5️⃣
⭐او پس از شنیدن توضیح من آنقدر هیجان زده شد که نوشته شهید را با خود برد .
🥺 لحظاتی بعد صدای گریه و فریاد زن ها و بچه ها بلند شد. همسرش نام او را صدا می زد و فرزندانش بابا بابا می کردند.
🌱 من که قادر به حفظ اشک هایم نبودم، به این فکر می کردم که چرا حاج یونس برای ارتباط برقرار کردن با من از روش های غیر معمول استفاده می کند؟
🌱آمدن به خواب امری طبیعی تلقی می شود ،
💫اما تلفن زدن
💫 بر کاغذ نوشتن
💫و در جسم یک کبوتر حلول کردن هر چقدر هم که ملموس باشد و به چشم خود ببینی و به گوش خود بشنوی ، باز هم باورش برای کسی که ندیده است، سخت است.
✨✨ناگهان صدای حاج یونس را شنیدم.
✨نه از روبرو یا از پشت سر، که از همه جهات. به هر سو که می چرخیدم ، در وضوح صدا تغییری احساس نمی کردم:
✨✨بستگان و دوستان را به همان خوابشان رفتن کفایت است،
✨✨اما تو که راوی منی، باید حضور مرا احساس کنی و لمس کنی و دریابی که آنچه نامش عند ربهم یرزقون است، چیست؟
✨✨ که اذن خداوند به شهید تا به کجاست؟
✨✨که شهید عزیز کرده خداوند است
✨✨ و هر شهید بنا به درجه اش نزد حق تعالی می تواند تا آنجا پیش رود که علاوه بر حضور در خواب به حضور در بیداری نیز اقدام کند تا مایه عبرت غافلان گردد.
✨✨ تا این دنیای فانی را که کفی بر دهان ابدیت است، به هیچ گیرد و بداند آنچه حقیقی است؛ نه دنیا، که آخرت است.
✨✨ پس تو روایت کن مرا، آنچنان که به قدرت لایزال حق تعالی دنیا را در مشت دارم و دلم برای دنیا زدگان سخت می سوزد که غافلانند....
🌱🤝زانو زدم و دست هایم را دراز کردم تا به دستانی که می دانستم دست دراز شده ام را رد نمی کنند، لمس شوم.
🌱🥺شروع کردم به گریه کردنی سخت و به صدایی بلند که تاب نگه داشتن نفس را در سینه نداشتم.
🌱گفتم: حاجی جان، شفاعت ما یادت نرود... و سر بر سجده گذاشتم و نالیدم : دریغا...
🪴بعد از شام مجلس را با حضور حاج 🌹قاسم سلیمانی، خوشی، محمد زنگی آبادی و نجف زنگی آبادی آغاز کردیم.
🌷 همرزمان حاج یونس حامل سلام از خیل دوستانی بودند که نتوانسته بودند در این جلسه حضور یابند.
🌱من توضیح دادم که اداره جلسه با خود شهید است.
🌱تمامی تصمیم گیری ها با اوست.
🌱 در واقع او خود نویسنده خاطراتش است.
🌷آقای خوشی گفت: اگر دستخط حاج یونس را ندیده بودم و اگر جوهرش به این تر و تازگی نبود هیچکدام از این اتفاقات را باور نمی کردم.
🌷 اما حالا هر چه بگویید باور می کنم .
🌷اگر بگویید اینجاست، شک نمی کنم.
🌷اگر بگویید الان ظاهر می شود و خود را به ما که آرزوی دیدارش را داریم، نشان می دهد. باور می کنم و به احترام حضو رش می ایستم و منتظر می مانم تا ظاهر شود.
🌱 آنچه آقای خوشی گفت، مرا لرزاند و آن طور که آماده ایستاد که انگار قرار است حاج یونس ظاهر شود.
🌱 به نظرم آمد که شدنی است. می شود. باور حضور فیزیکی شهید آن قدر جدی شد که همه بر خواستند.
🌹 حاج قاسم گفت: ما شک نداریم.
🌺 نجف آقا گفت: دیدن چنین چیزی کم نیست.
🌻محمد آقا گفت: معجزه است.
🍃 اندام آقای خوشی از شدت گریه بی صدا تکان می خورد. .
🍃صدای گریه زنها که از اتاق برمی خواست ،او هم صدای گریه اش را رها کرد.
🥺🤲همه بی اختیار نام شهید را صدا می زدیم.
🌱 من می گفتم: حاجی ...حاج یونس عزیز.
🌾نجف آقا فریاد می زد: :یونس جان ...
🌾آقا مرتضی می گفت: برادر.
🌾حاج قاسم او را حاجی جان می خواند.
🌾صدای همسر شهید که او را حاج آقا خطاب می کرد اتمام حجتی بود بر باوری که تبدیل به یقین شده بود.
🌾 و حالا فرزندان معصوم شهید پدر را صدا می زدند.
🌾فاطمه حین دویدن به سمت اتاق زن ها با چشمانی گریان می گفت: بابا...بابا..
🌾 و مطصفی با دستهایش اشکهایش را پاک می کرد و زمزمه می کرد: بابا جان... بابا جان....
🥺دیگر گریه زنان، شیون شده بود و صداهای ما فریاد.
🌱 من فریاد زدم: :حاجی ...تو را به شهادتت قسم که اگر اذن داری، خودت را برما نمایان کن. حتی یک لحظه.
🌱 که ببینیمت ...لمست کنیم ...متبرک شویم ...
⭐💫⭐ناگهان چراغ پر نور شد و خاموش شد.
🌑 همه جا ظلمات شد......
ادامه دارد....
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شهیدیونس_زنگی_آبادی
🔶شهیدی که بعد از شهادت خودش را به نزدیکانش نشان داد.....
با #شوق_پرواز همراه باشید
https://eitaa.com/shogh_prvz
6️⃣
⭐⭐ناگهان چراغ پر نور شد و خاموش شد.
🌑 همه جا ظلمات شد
. فقط صدای شیون و فریاد به نام حاج یونس بلند بود.
🌔آن همه تاریکی به ظهور نوری ملایم، روشن شد و بیشتر و بیشتر رنگ گرفت تا
💫به رنگ طلایی حضور شهید متوقف شد.
🌕در هیات یک آدم، رشید بود.
🌕در برابر چشمان حیران ما و زیر فشار خرد کنند صدای قلب ما شروع به چرخش کرد
🌕 و برابر هر یک از ما ایستاد و ما را مورد تفقد قرار داد. با مهربانی از ما گذشت و سپس به اتاق دیگر رفت.
🌱 ما ایستاده بودیم و یونس یونس از زبانمان نمی افتاد.
🌱🥺دیگر همه طاقت از دست داده بودیم و افتادیم .
🌱و من در این اندیشه بودم که مگر قلم خود شهید بتواند این ظهور را بنویسد.
✨🌕 حاج یونس در هیبت نوری طلایی به اتاق باز آمد و به همان ملایمتی که ظاهر شده بود، محو شد.
🍃 دلم نمی خواست چراغ روشن شود. دلم می خواست درآن ظلمات روشن تر از نور، سر به سجده سایم و فریاد زنم: عنده ربهم یرزقون....
📚کتاب ظهور
✍️نویسنده:علی موذنی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شهیدیونس_زنگی_آبادی
🔶شهیدی که بعد از شهادت خودش را به نزدیکانش نشان داد.....
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
✨ذکر روز یکشنبه
🌹یا ذَالجَلالِ وَ اْلاِکْرام
"ای صاحب جلال و بزرگواری"
🌱 هر که آن را بخواند در کارهایش گشایش می یابد.
همچنین یکی از پرفضیلت ترین اذکار روز یکشنبه این است که هزار مرتبه یا ذالجلال و الاکرام و ۴۸۹ مرتبه یا فتاح بگوید تا فتح و نصرت یابد.
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
❤️✨❤️✨❤️✨❤️✨❤️
🌺 #ازدواج_آسان 🌺
🌱همه قوم و خویش را دعوت کردیم مسجد .
💫شب جمعه بود و یونس گفته بود دعای کمیل بخوانند .
❤️انگار نه انگار که مجلس عقدکنان است .
من هم خیلی عادی نشسته بودم بین زنها .
💫خطبه عقد را خواندند .
🌹 بله را همان جا گفتم ؛ توی مسجد.
🌺ازدواج به سبک شهدا
🌕شهیدی که بعد از شهادت برای نزدیکانش ظهور کرد
#شوق_پرواز
#شهیدیونس_زنگی_آبادی
https://eitaa.com/shogh_prvz
هدایت شده از شوق پرواز
پشت این عکس چه قدر حرف نهفته است
امل ها....
ندید بدید ها....
مریض های....
ولی من این عکس را دوست دارم،
تمام افراد این عکس ناشناس را دوست دارم،
حجاب زهرایی شان را،
عفت و حیای نگاه هایشان را،
فاصله بین بانوان و آقایان را....که چه قدر در هیاهوی روابط اجتماعی امروزمان گم شده است دوست دارم.
آن نگاه سربه زیر و آن عفت ، شهادت را به ارمغان می آورد
✍️شوق پرواز
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
🌹تاریخ تولد:1367/1/18
🌹تاریخ شهادت:1394/10/21
🌹محل شهادت:سوریه_حلب_خان طومان
🌹نحوه شهادت : اصابت موشک
کورنت به ماشین
🌹درجه :فرمانده
#شهیدمحمد_اینانلو
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
🌱آن روز قرار بود آقا محمد صبح ساعت 8 شب برود، اما ساعت 5 عصر بود که با ایشان تماس گرفتند و هماهنگی لازم انجام شد.
