🔴 #بحرین، درّ غلتان یا سرزمین بیارزش؟‼️
🆔 @shobhe_ir
🔻 ۲۳ مرداد سالروز اعلام جدایی چهاردهمین استان ایران، یعنی #بحرین دوست داشتنی و با ارزش از خاک میهن عزیزمان است؛ اقدامی شرم آور در تاریخ ننگین حکومت #پهلوی که با هیچ دروغ و شانتاژ رسانه ای قابل سرپوش گذاشتن نیست....
🔸 بحرینی که سالهاست به عنوان یک کشور میشناسیم قرنهای متمادی جزیی از کشور ما بوده است، اما از ۲۳ مرداد ۱۳۵۰ همه چیز تغییر کرد و این استان به کشوری ظاهراً مستقل بدل شد. دلایل زیادی برای جدایی بحرین از سوی کارگزاران پهلوی مطرح شده است....
🔹 یکی از سیاستهای دست اندرکاران رژیم پهلوی، تبلیغ «بیارزش بودن بحرین» بود؛ براساس این سیاست، مدام گفته میشد که نگهداری بحرین هزینههای زیادی خواهد داشت و همچنین هیچ فایدهای برای کشور ندارد...
🔸 در خاطرات اسدالله علم، وزیر وقت دربار نیز آمده که از جمله استدلالهای شاه برای توجیه جدایی بحرین از ایران این است که: «اکثریت ساکنان آن جزیره عرب هستند و به زبان عربی سخن میگویند. به لحاظ اقتصادی مجمعالجزایر بحرین دیگر اهمیت ندارند، زیرا #نفت آنجا تمام شده و صید مروارید نیز صرفه اقتصادی ندارد. از نظر اهمیت استراتژیکی و سوقالجیشی با وجود تسلط ایران بر #تنگه_هرمز، آن جزایر ارزشی ندارد، از جهت امنیتی هم حفظ آن سرزمین پرهزینه و مستلزم استقرار یکی دو لشکر در آنجاست.»!
🔹 هویدا هم به برخی که درباره بحرین و عدم رضایت عمومی ایرانیان از جدا شدن آن ازخاک وطن پرسیده بودند به گفتن این جملات بسنده کرده بود: «بحرین به مثابه یکی از دختران ما بود که این دختر #شوهر کرد و رفت و چون عضوی ازخانواده ما بوده باید بهمانند بزرگ هر خانواده از او پشتیبانی کنیم و خواهیم کرد!»
🔸 محمدعلی مسعودی، رئیس روزنامه اطلاعات سفری به شیخنشینها داشت، وقتی برگشت یک رشته مقالههایی در اطلاعات درباره مسائل مختلف نوشت و وقتی رسید به مسأله بحرین، گفت: "بحرین هم نفتش تمام شده و هم مرواریدش تمام شده بنابراین ارزشی ندارد"...
🔹 حال با وجود این دلایل باید دید آیا واقعا بحرین جزیره ای بی ارزش است یا این سخنان تنها برای #فریب افکار عمومی توسط شاه پهلوی و فروختن قسمتی از خاک کشورمان به انگلیس و آمریکا بوده؛ اگر چه حتی در فروش این جزیره هم قطعیت وجود ندارد زیرا شاه خود دست نشانده مستقیم انگلیس بوده....
🔸 برخلاف تفکرات شاه و نخستوزیرش، باید گفت بحرین از نظر استراتژیک و سوقالجیشی در #خلیج_فارس از جایگاه بسیار ویژهای برخوردار است؛ واقع شدن بحرین در مرز ساحلی عربستان و قطر در گذشته فرصت قابل ملاحظهای را برای ایران به دنبال داشته است....
🔹 هر چند از نظر حقوقی بین ایران و بحرین آبهای آزاد وجود دارد، اما قبل از جدایی بحرین حق استفاده از منابع بستر برای ایران تا نزدیکی سواحل عربستان و قطر ادامه پیدا میکرد، نفت و #گاز_طبیعی و ماهی و مروارید از منابع طبیعی دیگر این جزیره است...
🔸 به تازگی بحرین در سواحل غربی جزیره به عظیمترین میدان نفتی تاریخ این کشور دست یافته است؛ کمیته عالی منابع ملی طبیعی بحرین تائید کرد در این میدان نفت و گاز فراوانی وجود دارد. خبرگزاری رسمی بحرین؛ پادشاهی بحرین از زمان حفاریهای نفتی در سال ۱۹۳۲ تا امروز هنوز چنین میدانی نداشت!!
🔹 در زمان حکومت پهلوی همه میدانستند سلطه بر خلیجفارس مساوی است با در دست داشتن بحرین با تمام این منابع و معادن سرشار از انرژی اش و در آن روزگار که هنوز این دستگاههای آبشیرینکن و... نبود، تنها نقطهای که در خلیج فارس #آب_شیرین داشت، بحرین بود...
🔸 حال دیگر باید متوجه شده باشید که ارتش فیک های سایبری مزدور انگلیسی به طرفداری پهلوی چرا به شانتاز و دروغ پردازی در مورد جریان دریاچه خزر پرداخته است؛ آیا دلیل غیر از سرپوش گذاشتن بر این #خیانت_الپهلوی است؟!
✍ پورپیر
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🚩 پاسخ شبهات فضای مجازی👇
🆔 @shobhe_ir
#شهید_محسن_حججی
بعد از شهادت تا مدتها #پیکرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد #حزب_الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.
بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای #داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.
به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را #شناسایی کنی?"
می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها #اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.
اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.
قبول کردم. خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف #مقرداعش.
※※※※
توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید.
پیکری #متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"
میخکوب شدم از درون #آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم?! این بدن #اربا_اربا شده. این بدن قطعه قطعه شده!"
بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را #مسلح کرد و کشید طرفم.
داد زدم: "پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید?! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه?! کو دست هاش?!"
حاج سعید حرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد.
داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده."
دوباره فریاد زدم: "کجای #شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید!?"
داعشی به زبان آمد. گفت: "تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام،و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!"
هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر."
اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."
نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست #فریب مان بدهد.
توی دلم #متوسل شدن به #حضرت_زهرا علیها السلام.
گفتم: "بی بی جان. خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید."😭
یکهو چشمم افتاد به تکه #استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد.
خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😔
بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر #حزب_الله.
از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.
وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی #جسمی و هم #روحی.
راقعا به استراحت نیاز داشتم
فرداش حرکت کردم سمت دمشق.همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.💝
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی بی #حضرت_زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها آمد پیشم و گفت: "#پدر و #همسر شهید حججی اومدهان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم."
من را برد پیش پدر محسن که کنار #ضریح ایستاده بود.
پدر محسن می دانست که من برای #شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن آوردی?"
نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر #اربا_اربا را تحویل دادهاند? بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند? بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند?😭
گفتم: "حاجآقا، #پیکرمحسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش."
گفت: "قسمت میدم به بیبی که بگو."
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😭
دستش رو انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برآوردی، راضی ام."
وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاجآقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام و اربا اربا کرده ان."😭
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"💔
#نثار_روح_پاک_شهدا_صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir