متولد ۱۳۶۷
روستای بیشه سر
از توابع شهرستان بابل
نام دیگر: کمیل
#شهیدمصطفی_صفری
@shogh_prvz
🌹مصطفی بخوبی تفسیر آیة شریفة « إنّ اللهَ معَ الصابرین» را فهمیده بود و سعی می کرد در زندگی اش آن را بکار بگیرد تا در همه حال خدا را با خود داشته باشد.
🔸 او به اتفاق چند نفر از دوستانش، بالاترین جایگاه خدمتی را، در یگانِ ویژه صابرین می بینند،
🔸گرچه سعی داشت، ثبت نام در یگانِ ویژه صابرین را از خانوده اش مخفی نگهدارد و یا اینکه خدمت در آن را سَهل و آسان معرفی نماید، أمّا برای رسیدن به آن، بسیار تلاش کرد؛ و تمامی مقدّماتش را فراهم نمود، و او می دانست که خدمت در یگانِ ویژه صابرین، علاوه بر قدرت معنوی به قدرت جسمی هم احتیاج دارد،
🔸آقا کمیل برای جبران آن علاوه بر طیّ دوره های آموزش تکاوری و چتربازی به ورزش های رزمی روی آورد و در این رشته خیلی زود سرآمد شده و مطابق اسناد موجود دو مرتبه موفق به أخذ مدال طلا و نقره در جشنواره فرهنگی، ورزشی دانشجویان گردید.
🌱بهر حال پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه امام حسین، بسختی از پادگان آموزشی المهدی وابسته به تهران، تسویه حساب خدمتی می گیرد و خود را به یگانِ ویژه صابرین می رساند.
🌹این شهید بزرگوار پس از آنکه عزم خود را جزم کرد تا آخرین وجب از خاک کشور را از دست گروهک منافقین پژاک خارج کند ، با لبیک به ندای رهبر و مقتدای خود حضرت امام خامنه ای (مدظله) عازم جبهه های غرب کشور شد .
🥀تا اینکه در آخرین عملیات پیروزمندانه سپاه در این منطقه که منجر به بیرون راندن این منافقین از مرزهای ایران اسلامی شد در تاریخ 16/06/1390 به همراه چند تن از همرزمان خود در ارتفاعات جاسوسان کردستان شربت شیرین شهادت را نوشید .
#شهیدمصطفی_صفری
@shogh_prvz
و روز هفتم که رویای گندم ری ، آب را بر سپاه حسین(ع) بست و اهل خیمه را در مضیقه گذاشت،
حسین(ع) بدون آرایش جنگی و علی اصغر(ع) به دست وارد میدان شدو طلب آب کرد.
ولی جواب این طلب چه بود!!!
تیر سه شعبه ای که زهر آلود به کینه هاشمی هاست....
هنوز حرف حسین(ع) تمام نشده بود، کهگرمای خون زیر گلوی علی اصغرش اورا به استیصال کشاند،...
به درماندگی...به اینکه چه کنم؟
رباب و فقط رباب و انتظار سیراب شدن طفلش.....
دوقدم به عقب.. دو قدم به جلو...
نگاهی به گلوی پاره پاره و نگاهی به خیمه...
هیچ جا بهتر از پشت خیمه نبود...
هیچ کاری بهتر از به خاک سپردن آن طفل شیرخوار بدون سر نبود....
و اقامه نمازی که میگویند به نیت طلب صبر بود از خدا .....
اما من شیفته رباب شدم...
شنید ولی دم برنیاورد...
یعنی چه قدر عاشقانه امام حسین را دوست داشت که سراغی از اصغرش نگرفت؟
یعنی چه قدر حسین را میپرستید که فقط پرسید آقا در سلامت هستند یا نه؟!!!
یعنی چه قدر ولایت مدار؟؟
این ها قصه نیست...
شرح واقعی ترین ، واقعیت دنیاست...
#شب_هفتم
#محرم
@shogh_prvz
وشب هشتم...
عقاب، اسب سرگردان علی اکبر.
بعد ازحماسه آفرینی خواست به خیمه برگردد،
امان از خون جاری شده پیشانی اش بر چشم های اسب،
عقاب راه را گم کرد و راه لشکر دشمن را در پیش گرفت.
صدای امن یجیب حسین(ع) در میان هلهله دشمن گم شد،
چه هیجان کثیفی...
هرکدام با عجله ضربتی به علی زدند،
گویی هر کدام ابن ملجمی هستند بر پیکر علی...
میدانستند حسین(ع) سر برسد نفس همه شان را خواهد برید...
علی فریاد برآورد یا ابتاه...
پدر رسید..
پدر اما عنان از کف داد...
طاقت بدن پاره پاره پسر را نداشت...
حسین(ع) بی تاب شد...
از هوش رفت....
پدر حتی از ترس متلاشی شدن پیکر، نتوانست علی را دربغل گیرد... ببوسد... وداع کند....
