بعضيها گمان ميكنند لازمه يك شغل نظامي، داشتن يك روحيه خشن و سخت است اما امير اينطور نبود.
🌱رفتارش با ملاطفت، آرام و پر از احساس بود.
صلابت داشت ولي تحكم نه.
💚 اميرم عاطفي، صبور، خانواده دوست و مردمي بود و روابط اجتماعياش فوقالعاده بود. با گذشت بود، چه درمسائل مادي كه تعلقي به ماديات نداشت چه در برخورد با ديگران.
#شهیدامیرسیاوشی
@shogh_prvz
فقط یک چیزمن را آرام میکرد اینکه بدانی
همسرت و همسنگرت يك عشق الهي در وجودش دارد،
عشق به خدا و
عشق به امام حسين (ع) و
حضرت زينب (س)
مدال افتخاري كه اين بزرگان به سينه مدافعان حرم ميزنند قيمتش با هيچ چيز قابل قياس نيست و ارزش تعويض ندارد.
امیر راهی شد...
#شهیدامیرسیاوشی
@shogh_prvz
🌱دوست امیر:
قبل از اربعين با كارواني از بچههاي چيذر به كربلا رفته بوديم كه در مسير، امير از بچهها حلاليت طلبيد.
بچهها كمي سر به سرش گذاشتند و گفتند «امير نكند كه بدون پا برگردي».
امير پاسخ داد:
«برگشتي ندارد. ميروم و با يك خال در پيشاني برميگردم.»
آخرين پيغامي بود كه از امير به ما رسيد.
آن لحظه تصور نميكرديم كه كمي بعد خبر شهادتش را خواهيم شنيد.
#شهیدامیرسیاوشی
@shogh_prvz
🌱به مادرش گفته بود : روز عروسی به همه بگید با چادر بیان....
مادرش گفت آخه چطوری من به همه بگم با چادر بیان... شدنی نیست مادر
🌱امیر: هر کی دوست داشت می یاد
دوست نداشت نمی یاد
🥀آخرین اعزامش، وصیت نامه اش رو روی جعبه فشنگ نوشته بود
🔸مراسم تشییع من با چادر بیاید
🔸اگر جا بود من را در امامزاده علی اکبر چیذر دفن کنید
#شهیدامیرسیاوشی
@shogh_prvz
🌱از ریحانه خانم
همسر شهید سیاوشی بشنویم:
🥀همسر شهيد بودن، يك حس ويژه است. درعين حال كه همسرت را از دست دادهاي ميداني زنده است. دركنارت است و همراهت است.
🥀ميداني زندگيات را نظارهگر است و شاهد تمام آنچه بعد از آن به تو ميگذرد.
🥀گرماي دستش ديگر نيست ولي هميشه دستگيرت است.
🥀 نيست ولي با شاديات خوشحال است و با غمت دلگير ميشود.
🥀قلبش نميزند ولي هميشه احساسش زنده است .
🥀كسي او را پشت سرت نميبيند
ولي ميداني محكمترين حاميات است.
#شهیدامیرسیاوشی
@shogh_prvz
کتاب هیچ چیز مثل همیشه نیست
درباره زندگی شهید امیر سیاوشی
برنامه طاقچه رو نصب کنید
نسخه الکترونیکشو با قیمت۱۵ هزارتومن تهیّه کنید و مطالعه بفرمایید.
(تخفیف خورده، قیمت اصلی ۳۰ تومن )
#شهیدامیرسیاوشی
#کتاب_شهدا
@shogh_prvz
ظهر شده بود. برای ناهار کنار یک رستوران ماشین رو نگه داشت.
رفت ناهار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخوریم چند دقیقه ای که گذشت یکی از این بچه های فال فروش به ماشینمون نزدیک شد.
امیر شیشه رو پایین آورد و از کودک پرسید: غذا خورده یا نه؟!
وقتی جواب نه شنید، غذای خودش رو نصفه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران....
وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود.
✍🏻به روایت همسر
#شهیدامیرسیاوشی
#سبک_زندگی_شهدا
@shogh_prvz