🍀برای خدمت به همه مردم تلاش میکرد، نسبت به همه دلسوز بود، با همه ارتباط خوبی برقرار میکرد و همه مشکلات مردم برایش مهم بود.
✨به همین دلیل هم، همه اهالی محله از پیر و جوان و مذهبی و غیرمذهبی به او مراجعه میکردند و او هم از تهیه بستههای معیشتی برای خانوادههای کمبرخوردار و تهیه جهیزیه برای نوعروسان آبرومند تا پیدا کردن کار برای جوانان، از هیچ کاری برایشان دریغ نمیکرد.
🌹 قلب تمام این فعالیتهای مردمی شهید اصلانی، در مسجد محله میتپید؛ مسجد صاحبالزمان (عج) که با همت و پیگیریهای خودش بنا شده بود.
#شهیدمحمداصلانی
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
🌱مردم حاج محمد اصلانی را از خودشان میدانستند
چون میدیدند شبیه خودشان زندگی میکند.
میدیدند با اینکه با مسئولان شهری و استانی مراودات نزدیک کاری دارد، در تمام این سالها تغییری در سبک زندگیاش ایجاد نشده و همان طلبه سادهزیست 20 سال قبل است.
🍀شهید اصلانی علاوهبر تحصیل و تدریس علوم دینی، کشاورزی هم میکرد و با توجه به اینکه همیشه در حال کار و فعالیت بود، شرایط مالی مناسبی داشت.
🌱با این وجود، خودش انتخاب کرده بود زندگی متوسط و معمولی داشته باشد.
📌مدتی قبل به یکی از اقوامش گفته بود:
اگر بخواهم، میتوانم خودروی گرانقیمت بخرم اما به خودم این اجازه را نمیدهم چون مردم از طلبه، انتظار سادهزیستی دارند
❤️برای حاج آقا اصلانی اما، خانواده، بزرگترین دلگرمی در این مسیر بود:
«گرچه حاج آقا اصلانی برای پرورش بچههای پهنه تحت مسئولیتش در حاشیه مشهد، وقت میگذاشت اما این باعث نمیشد از فرزندان خودش غافل باشد.
✨ حاج محمد، 2 پسر و 3 دختر دارد که همگی پا جای پای پدر گذاشتهاند. هر دو پسرش، طلبه و حافظ قرآن هستند. دو دختر بزرگش هم که یکی فارغالتحصیل رشته روانشناسی و دیگری طلبه است، هر دو با طلبه ازدواج کردهاند.
🌹 اما شخصیت محوری خانواده شهید اصلانی، همسر محترمه ایشان است که نهتنها 3 دهه، مشوق حاج آقا در فعالیتهای جهادی بود بلکه خودش هم که فرمانده پایگاه بسیج مسجد محله است وپابهپای ایشان در میدان حاضر بود.
#شهیدمحمداصلانی
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
🌱در سالهای بعد از پایان جنگ، برادر جانباز حاج آقا در خانه پدری زندگی میکرد و مادر و پدر از او مراقبت میکردند اما بعد از فوت آنها،
🌱حاج آقا داوطلبانه، برادر را به خانه خودش آورد. همه میدانند مراقبت از یک جانباز عزیز اعصاب و روان چقدر سخت و پرزحمت است اما حاج آقا و همسر و فرزندانش در این سالها برای پرستاری از این عموی عزیز، خم به ابرو نیاوردند. همه سختیها را به جان خریدند اما راضی نشدند او را به آسایشگاه ببرند.
#شهیدمحمداصلانی
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
🌹شهید اصلانی و خانواده در ایام نوروز به اردوی راهیان نور رفته بودند.
🌱همسرشان میگفتند: «حاج آقا در این سفر بارها از شهادت گفت و تکرار کرد آرزوی شهادت دارد. در برگشت از مناطق عملیاتی، به کرمان رفتیم. وقتی در گلزار شهدای کرمان، سر مزار شهید حاج قاسم سلیمانی عزیز رسیدیم،
🥀حاج آقا به من گفت: خانم! دعا کن شهادت، روزیِ من هم بشود...
🥀شهید دارایی و شهید اصلانی دوطلبه ای که در حادثه تروریستی حرم مطهری رضوی با ضربات چاقو فردتکفیری، به شهادت رسیدند
🍀 از سال ۱۳۷۳ ، کنار ۱۱ شهید بمبگذاری حرم فقط دو قبر خالی مانده بود که در نهایت نصیب شهیدان اصلانی و دارایی شد.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌷 بر روان پاکشان صلوات🌷
#شهیدمحمداصلانی
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
محل شهادت شهیدان اصلانی و دارایی در حرم مطهر رضوی ، صحن پیامبر اعظم ، گل آرایی شده است
#شهیدمحمدصادق_دارایی
#شهیدمحمداصلانی
https://eitaa.com/shogh_prvz
✨
نماز اول وقت
از زبان ابراهیم هادی...
