مگر می شود صبح شود یادت نکنم
یاد آن مرد خدا مهربان دلها نکنم
آن مردی خوش نام و خوش صفا را
من به یادش دل ها را سویش روانه نکنم
مرد الهی که وقت و ساعتش خدمت خلق بود و بس
یاد آن مرد الهی سردار دلها یاد نکنم
نفس ما همه جماعت در بند تلاش اوست
چطور شود که یاد سردار دلها نکنم
اعظم الله اورجورنا و اجورکم گویم شما را
بس که عاشق اوویید چرا یاد او نکنم
سردار دلهای همه محبین درگه الهی است
چرا یاد سردار دلهای عاشق را یاد نکنم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
دلنوشته دلارام
@behshtfatm🍃🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸بسمالله الرحمن الرحیم 🍃🌸
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
سـ❄️ـلام
صبح زیباتون بخیر
طلوع روز جدید بر شما مبارک
قدمهایش پر برکت
حضورش نعمت
هر لحظهاش غنیمت
و روح و جسمتان سلامت باد
روزتون سرشار از شادی و نشاط
فردا خیلی دیر است
باید از همین لحظه شروع کنم
نباید بگذاریم عقربهها مارا دور بزنند
میخواهیم دست ببریم در ذهنمان
هر چه افکار منفی دارد خالی کنیم
باید جا برای احساسات خوب باز کنم
تمام کهنگیها را باید خاک کنیم
پروانههای زیادی در من
سر از پیله درآوردهاند
وقت آن است که از خودمان آزاد شویم
ما هنوز به پرواز با بالهای شکسته ایمان داریم
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
@behshtfatm🍃🦋
8.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶عهد ثابت شنبهها🔶
🔸 ⤵️ اذکار روز،،،
🔶 یا رب العالمین 👈 100 مرتبہ
🔶 یا غنـــــــــے 👈 1060 مرتبہ
✨ سوره مبارکہ معارج ✨
🌟 خداوند در روز قیامت از گناه او سوال نمیکند و در بهشت او را با حضرت رسول سکونت میدهند🌟
💦💠💦 ادعیه و زیارت روز،،،
🔹 دعای روز شنبه
🔷 حدیث کسا
🔹 دعای نادعلی
نماز روز شنبہ ↩️
هر کس چهار رکعت نماز بجا آورد و بخواند در هر رکعتی حمد و توحید و آیهالکرسی، بنویسد خداوند او را در درجه پیغمبران و شهدا و صالحین.
@behshtfatm🍃🦋
6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در پاسخ بدگویان و بدبینان پیوسته به خودت بگو: آن قدر خواهم درخشید که نتوانی مرا نبینی!
پس بلند شو و روز موفقی رو شروع کن
صبح بخیر
@behshtfatm🍃🦋
🌸🕊شمیم یاس 🕊🌸
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_صدوبیستُ_شش شرایطِ آن سوی تپه، شرایط خوبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_صدوبیستُ_هفت
شرایطِ آن سوی تپه، شرایط خوبی نبود. تیر و ترکشها در میان درختان صلح، زیتون، آتش جنگ را شعلهور کرده بودند. نیروهای عراقی، آرامآرام در منطقه توزیع میشدند.
تا من بروم و برگردم، سیدغفار و مصطفی و امیر هم آمده بودند. رحیم و چند نفر از نیروهای عراقی توی روستا در خطر بودند. نگرانشان بودم. وسط نگرانیهایم سروکله رحیم پیدا شد. از دور او را میدیدم که به نیروهای فاطمیون نزدیک میشود. در حال رصد کردن اوضاع بود. من از پشت سر به سمتش میرفتم.
منطقه را زیرنظر داشتم و شبهایی را به یادش میآوردم که با علی آمده بودیم برای مینگذاری در نزدیکی همین منطقه. بخشی از خاکریزهای از قبل مهیاشده حالا کمککننده بودند. آرام به سمت رحیم حرکت میکردم. مشغول صحبت با یکی از نیروهای فاطمیون بود. میگفت این نیرویی که روی خاکریز ما ایستاده، خودی است؟ جواب داد آخر روی خاکریز ماست، حتما خودی است! دوباره سوالش را تکرار کرد؛ اینبار یکی دیگر از نیروها گفت، خودی نیست، تکفیری است!
رحیم کفری شد که کدامتان درست میگویید؟ خوب نگاه کنید؛ دارند توی سنگرهای شما را میگردند! تا این صحنه را دید به یکی از نیروها گفت به سمتش تیراندازی کن! تعلل کرد؛ رحیم فریاد زد که بزن! تیراندازی همان و فرار و تیراندازی متقابل آن نیروها همان؛ خودی نبودند!...
....
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_صدوبیستُ_هشت
رحیم، سرش را که برگرداند و مرا پشت سرش دید. لابد فکر میکرد برگشتهام عقب. گفت خدا خیرت بدهد! حالا که ماندهای بیا کاری بکن! تو از سمت راست برو به خانهای که چند نفر از نیروهای فاطمیون آنجا هستند؛ برایت نیرو میفرستم. خودم هم از سمت چپ خانهها میروم؛ بیسیمت را هم روشن بگذار. و من بیسیم نداشتم!
از سمت راست رفتم! علیکم بالیمین! نگرانی رحیم توی دلم بود که امیر اتفاقی مرا دید. شرایط وخیم بود. تا مرا دید گلایه کرد که معلوم هست کجایی؟ چرا بیسیمت را نیاوردهای؟ صدای انفجار و تیراندازی، مجبورمان میکرد که بلندبلند حرف بزنیم؛ اینطوری گلایههایمان توی صدای بلند تیر و ترکش گم میشد! دستور عقبنشینی صادر شده بود. صدای فرمانده محور هم یکریز از توی بیسیمِ امیر، حرفهایمان را قطع میکرد که برگردید!...
....
۱۲۸
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو