eitaa logo
شوق پرواز
1.6هزار دنبال‌کننده
712 عکس
74 ویدیو
32 فایل
🌹متفاوت ترین کانال شهدایی🌹 🔶نشر مطالب کانال باعث افتخار تیم شوق پروازاست. 🔹 پیج اینستا shoqparvaz_khat 🔹صفحه ویراستی https://virasty.com/Shogh_parvaz با شوق پرواز حرف بزن @shogh_parvaz70 نمیشناسمت‌ولی میشنوم https://daigo.ir/secret/67849807
مشاهده در ایتا
دانلود
ایشون شهید بزرگوار محمد حسین محمد خانی از شهدای مدافع حرم هستند... با شوق پرواز همراه باشید @shogh_prvz
🌹محمدحسین محمدخانی متولد ۹تیر۱۳۶۴، تهران 🌱عمو و دایی ایشان از شهدای دفاع مقدس هستند کنکور ،محمدحسین را راهی یزد کرد تا دررشته عمران به تحصیل بپردازد. در یزد خانه ای کوچک اجاره کرد که بعد ها همان خانه شد ، هیئت « علمدار حسین». با روحیه ای که داشت، مسئولیت حوزه بسیج دانشگاه را به او سپردند. @shogh_prvz
🌹محمدحسین در جذب نیرو روابط عمومی فوق العاده‌ای داشت. همان چیزی که بسیاری ازافراد در آن ضعف دارند. او معمولاً با هر کس و با هر تیپی که بود گرم می‌گرفت و دعوتش می‌کرد. 🌱اوایلی که هیئت راه انداخته بود و مراسم می‌گرفت، افرادی در مجلس دیده می شدندکه تیپ و قیافه‌شان به مذهبی ها نمی‌خوردولی در آن مراسم شرکت میکردند! 🔹در برگزاری کنگره‌های شهدا این تیپ جوان‌ها را زیاد می‌دیدیم و برای این جور جاها زیاد این افراد را جذب می‌کرد. 📌هیچ‌وقت حوزه کاری‌اش را محدود نمی‌کرد و اگر لازم بود برای شهر و استان و برخی موارد به صورت کشوری برنامه می‌ریخت. . . . 🌱 پدرش به او گفته بود: حالا که مدرک مهندسی عمران داری، به قرارگاه مهندسی سپاه برو. اما محمدحسین گفته بود: می‌خواهم وارد حوزه نظامی و عملیاتی سپاه بشوم! و همین کار را هم کرد. @shogh_prvz
✍️خواهرمحمد حسین: 💐«برای محمدحسین خیلی خواستگاری رفتیم. واقعاً آدم مشکل‌پسندی بود. روی هر کسی یک عیبی می‌گذاشت. می‌گفت این‌ها هیچ کدام به روحیات من نمی‌خورند و به کارم نمی‌آیند. خودش دقیقاً می‌دانست دنبال چه چیزی است. انگار محمدحسین روزهایی را می‌دید و پیش‌بینی می‌کرد که ما نمی‌دیدیم.» 🌹خانم درعلی همسر شهید محمدحسین محمدخانی است که هنگام شهادت ۵ سال از زندگی مشترکشان گذشته بود. @shogh_prvz
🌹❤️🌹 روز بعد از عقدمون امتحان داشتیم؛ من نرفتم امتحان بدم، محمدحسین هم ظهرش امتحان داشت و درس نخونده بود ولی با اعتماد به نفس رفت سرجلسه. 🌹قبل از امتحان زنگ زد و گفت:"دارم میام ببینمت!" ✍️گفتم:'برو امتحان بده که خراب نشه!' پشت گوشی خندید و گفت: "اتفاقا دارم میام ببینمت که امتحانم خراب نشه🥰 آمد و گوشه حیاط چنددقیقه ای با هم صحبت کردیم. 🌱چند بار این جمله را بهم گفته بود و دوباره برایم تکرارش کرد: "تو همونی هستی که دلم میخواست، کاش منم همونی بشم که تو دلت میخواد♥️!" به روایت همسر شهید محمدحسین‌محمدخانی @shogh_prvz
🌱رفتن محمدحسین به عراق و سوریه بدون هیچ‌گونه مخالفتی از سوی خانواده او صورت گرفت 🌱حتی تولد پسرش «امیرحسین» هم مانع از ادامه حضور او در سوریه و مقابله با تکفیری‌ها نشد و به مسیری که انتخاب کرده بود، ادامه داد. 🌹با اینکه عاشق زن و بچه و زندگی‌اش بود و دلش برایشا می‌تپید، اما بارش را برای رفتن بسته بود؛ طوری که هیچ‌کس و هیچ چیزی نمی‌توانست جلودارش شود. 🏴محمدخانی از آنها نبود که شور و شعور زینبی‌اش تا پشت در هیئت و وسط سینه‌زنی خلاصه شود؛ او به عشق اهل بیت(ع) زندگی می‌کرد و می‌خواست یک شیعه واقعی و انقلابی باشد.🇮🇷 @shogh_prvz
عهدی با جانان بر سَرِ جان.... @shogh_prvz
محمد حسین به حاج عمار معروف بود. « فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا (ع) در سوریه» . . . 🥀نیروهای غیر ایرانی پشت بی‌سیم : «حاج عمار استشهد...» پشت بی سیم گفتیم: «فلانی! نگو حاج عمار شهید شده، نگذار همه نیروها متوجه شوند و روحیه‌شان را از دست بدهند.» 🥺از این طرف در اتاق عملیات غوغایی بود. یکی از دوستان با شنیدن خبر شهادتش، از پشت میزش افتاد کف اتاق و ازحال رفت.... محمد حسین جنگنده بود و شجاع و مدیری که بانیرو ها میجوشید. دوستانی که پیکر عمار را دیده بودند می‌گفتند : 🥀«مثل کسی بوده که روزها و شب‌های متمادی عملیات کرده و حالا از فرط خستگی خیلی راحت خوابش برده.» @shogh_prvz
حاج قاسم بعد از شهادت حاج عمار : «کمرم شکست» @shogh_prvz
خریدم و خوندمش.... نمیدونم کتاب دیگه ای در رابطه با شهید محمدخانی نوشته شده یا نه اما، این دو کتاب مکمل خوبی برای آشنایی با شهید بود. البته بخش هایی از کتاب مشترک بود و تکرار شده بود...‌ کتاب قصه دلبری به جنبه های زندگی شخصی ومشترک شهید پرداخته و راوی همسر شهید هست. اما درکتاب عمار حلب راوی ها متفاوت هستن و بیشتربه دوران دانشجویی در دانشگاه یزدو دوران جنگ وجهاد در سوریه پرداخته شده و مفصل تر هست. . شهیدی که حاج قاسم براشون صدقه کنار می گذاشت.... شهیدی که در دانشگاه یزد دانشجوهای دختر مذهبی و غیر مذهبی ازشون خاستگاری کردن اما ایشون دلباخته کسی بودند که ازش متنفر بودو گره ازدواج و سه سال پیگیری ونه شنیدین ،با سه دهه توسل و مجاورت در محضرامام رضا (علیه السلام)باز شد. شاید بجز بخش شهادت ،غمبار ترین بخش کتاب از دست دادن پسرِ پنجاه روزه شهید و سنگینی غمی بود که محمد حسین محمدخانی و همسرش متحمل شدند....‌. با خوندن سطر به سطر کتاب فکرم این بود که شهدا یک سروگردن که نه فرسنگ ها با ما فاصله دارند...‌ ‌ 🌹ارسالی از مخاطبین