eitaa logo
شوق پرواز
1.8هزار دنبال‌کننده
830 عکس
100 ویدیو
52 فایل
🌹متفاوت ترین کانال شهدایی🌹 🔶نشر مطالب کانال باعث افتخار تیم شوق پروازاست. با شوق پرواز حرف بزن @shogh_parvaz70 نمیشناسمت‌ولی میشنوم https://daigo.ir/secret/67849807
مشاهده در ایتا
دانلود
و شب پنجم... شب عبدا... بن حسن زینب جان، دست عبدا.. را محکم بگیر. او وارث جمل انداز است و غیرت حسنی دارد، نمیتواند تاب بیاورد..... نگاه بی قرار عبدا... عمو را تا به میدان بدرقه کرد...قدش نمیرسید، گاه میپرید تا گودال را ببیند.... وقتی حسین رابا نیزه در پهلو، افتاده بر زمین دید، با صدای زخم برداشته فریاد زد.... والله لا افارق عمی.... به خدا از عمویم جدا نمیشوم... دست از دست عمه رها کرد، زینب ماند و بهت راهی شدن عبدا... به میدان ، که یقین داشت برگشتی ندارد... عبدا... دست کوچکش را سپر عمو کرد و بر پیکر عمو افتاد. یک زخم به زخم های حسین اضافه شد...انگار دوباره حسن را از دست داد... و حالا زینب و یک داغ بر دل نشسته.... @shogh_prvz
زهیر بن قین بجلی امشب به بانو دَلهَم فکر کنیم، پیش از زهیر ،دَلهَم شهید است. یک زن تا به کجا میتواند در سرنوشت همسرش نفوذ کند! و‌ زهیر عثمانی مذهب را که با فاصله، خیمه‌اش را از امام حسین برپا می‌کرد، تا مبادا با او چشم در چشم شود، در ظهر عاشورا به رکاب امام زمانش پیوند دهد؟ یک زن تا کجا می‌تواند همسرش را رشد دهد تا کسی مثل زهیر را عاشق شهادت کند؟ تا جایی که امام عصر هر روز در ناحیه مقدسه به او سلام می‌دهد. «السَّلامُ عَلی زُهَیْرِ بْنِ الْقَیْنِ الْبَجَلِیِّ، الْقائِلِ لِلْحُسَیْنِ....» عاقبت به حسین شد زهیر به واسطه دَلهَم. آری؛ این مکتب حسین است که انسان می‌سازد. @shogh_prvz
هق هق امام حسن روز خاکسپاری حضرت زهرا بند نمی‌آمد، چرا که او تنها شاهد زمین خوردن مادر در وسط کوچه بود. و اما عبدالله... مضطر شد وقتی عمو حسینش را بر زمین، افتاده دید. با دست خالی دوید، خودش را سپر عمو کرد، دست که از بدن جدا شد و به پوست رسید، مادر را صدا زد شاید هم یاد بازوان شکسته مادر افتاد... نمیدانم کینه و نفرت از بنی‌هاشم چه کرد با حرمله که به افتادن دست راضی نشد و با تیر سه شعبه کار را تمام کرد و زینب وارث تمام بلاهای کربلا... @shogh_prvz
و شب ششم شب قاسم بن الحسن... عمو اذن میدان‌ نداد... مادر بی قراری اش را از چشمانش خواند، نامه ای را به دستش داد و گفت: اين هم اذن ميدان.. مودب و‌سربه زیر خدمت عمو رسید بی هیچ کلامی نامه را داد به عمو .... ...حسین جانم در کربلا نیستم تا یاری ات کنم، درعوض قاسم برایت شمشیر میزند... نامه را بر چشمانش کشید ،امر امامش بود وتکلیف ... و قاسم کفن پوش وارد میدان شد وحماسه آفرید. حضرت قاسم اذن شهادت رو از عمو گرفت اونایی که واسه شهادت لحظه شماری میکنید یاعلی.. امشب ، شب اذنه.... @shogh_prvz
داغ سنگین است. یک سخن کوتاه، فقط باید مادر .... نه.................... فقط باید رباب باشی تا بیقراری نوزاد را بفهمی.... @shogh_prvz