✨
#فرهنگ_شهادت
https://eitaa.com/shogh_prvz
✨
به مناسبت سالروز تولد
🌹 شهید ابراهیم هادی🌹
که همین امروز هم هدایت خیلی از جوانان را به عهده دارند
✨
🎂 ۱۳۳۶/۰۲/۰۱ 🎂
#شهیدابراهیم_هادی
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
✨
ابراهیم میگفت :
مطمئن باش هیچی مثل برخوردِخوب روی آدم ها تاثیر ندارد.
✨
#شهیدابراهیم_هادی
#فرهنگ_شهادت
https://eitaa.com/shogh_prvz
✨
🍀ابراهیم روحیات جالب و عجیبی داشت. بارها دیده بودم که در مسابقات، اجازه می داد که حریف او را خاک کند!
🌸به او اعتراض می کردم که چرا فلان فن را نزدی؟ می گفت: "خب این بنده "خدا" هم تمرین کرده و سختی کشیده. او هم آرزو داره که حریفش را خاک کند."
🌺من واقعا نمی فهمیدم که #ابراهیم چی میگه؟! مگه میشه آدم این همه تمرین کنه و توی مسابقه برای حریفش دلسوزی کنه؟!
✨
📚سلام بر ابراهیم جلد۲
#شهیدابراهیم_هادی
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
🌔شامگاه شنبه ۱۶ مهرماه ۱۴۰۱ بود که #شهیدسلمان_امیراحمدی در اغتشاشات اخیر در منطقه فلاح تهران به شهادت رسید.🥀
🌑آن شب که محله فلاح شلوغ شد و اغتشاشگران پا به آن منطقه گذاشتند،
🌱 سلمان همراه با برادر بزرگترش محمدعلی راهی کوچه و خیابان شد تا شاید بتواند کاری انجام دهد و آرامش را به آن محله برگرداند.
⬛ اغتشاشگرها به هر چیزی که میرسیدند آسیب میرساندند و با سنگ و آجر و هر چیزی که دستشان بود به سوی مغازههای مردم، وسایل عمومی و نیروهای مدافع امنیت حمله میکردند. خیابانها و کوچهها را هم میبستند تا کسی نتواند رفت و آمد کند.
🌱سلمان و محمدعلی و عدهای دیگر تا حدودی توانستند به محله سر و سامان بدهند و آرامش را برقرار کنند،
⬛ اما اغتشاشگرها دست بردار نبودند. از این خیابان به آن خیابان و از این کوچه به آن کوچه میرفتند و مانند داعشیهایی که در سوریه یک روز در این شهر و یک روز در آن شهر بودند و همه چیز را خراب میکردند، بودند.
🌱آن دو برادر به کوچهای رسیدند. در فاصله یک متری از یکدیگر ایستاده بودند.
صدای نعره و فحاشی اغتشاشگرها میآمد.
هر لحظه نیز سنگی از سویی به سمت آنها پرتاب میشد.
🔴مردم هم از این وضعیت کلافه شده بودند و هر از چند گاهی یکی از آنها به پشت پنجره میآمد و میگفت بس کنید دیگر.
⚫در همین حین یکی از اغتشاشگران که مسلح بود و تفنگ داشت خود را به پشت بام یکی از ساختمانها رساند و یک تیر به سوی سلمان شلیک کرد🥀.
#شهیدسلمان_امیراحمدی
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
🌱برادر میگوید:
یک لحظه دیدم تیری به سر سلمان اصابت کرد و بر زمین افتاد.🥀
🥀 سر و صورتش غرق خون شد و در حال پر کشیدن و رفتن به سوی معبود است.
⚫ بعدها در کالبدشکافی مشخص شد که 52 ساچمه به سر و صورت و بدن سلمان اصابت کرد و آن تیر از اسحلهای شلیک شده بود که قدرت فوقالعادهای داشت.
#شهیدسلمان_امیراحمدی
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
✨
🌱سال 1394 بود که ایشان با گروهی آشنا شده و برای حضور در سوریه ثبتنام کرده بود.
🌱 به من(همسر) گفت که باید 3-4 هفته برای حضور در دوره آموزشی بروم تا بتوانم در سوریه حضور پیدا کنم.
🥀 خیلی بیتابی کردم و از او خواستم که نرود؛ اما او گفت:
«نمیتوانم نروم، چرا که منم سهمی دارم.»
📌 به دوره آموزشی رفت، اما در میاندوره به او گفته بودند که نمیتواند برود.
از آنجا که خانواده امیر احمدی یک شهید داشت(برادرشان)
🔴فرد دیگری اجازه پیدا نمیکرد که به سوریه برود.
🙏البته تا آخرین لحظه تلاش کرد، اما نتوانست به آرزویش برسد.