💫 چون عجلهای شد، من همۀ وسایلش را خیلی سریع حاضر کردم و آقا محمد مشغول بازی با حلما شد. خانوادههایمان آمده بودند برای بدرقه.
🌷محمد در حیاط با همه خداحافظی کرد.
🥰حلما را در آغوش گرفت و مرتب میبوسید.
🌹 بعد من را صدا کرد و با هم آخرین عکس یادگاریمان را انداختیم.
❤️بعد دستانم را گرفت و گفت: «حواست به همه چی باشه.»
🥀محمدم شانزده روز در سوریه بود. در 21 دی در خان طومان سوریه به شهادت رسید و پس از شش سال پیکرش به وطن برگشت.
🥀 تیر به پای آقا محمد اصابت میکند و مجروح میشود.
🥀همرزمانش ایشان را داخل ماشین میگذارند تا به عقب بیاورند، اما موشک کورنت اسرائیلی به ماشینشان اصابت میکند و ایشان به شهادت میرسد.
#شهید_محمداینانلو
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
✍️دلتنگی های همسر:
🌱محمد من کارمند بود. او هیچ اجباری برای حضور در جبهه مقاومت اسلامی نداشت.
🌱 اما به عشق اهل بیت و دفاع از اسلام و به شکلی داوطلبانه و بسیجی اعزام شد.
🌱مرد میخواهد کسی از آرزوهایش، از همسرش، از فرزند یک سالهاش بگذرد. پا گذاشتن روی نفس اماره مرد میخواهد. پس خیلی عاقلانه به نظر نمیرسد انسان برای پول و برای عشق به دنیا از همۀ داشتههایش بگذرد.
✨من امروز افتخار میکنم و احساس غرور میکنم که بزرگترین داراییام،
همۀ زندگیام،
عشقم را،
تکیهگاهم را
به حضرت زینب علیهاالسلام تقدیم کردم. هر چند ناچیز.
✨ خوشحالم که خانم حضرت زینب علیهاالسلام این هدیۀ ناقابل را از من پذیرفتند.
🥀روزهای بی محمد بر من سخت میگذرد،
🥀 همۀ دلتنگیهای همسرانهام را گذاشتهام پیش مادرمان حضرت زهرا و زینب علیهماالسلام
تا در قیامت سرمان را بالا بگیریم و بگوییم «اللهم تقبل منا هذا القلیل»
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#شهید_محمداینانلو
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
✨
گفتم که بادرد فراق مدارا کنم ،نشد
یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد
💫شبتون به زیبایی همین لبخند
#سردار_دلها
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
📌امروز پست های کمتری میزاریم
تا بیشتر با ولی امرمان ، حضرت صاحب الزمان خلوت کنیم🌱
😭از اضطرارمان برای از دست دادن مردی بی ادعا
👽از اینکه نگذاشتیم، زوزه ی شادی دشمنانش
در شهر طنین انداز شود،
🍾🍷آنهایی که با شنیدن خبر،
نجاست نوشیدند و هلهله کردند.........
✌️خوشحالیم که زورمان به اربابانشان رسید.
🥺اما از آقا بپرسیم که...❓❓❓
ما هم مثل سید ابراهیم ،رزق شهادت داریم؟؟؟⁉️
شاید داریم وخودمان دورش میکنیم! 😔
🚫با یک قضاوت بیمورد..
🚫یک نگاه حرام...
🚫یک کلام اضافه...
🚫بایک غر به جان همسر ...
😔حالا این ها به کنار آقا جان...
👹با دیو دوسر منیت چه کنیم؟
🔥«منی» که مستحباتمان پاسوزش میشود.
🔒«منی» که قلبمان را قفل زده
و نمیگذارد مثل سید ابراهیم
از تهمت ها بگذریم و
چشم ببندیم بر توهین ها...
📌میدانی آقا جان...
😏ما از صدای آه ، این« من»
آسمان را به زمین میرسانیم
🤨وای به خرد کردن و شکستن و سوختنش...
❤️🩹کسی با روحیات این «من»بازی کند؟
💔دل بشکند؟
😔راستش آقا جان، انگار از مابر نمی آید....
😔گذشتن و رد شدن را بلد نیستیم.
😔ما نمیتوانیم خالصانه قدم برداریم
🟢آقا جان ما مثل سید ابراهیم نیستیم...
🔴خلوص نیت نداریم
🔴 صبر وگذشت نداریم
🔴غر میزنیم به جان همه...
🥀شاید بد نباشیم ولی شهید نیستیم آقا جان....
🥀شهید زندگی نمیکنیم
🥀خودمان را قربانی نمیکنیم
📌میدانی آقا جان
😔اصلا ما خرابیم، تو آبادمان کن.....
✍️شوق پرواز
#شوق_پرواز
#فرهنگ_شهادت
https://eitaa.com/shogh_prvz