و روز هفتم که رویای گندم ری ، آب را بر سپاه حسین(ع) بست و اهل خیمه را در مضیقه گذاشت، حسین(ع) بدون آرایش جنگی و علی اصغر(ع) به دست وارد میدان شدو طلب آب کرد. ولی جواب این طلب چه بود!!! تیر سه شعبه ای که زهر آلود به کینه هاشمی هاست.... هنوز حرف حسین(ع) تمام نشده بود، که‌گرمای خون زیر گلوی علی اصغرش اورا به استیصال کشاند،... به درماندگی...به اینکه چه کنم؟ رباب و فقط رباب و انتظار سیراب شدن طفلش..... دوقدم به عقب.. دو قدم به جلو... نگاهی به گلوی پاره پاره و نگاهی به خیمه... هیچ جا بهتر از پشت خیمه نبود... هیچ کاری بهتر از به خاک سپردن آن طفل شیرخوار بدون سر نبود.... و اقامه نمازی که میگویند به نیت طلب صبر بود از خدا ..... اما من شیفته رباب شدم... شنید ولی دم برنیاورد... یعنی چه قدر عاشقانه امام حسین را دوست داشت که سراغی از اصغرش نگرفت؟ یعنی چه قدر حسین را میپرستید که فقط پرسید آقا در سلامت هستند یا نه؟!!! یعنی چه قدر ولایت مدار؟؟ این ها قصه نیست... شرح واقعی ترین ، واقعیت دنیاست... @shogh_prvz
وشب هشتم... عقاب، اسب سرگردان علی اکبر. بعد ازحماسه آفرینی خواست به خیمه برگردد، امان از خون جاری شده پیشانی اش بر چشم های اسب، عقاب راه را گم کرد و راه لشکر دشمن را در پیش گرفت. صدای امن یجیب حسین(ع) در میان هلهله دشمن گم شد، چه هیجان کثیفی... هرکدام با عجله ضربتی به علی زدند، گویی هر کدام ابن ملجمی هستند بر پیکر علی... میدانستند حسین(ع) سر برسد نفس همه شان را خواهد برید... علی فریاد برآورد یا ابتاه... پدر رسید.. پدر اما عنان از کف داد... طاقت بدن پاره پاره پسر را نداشت... حسین(ع) بی تاب شد... از هوش رفت.... پدر حتی از ترس متلاشی شدن پیکر، نتوانست علی را دربغل گیرد... ببوسد... وداع کند.... جوانان بنی هاشم بیایید...... @shogh_prvz
وشب نهم ویک‌دنیا روضه.... علی اکبر(ع) رفته بود... قاسم(ع) اذن گرفته بود، حر پیش قراوول بود... عباس(ع) دل دل میکرد... یک دل به خیمه و چشم های خشک شده از اشک و لب‌های سله بسته و یک دل به میدان.... چرا اذن من را نمیدهد... بپرسم؟.... نه.... حسین(ع) خودش میداند بروم؟....نه.....حسین(ع) هنوز اذن نداده است. صدای العطش خیمه مضطربش کرده بود... حسین(ع) گفت: علمدارم، آب بیاور... چشم های عباس(ع) پرسید : آب؟؟؟ من اگر بودم ، میگفتم هنوز جای شمشیرم در صفین و جمل روی صورت لشکریان دشمن خود نمایی میکند. میگفتم آب را به دیگران بسپار ،من در میدان با هیبت حیدری ام ،دشمن را تار و مار میکنم... عباس(ع) اما... در مقابل امیرش ادب کرد و سوار بر اسب بر شریعه فرات تاخت....هجمه های تیر و عمود و نیزه و شمشیر بر دستان و چشم ها و پاهایش مهم نبود... مهم مشک بود آب بود و آبرو... .مشک به دندان گرفته که سوراخ شد... به حسین(ع) گفت: مرا به خیمه نبر برادر..... @shogh_prvz
بعضی حرفا ، فقط مخصوص آدماییه که در عمل نشون میدیم دوستشون داریم وشاید هیچ وقت رومون نشه محبت آمیز باهاشون حرف بزنیم. یه حریمی مثل حیا و‌خجالت مانع این محبت زبانی میشه. مثل عبارت« بِنَفْسِی أَنْتَ» که امام حسین(ع) فقط برای حضرت عباس(ع) به کار بردند. معنای عمیقش هم یعنی همه جان و تن و مالم بفدای تو.... این رو زمانی که عباس(ع) داشت از خجالت ، جرعه جرعه تمام میشد حسین(ع)سرش را در آغوش گرفت و گفت: بلند شو بِنَفْسِی أَنْتَ.... ماه منیرم... آدما ذره ذره پیر میشوند ، غصه زخم هایت اما، در لحظه پیرم کرد، همه امیدم قطع شد، حرمله ها دارند برای بی یاوری ام کل میکشند و همه این ها یعنی: أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِي.... کی ماه آسمان چند تکه میشود بر زمین؟؟!!! @shogh_prvz
خودم را خوب سنجیدم بدون تو هیچ نمی ارزید... یا حسین @shogh_prvz
