ناامید نمیشود آنکه تو ناصرش باشی.
بعد از آنکه از جانب #خدای_متعال دستور آمد تا تمام درهایی که به سمت #مسجد_النبی باز بودند -جز درب خانه امیرالمومنین و حضرت زهرا(سلاماللهعلیهما)-بسته شوند، #عباس #عموی_پیامبر از آنحضرت تقاضا نمود تا از خداوند بخواهد که درب منزل وی نیز به مسجد باز بماند.
پیامبر فرمود: عموجان چنین کاری ممکن نیست.
عباس تقاضا نمود تا لااقل ناودانی از پشتبام خانهاش به مسجد باز باشد تا شرافتی نصیبش شود؛ پیامبر صلیاللهعلیهوآله قبول نموده و به مردم فرمود: این امتیاز را به عمویم دادهام، او را آزار نکنید که یادگار اجداد من است و هرکس او را اذیت کند و حقش را ضایع نماید #لعنت_خدا بر او باد.
زمان گذشت و این ناودان برجایش بود تا ایام خلیفهٔ دوم، عُمَر.
روزی عباس مریض شد و کنیزش لباس بر بالای بام میشست؛ آب لباس را از ناودان بیرون ریخت و مقداری از آب به جامهٔ خلیفه(که از آنجا میگذشت) رسید؛ خلیفه سخت خشمگین شد و به غلامش فرمان داد تا ناودان را از جایش بکند و داخل خانه عباس بیاندازد. دستور خلیفه عملی شد و بعد گفت: والله هر کس ناودان را نصب کند او را به قتل میرسانم.
عباس از این واقعه آزرده شد و به حال مرض با تکیه دادن بر عبدالله و عبیدالله، فرزندانش، بهطرف خانه #امیرالمؤمنین علیهالسلام رفت.
همینکه چشم امام به او افتاد که از شدت مرض میلرزید، متأثّر شد و فرمود: عموجان! چرا با اینحال آمدید؟ عباس، جریان تهدید خلیفه و کندن ناودان را شرح داد و گفت: مرا دو چشم بود یکی #پیامبر که از دست دادم و یکی شما؛ و با بودن شما فکر نمیکنم شرافتم از بین برود و مورد اذیت واقع شوم.
امام فرمود: عموجان به خانه برگرد که انشاءالله بزودی خواهی دید آنچه موجب خوشحالیات میشود فراهم میکنم.
امام به #قنبر فرمود: شمشیر مرا بیاور؛ پس شمشیر به کمر بست و از منزل خارج شد و به طرف #مسجد رهسپار شد و #ناودان را نصب کرد و فرمود: سوگند به حقّ صاحب این قبر و منبر(پیامبر)، هر که ناودان را بکند، گردن او و دستور دهندهاش را میزنم.
جریان نصب ناودان به گوش خلیفه رسید و او وارد مسجد شد و ناودان را بر جای خود دید و گفت: #ابوالحسن را نمیتوان خشمگین نمود، به جای قسمی که خوردم، کفاره میدهم!
فردایش امام علیهالسلام به خانهٔ عمویش رفت و از احوال ایشان پرسید. او گفت: پسر برادر! #تا_تو_را_دارم_حالم_خوب_است؛ امام فرمود: عموجان آسوده باش! سوگند به خدا اگر اهلزمین دربارهٔ ناودان با من دشمنی کنند با قدرت خداوندی نمیگذارم به شما ظلمی روا دارند.
#عباس بلند شد و پیشانی #امام را بوسید و عرض کرد: يا ابن أخي! ما خاب من أنت ناصره؛ #ناامید_نمیشود_کسی_که_تو_یاورش_باشی.
بحارالانوار- ج۳۰ ص۳۶۴
http://eitaa.com/shobeiri
https://t.me/shobeiri
📌احتیاط کنیم
روزی امیرمؤمنان #علی(ع) به طرف #بازار كرباس فروشان رفت و در آنجا از يك مردى پرسيد:
شما دو #لباس به پنج درهم داريد؟ آن مرد گفت: آرى يا اميرمؤمنان. هنگامى كه متوجه شد آن مرد او را شناخت، از دكان او دور شد، و بعد نزد جوانی كه #پارچه مى فروخت توقف كرد، و از وى پرسيد شما دو جامه به پنج درهم داريد؟
غلام گفت: آرى دارم. يكى از آنها بهتر از ديگرى مى باشد، يكى سه و دومى دو درهم مى باشد. فرمود: آنها را بياوريد، هنگامى كه غلام پارچه ها را آورد، على عليه السّلام به #قنبر گفت: پيراهن سه درهمى را شما برداريد و به تن كنيد و دو درهمى را من برمى دارم و به تن مى كنم.
قنبر عرض كرد:
يا امیرمؤمنان، شما بالاى منبر مى رويد و براى مردم #خطبه مى خوانيد، اكنون شما پيراهن سه درهمى را برداريد و در تن كنيد، على عليه السّلام فرمود:
اى قنبر شما #جوان هستيد و در عنفوان جوانى مى باشيد، من از خداوند شرم دارم كه خود را بر شما فضيلت دهم.
📚ثقفی، الغارات، ج1، ص105.
┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄
http://eitaa.com/shobeiri
https://t.me/shobeiri