🥀 واقعاً ناراحت بود و خواب و خوراک نداشت.
✨
#شهیدسلمان_امیراحمدی
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
✨
گروهی که🥀 سلمان میخواست همراه با آنان به سوریه برود،
همان 🥀شهدای خانطومان بودند که تقریباً تمامشان به درجه رفیع شهادت نائل آمدند یا مفقود الأثر شده بودند.
همین موضوع او را بسیار بیشتر ناراحت میکرد و میگفت:
🥀 «اگر میرفتم، شهادتم حتمی بود.»"
#شهیدسلمان_امیراحمدی
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
🌱تابستان ۸۹ ما در منزمان هیأت داشتیم که یکی از خانمها در هیأت من را دید و بنده را به مادر آقا سلمان معرفی کرد.
💐 ابتدا مادر آقاسلمان به منزلمان آمد و عکس او را نشانم داد و صحبتهایی درباره خانوادهها انجام گرفت. ۷ مهرماه ۸۹ آقاسلمان به همراه مادر به خواستگاری آمدند.
📌صحبتهای اولیه انجام شد که در آن جلسه بیشتر اخلاق خوب و نماز اول وقت مدنظرم بود. آقا سلمان فقط سه جمله گفت: «من تا حالا سیدی موسیقی نخریدم و گوش ندادم و عاشق سیدعلی خامنهای هستم.» به لحاظ اعتقادی همکفو بودیم و مراسم نامزدی و ازدواج ما سال ۸۹ به صورت سنتی انجام گرفت.
🔶سلمان احترام ویژهای برای پدر و مادرش قائل بود. حتی در جلسه خواستگاری که با پدر و مادرش آمده بودند، فقط پدر آقاسلمان صحبت میکرد.
او سرش را بلند نکرد و اصلاً روی حرف پدر و مادرش حرفی نزد.
در زمینه سیاسی و اعتقادی هم خیلی به پدرش نزدیک بود.
✨ او همیشه دست پدر و مادرش را میبوسید و کمکشان میکرد.
به نظرم توفیق شهادتی که نصیب سلمان شد، به خاطر همین دستگیری از پدر و مادرش بود.
✨در واقع عاقبتبخیری سلمان به خاطر احترام او به والدینش بود.
#شهیدسلمان_امیراحمدی
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
✨محمدصالح و پدرش باهم مثل دو تا رفیق بودند. یک وقتهایی باهم درِگوشی حرفهایی میزدند و میخندیدند. باهم پارک و رستوران میرفتند. بازی میکردند. این رفاقت سلمان با محمدصالح سبب شده بود که پسرم خیلی وابسته به پدرش شود. به همین خاطر با شهادت سلمان، پسرم شوکه شد.
🥀 شب قبل از وداع با پیکر سلمان، محمدصالح حال خوبی نداشت.
🥀روزی که قرار بود با پسرم برای وداع با سلمان به معراج شهدا برویم، به توجه به اینکه صورت سلمان ساچمه خورده بود و زخم داشت، اطرافیان به من گفتند که محمدصالح را به معراج شهدا نبرید. اما گفتم: اگر محمدصالح را نبرم، باورش نمیشود پدرش شهید شده و هر لحظه دوست دارد پدرش به خانه برگردد
🌱وقتی که به معراج شهدا رفتیم، دیدیم که جای زخمها را پنبه گذاشته بودند و ساچمهها را از صورتش خارج کرده بودند. اول محمدصالح پشت به پیکر پدرش کرد. گفتم بیا باهم بابا را بوس کنیم، این آخرین باری است که میتوانیم بابا را بوس کنیم. این حرفها را زدم و محمدصالح آمد و پدرش را دوبار بوسید.
🔶بعد از چند دقیقه خواستم که من و محمدصالح با پیکر سلمان تنها باشیم. وقتی دوربینی نبود، گفتم: «محمدصالح! ببین الان چه آرامشی داری!» گفت: «آره مامان! انگار اینجا خانه ماست» بعد به پدرش خوشامد گفت. گفتم: «دیدی بابا چقدر شجاع بوده که به خاطر آرامش ما و مردم رفته و شهید شده؟» اینها را که گفتم محمدصالح آرام شد. بالاخره کمک شهید بود که محمدصالح توانست شهادت سلمان را بپذیرد.
🥀 یک وقتهایی میبینم که محمدصالح بیدلیل بهانه میگیرد و گریه میکند متوجه میشوم که دلتنگ پدرش است.
#شهیدسلمان_امیراحمدی
https://eitaa.com/shogh_prvz
✨
از راحت طلبی دوری نمایید
و دائم فردی
پرتلاش و خستگی ناپذیر باشید
✨
#شهیدباکری
#فرهنگ_شهادت
https://eitaa.com/shogh_prvz