وشب دهم... شب انتخاب،شب وداع، شب ثابت کردن. اصلا شب دهم، داروخانه ایست که برای درمان دردهای لحظه به لحظه زندگی مان ،نسخه ای آماده دارد. امان نامه شمر به عباس(ع) ثابت قدم ماندن ۷۲یار باوفا وزینب(س) که دلگرم به حضور حبیب و زهیر بود. و حسین(ع) که از امشب زینب(س) را برای فراقی جانسوز آماده میکند. برای گودال...برای سرهای به نیزه... برای تیرهای سه شعبه... برای اربا اربا شدن و علم روی زمین افتاده.... سخن کوتاه... امشب شب حسین(ع) است شب دل دادن به ارباب..... @shogh_prvz
والوتر الموتور ای تنهای بی همتا چنان بی یاور شدی که ملائکه تورا یاری کردند....... @shogh_prvz
در غروبی حزن انگیز.... تمام روضه ها به سر رسید.... و زینب(س) ماند و غمی که فروخورد ..... @shogh_prvz
و «خولی» فکر کرد اگر با سم بتازند بر پیکرش، سرتاپایش را طلا میگیرند.. و «ابن زیاد» فکر کرد اگر پیکر ها سه روز بر زمین زیر آفتاب بماند حسین فراموش خواهد شد.... و «تاریخ» نشان داد که حسین شمع تاریکی های تاب آور زندگی مان است. @shogh_prvz
وشب یازدهم.... امروز غمگین ترین روز برای زینب بود، امروز شاید بر اساس احساسات زنانه، بغض کرده باشد، شاید حلقه های اشک در چشم هایش هم جمع شده باشد، شاید هزاران حرف نگفته بر حلقومش رسیده باشد، ازهمان تلی که بر آن ایستاده بود و گودال را تماشا میکرد ، دست و پازدن ... دامن های پراز سنگ شده ، یا عصا زدن پیرمردان فرتوت بر پیکر ولی اش، شمشیر و نیزه که بماند و اما جولان سم ها بر سینه حسین..... من اگر بودم غالب تهی میکردم، شاید از هوش میرفتم... ولی... ولی او زینب بود. او کسی بود که کربلا را زنده نگه داشت @shogh_prvz
یزید با نیش و کنایه پرسید در کربلا چه دیدی؟ زینب(س) به یاد آورد ... همراهی همسر زهیر را ، دلیری مادر وهب را، توبه حر و ادب عباس(ع) را، احلی من العسل قاسم(ع) را و در آخر پیشکش کردن عون و جعفر را ... این کوه صبر، این مادر شهید محکم و مقتدر، مانند پدرش، حیدر وار پاسخ داد: مارایت الا جمیلا @shogh_prvz
عالم فدای ناله هایت ... آن روضه ها و گریه هایت یا سیّدی امام سجّاد @shogh_prvz
زُه‍َیْربن سُلَیْمِ اَزدی ساکن کوفه بود از فرماندهان جنگ آور که در جنگ قادسیه نام آور شده بود و همراه پسرش در سپاه سعد برای جنگ با حسین (ع)آماده میشد که شب عاشورا به حسین(ع) پیوست و از پسرش خواست که از سعد جدا و حسینی شود... اما... پسر در سپاه سعد ماند و عاقبت به یزید شد... حقیقت عاشورا و دلداگی به حسین چیست که‌ مهر پدر را از پسر میبُرد و درمقابل هم شمشیر میزنند عاقبتِ یکی هلاکت و دیگری شهادت که امام زمان هر روز در زیارت ناحیه به ایشان سلام میدهد..... السَّلَامُ عَلَى زُهَيْرِ بْنِ سُلَيْمٍ..... @shogh_prvz
🌹عَمْرِبن ضُبَیْعه 🌱اهل یمن بود و از صحابه های پیامبر. 🔹سوارکاری شجاع و تیراندازی ماهر از سپاه عمر سعد بود. 📌مردد بود و دیدگاهش به حسین (ع)منفی . ⭕طبق تبلیغات رسانه ای ابن مرجانه، تصور میکرد حسین(ع) خروج کرده است و هوای تاج و تخت دارد. 🥀شب هفتم از سپاه عمر سعد و یارانش جدا و به امامش، حسین(ع) پیوست و قبل از ظهر عاشورا در تیرباران اولیه سپاه سعد ، به شهادت رسید. 🤲در زیارت رجبیه امام زمان(عج) به ایشان سلام دادند. @shogh_prvz
🌹مسعود بن حَجاج تَیْمی از مشهورترین قهرمانان کوفه بود با سپاه عمر سعد وارد کربلا شد درحالی که در صفین در کنار امیرالمونین بود. اما در شب هشتم محرم به همراه پسرش عبدالرحمن از سپاه عمر سعد جدا شد و دو روز آخر عمرشان حسینی شدند وقبل از ظهر عاشورا به شهادت رسیدند. در زیارت ناحیه و رجبیه امام زمان به آنها سلام دادند... (تحت تاثیر تبلیغات ابن مرجانه بودند) حواسمان باشد در بازی های رسانه ای ، از حسین زمان جدا نشویم..... @shogh_prvz