eitaa logo
شبهات حوزه جمعیت
43 دنبال‌کننده
42 عکس
27 ویدیو
0 فایل
این کانال، زیر نظر مجموعه مهرفرشته‌ها و محل انتشار پاسخ به شبهاتی‌ست که توسط تیم رسانه این مجموعه تدوین شده‌است https://zil.ink/mehre_fereshteha ارتباط با ما @mhdy1227
مشاهده در ایتا
دانلود
48.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
؟ من عاشق بچه م😍😍😍 اما..‌‌... با طعنه‌های مردم چه کنم😭😭😭 اگر دنبال یه جواب مختصر و مفید هستین برای دلسوزی‌های ناراحت کننده دیگران، این ۵دقیقه رو از دست ندید👌 ۵ دقیقه‌ای که به کلی از سوالاتتون راجع به چرایی داشتن چند فرزند، جواب میده👆👆 این کلیپ رو برای تمام مامان‌ها بفرستین➡️ https://zil.ink/mehre_fereshteha
🌷 🌱🌷 🌷🌱🌷 🌱🌷🌱🌷 ؟ گاهی حرف‌ها سنگین است و نگاه‌ها سنگین‌تر... گاه دلی را میسوزانیم که به وسعت یک آسمان است... مادری تنها ،دست در دست فرزندان قد و نیم قدش ،راهی خیابان‌های شلوغ این شهر می‌شود و نگاه‌های سنگینی که هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شود و زمزمه‌هایی که هر لحظه بیشتر جان می‌گیرد...🧕👶👧🧒👦 عده‌ای دلسوزی میکنند و عده ای دل می‌سوزانند...🔥 از گوشه‌ای پیرزنی او را به دیگری نشان می‌دهد و با صدایی نه چندان آهسته به خیال خودش مادرانه ،برایش دلسوزی میکند: "زن بیچاره،سن و سالی هم ندارد،نگاه کن چگونه خود را در بند فرزندانش کرده،تازه این اول مشکلات اوست..."😶 مادر، آهسته چادرش را که از دو طرف در دستان کودکانش قرار گرفته، و براثر تکان‌هایشان کمی به هم ریخته، مرتب می‌کند و باز مشغول هل دادن کالسکه می‌شود تا فرزندان را برای بازی به پارک ببرد...❤️ در طول مسیر هر لحظه نگاه‌های سنگین را بر روی خود و فرزندانش حس می‌کند و برای آرامش قلب خود مشغول ذکر گفتن می‌شود...📿 به پارک می‌رسند و بچه‌ها مشغول بازی می‌شوند؛ مادر در حالیکه نوزادش را در آغوش می‌گیرد تا جان تشنه‌اش را سیراب کند و گریه‌هایش را لبیک بگوید، کتابی را از داخل کیف در می‌آورد و مشغول خواندن می‌شود،📖 زنی که در کنار او روی نیمکت نشسته و انگار صدای چند دقیقه گریه نوزاد، او را آزرده و حالا در پی تلافی است، با تلخ کامی، لب به کنایه می‌گشاید: "سواد هم داری و انقدر بچه می آوری؟" مادر تا خواست سوال پر از تلخیش را پاسخ دهد، پسر کوچکش از روی تاب افتاد و او ،با نوزادی در آغوش،به سمت فرزند دوید تا با نوازشی مادرانه ،زخم کوچک پایش را التیام بخشد که ناگاه، زنی دیگر که تک فرزند خود را تاب می داد با صدای بلند گفت:"همین است دیگر ...بچه زیاد می آورید ولی مراقبت بلد نیستید..." بغض راه گلوی مادر را می بندد، نمی‌داند از دیدن خراش کوچک پای فرزندش بغض کرده ،یا از شنیدن نیش‌ها و کنایه‌ها...😔 آرام دست فرزندانش را می‌گیرد و با وعده خرید بستنی، به قصد فرار از حرف‌ها و نگاه‌ها دوباره راهی خیابان‌های تنهایی شهر می شود... او خسته است اما نه از بازی و شیطنت فرزندانش...بلکه از نگاه‌های سنگین بقیه که باری شده بر روی دوشش.. ناراحت است، نه از زخم پای فرزندش، بلکه از زخم زبان هایی که بر جانش نشسته تشنه است...نه بر اثر شیر دادن به فرزندش، بلکه تشنه جرعه ای محبت، از مردم این شهر... اما با وجود تمام این غم‌ها ،باز هم محکم و استوار است، زیرا او، پشت لب‌های خندان فرزندانش که سر خوش از تفریح امروز وطعم شیرین بستنی کودکی هستند ،لبخند رضایت خدا را می بیند...😇 همین لبخند کافی‌ست تا تمام ابرهای خاکستری شهر کنار رود و پرتوهای گرم و پر نور خورشید،جانی دوباره به دل خسته اش ببخشد... 🌞 او شادمان است و مسرور از داشتن هدیه های خدا... اما... کاش ما اینگونه دل مادری که بهشت زیر پای اوست با زخم زبان‌هایمان نیازاریم، مبادا خداوند به سبب دل شکسته اش بر ما غضبی کند... حواسمان باشد...این شهر سال هاست به خود باران ندیده ...🌧 ✍آينــــــــــﮫ https://zil.ink/mehre_fereshteha 🌷 🌱🌷 🌷🌱🌷 🌱🌷🌱🌷
لیست شبهاتی که و پاسخ داده شده‌اند ✅ شبهات اجتماعی👇 ؟ ✅ شبهات خانوادگی👇 ✅ شبهات فردی👇 ؟ ؟ در نشر مطالب کانال، بسیار کوشا باشید👌 https://zil.ink/mehre_fereshteha