جوانان بنی هاشم بیایید......
#شب_هشتم
#محرم
@shogh_prvz
✍️مادرش می گوید:
به محض اینکه اوّلین حقوقش را سپاه گرفت دو دفترچه پس انداز برای خودش باز کرد،
یکی مربوط به حقوق و مزایا،
دیگری مربوط به هدایا؛
چرا که می گفت: « طبق فتوای مقام معظّم رهبری، هدیه خمس ندارد»
برای خودش، سال خمسی تعیین کرد
تا اگر مازاد بر هزینه سالیانه،
چیزی در حسابش مانده باشد،
خُمس آنرا بدهد .
یکسال مقداری پول به مستمندان داده بود و با خوشحالی می گفت:
امسال خمس داده ام
#شهیدمصطفی_صفری
@shogh_prvz
وشب نهم ویکدنیا روضه....
علی اکبر(ع) رفته بود...
قاسم(ع) اذن گرفته بود،
حر پیش قراوول بود...
عباس(ع) دل دل میکرد...
یک دل به خیمه و چشم های خشک شده از اشک و لبهای سله بسته و یک دل به میدان....
چرا اذن من را نمیدهد...
بپرسم؟.... نه.... حسین(ع) خودش میداند
بروم؟....نه.....حسین(ع) هنوز اذن نداده است.
صدای العطش خیمه مضطربش کرده بود...
حسین(ع) گفت: علمدارم، آب بیاور...
چشم های عباس(ع) پرسید : آب؟؟؟
من اگر بودم ، میگفتم هنوز جای شمشیرم در صفین و جمل روی صورت لشکریان دشمن خود نمایی میکند.
میگفتم آب را به دیگران بسپار ،من در میدان با هیبت حیدری ام ،دشمن را تار و مار میکنم...
عباس(ع) اما... در مقابل امیرش ادب کرد و سوار بر اسب بر شریعه فرات تاخت....هجمه های تیر و عمود و نیزه و شمشیر بر دستان و چشم ها و پاهایش مهم نبود...
مهم مشک بود آب بود و آبرو...
.مشک به دندان گرفته که سوراخ شد...
به حسین(ع) گفت: مرا به خیمه نبر برادر.....
#شب_نهم
#محرم
@shogh_prvz
بعضی حرفا ، فقط مخصوص آدماییه که در عمل نشون میدیم دوستشون داریم
وشاید هیچ وقت رومون نشه محبت آمیز باهاشون حرف بزنیم.
یه حریمی مثل حیا وخجالت مانع این محبت زبانی میشه.
مثل عبارت« بِنَفْسِی أَنْتَ» که امام حسین(ع) فقط برای حضرت عباس(ع) به کار بردند.
معنای عمیقش هم یعنی همه جان و تن و مالم بفدای تو....
این رو زمانی که عباس(ع) داشت از خجالت ، جرعه جرعه تمام میشد حسین(ع)سرش را در آغوش گرفت و گفت:
بلند شو بِنَفْسِی أَنْتَ....
ماه منیرم... آدما ذره ذره پیر میشوند ،
غصه زخم هایت اما، در لحظه پیرم کرد، همه امیدم قطع شد، حرمله ها دارند برای بی یاوری ام کل میکشند و همه این ها یعنی:
أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِي....
کی ماه آسمان چند تکه میشود بر زمین؟؟!!!
#شب_نهم
#محرم
@shogh_prvz
✨مصطفی نظر کرده حضرت ابوالفضل بود✨
وقتی سه ساله بود، پیش از اذان ظهر روز تاسوعا با موتور تصادف کرد.
گفتند از دنیا رفته است.
مادرش او را نذر حضرت عباس کرده و گفته بود: نگهش دارید تا سرباز شما باشد.
نگهش داشتند، بیست و شش سال،
تا پیش از اذان ظهر تاسوعا سال ۹۴ در حومه حلب سوریه 🌹🥀
🌹به مناسبت سالگردشهادت🌹
#شهیدمصطفی_صدرزاده
#شهید_روز_تاسوعا
@shogh_prvz
وشب دهم...
شب انتخاب،شب وداع، شب ثابت کردن.
اصلا شب دهم، داروخانه ایست که برای درمان دردهای لحظه به لحظه زندگی مان ،نسخه ای آماده دارد.
امان نامه شمر به عباس(ع)
ثابت قدم ماندن ۷۲یار باوفا
وزینب(س) که دلگرم به حضور حبیب و زهیر بود.
و حسین(ع) که از امشب زینب(س) را برای فراقی جانسوز آماده میکند.
برای گودال...برای سرهای به نیزه... برای تیرهای سه شعبه... برای اربا اربا شدن و علم روی زمین افتاده....
سخن کوتاه...
امشب شب حسین(ع) است
شب دل دادن به ارباب.....
#شب_دهم
#محرم
@shogh_prvz