُرد و فریاد کرد.🔻
- گفت:
"وای بر من که مولایم را تنها گذاشتم!"
•••و زار زار گریست•••
🔸و من حیرت زده از سرگذشت او، و سرنوشتی که در دنیای پیش رو، در برابرم بود به خود لرزیدم.🔸
🔸او را فراموش کردم و در هراس، از سرنوشت خود ترسیدم.🔸
🔺مبادا سرنوشت من، همچو سرگذشت او شود.🔻
•••طِرمّاح ناله می کرد و می نالید•••
- با اشک و ناله گفت:
"از درد و سوز این حسرت، به سیدالساجدین گفتم؛ مولای من! این چه مصیبتی است بر من؟"
+ سیدالساجدین گفت:
"وقتی امام به تو گفت زود برگرد، یعنی نرو!"
•••بار دیگر صیحه ای کشید و فریاد کرد•••
- گفت:
"وای بر من که مولایم را تنها گذاشتم!"
🔹و سپس با اشک و سوز، آیه ای را تلاوت کرد.🔹
- گفت:
💠"قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقین."💠
🔰"بگو: اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالی که گرد آوردهاید و تجارتی که از کسادش بیم ناکید، و سراهایی را که خوش میدارید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه او دوستداشتنی تر است، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را [به اجرا در]آورد. و خداوند گروه فاسقان را راهنمایی نمیکند."🔰
● ۹ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
🏴👇👇👇👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50