توی ماشین داشت اسلحه🙃✨ خالی میکرد، باچند تا بسیجی دیگه. از عرق روی لباسهایش🦋🌱 میشد فهمید، چقدر کار کرده.... کارش که تموم شد از کنارمان داشت میرفت.
به رفیقم گفت: چطوری مش علی؟ 🫀👀
به علی گفتم: کی بود این؟
گفت: #مهدی_باکری جانشین فرمانده.
گفتم:🫧🙃 پس چرا داره بار ماشین رو خالی میکنه؟!
گفت: یواش یواش 🥹💔اخلاقش میاد دستت....
#شهیدانه
یک ࢪوز کہ مہدے از مدࢪسہ بہ خانہ آمد،
از شدٹ سࢪما تمام گونہ ها و دسٹ هایش سࢪخ شده بود.
پدࢪش هماݩ شب
تصمیم گࢪفٹ
بࢪاۍ اوپالتویۍ تهیہ کند.
دو ࢪوز بعد،
با پالتوۍ نو و زیبایش بہ مدࢪسہ مۍ رفت؛اما غࢪوب هماݩ ࢪوز...
کہ از مدࢪسہ بࢪ مۍ گشݓ
با ناراحتۍ پالتویش ࢪٵ بہ گوشہ اتاق انداخٺ.
همہ با تعجب بہ او نگاه کردند
.او در حالی که اشک در چشمش نشسته بود،
گفت:
چہ طوࢪ راضۍ شوم که پالتو بپوشم،
وقتۍ کہ دوسٹ بغل دستۍ ام از سࢪما بہ خود مۍ لࢪزد؟
شهید #مهدی_باکری
#شهیدانه