وشب هشتم...
عقاب، اسب سرگردان علی اکبر.
بعد ازحماسه آفرینی خواست به خیمه برگردد،
امان از خون جاری شده پیشانی اش بر چشم های اسب،
عقاب راه را گم کرد و راه لشکر دشمن را در پیش گرفت.
صدای امن یجیب حسین(ع) در میان هلهله دشمن گم شد،
چه هیجان کثیفی...
هرکدام با عجله ضربتی به علی زدند،
گویی هر کدام ابن ملجمی هستند بر پیکر علی...
میدانستند حسین(ع) سر برسد نفس همه شان را خواهد برید...
علی فریاد برآورد یا ابتاه...
پدر رسید..
پدر اما عنان از کف داد...
طاقت بدن پاره پاره پسر را نداشت...
حسین(ع) بی تاب شد...
از هوش رفت....
پدر حتی از ترس متلاشی شدن پیکر، نتوانست علی را دربغل گیرد... ببوسد... وداع کند....
جوانان بنی هاشم بیایید......
#شب_هشتم
#محرم
@shogh_prvz
✍️مادرش می گوید:
به محض اینکه اوّلین حقوقش را سپاه گرفت دو دفترچه پس انداز برای خودش باز کرد،
یکی مربوط به حقوق و مزایا،
دیگری مربوط به هدایا؛
چرا که می گفت: « طبق فتوای مقام معظّم رهبری، هدیه خمس ندارد»
برای خودش، سال خمسی تعیین کرد
تا اگر مازاد بر هزینه سالیانه،
چیزی در حسابش مانده باشد،
خُمس آنرا بدهد .
یکسال مقداری پول به مستمندان داده بود و با خوشحالی می گفت:
امسال خمس داده ام
#شهیدمصطفی_صفری
@shogh_prvz
وشب نهم ویکدنیا روضه....
علی اکبر(ع) رفته بود...
قاسم(ع) اذن گرفته بود،
حر پیش قراوول بود...
عباس(ع) دل دل میکرد...
یک دل به خیمه و چشم های خشک شده از اشک و لبهای سله بسته و یک دل به میدان....
چرا اذن من را نمیدهد...
بپرسم؟.... نه.... حسین(ع) خودش میداند
بروم؟....نه.....حسین(ع) هنوز اذن نداده است.
صدای العطش خیمه مضطربش کرده بود...
حسین(ع) گفت: علمدارم، آب بیاور...
چشم های عباس(ع) پرسید : آب؟؟؟
من اگر بودم ، میگفتم هنوز جای شمشیرم در صفین و جمل روی صورت لشکریان دشمن خود نمایی میکند.
میگفتم آب را به دیگران بسپار ،من در میدان با هیبت حیدری ام ،دشمن را تار و مار میکنم...
عباس(ع) اما... در مقابل امیرش ادب کرد و سوار بر اسب بر شریعه فرات تاخت....هجمه های تیر و عمود و نیزه و شمشیر بر دستان و چشم ها و پاهایش مهم نبود...
مهم مشک بود آب بود و آبرو...
.مشک به دندان گرفته که سوراخ شد...
به حسین(ع) گفت: مرا به خیمه نبر برادر.....
#شب_نهم
#محرم
@shogh_prvz
بعضی حرفا ، فقط مخصوص آدماییه که در عمل نشون میدیم دوستشون داریم
وشاید هیچ وقت رومون نشه محبت آمیز باهاشون حرف بزنیم.
یه حریمی مثل حیا وخجالت مانع این محبت زبانی میشه.
مثل عبارت« بِنَفْسِی أَنْتَ» که امام حسین(ع) فقط برای حضرت عباس(ع) به کار بردند.
معنای عمیقش هم یعنی همه جان و تن و مالم بفدای تو....
این رو زمانی که عباس(ع) داشت از خجالت ، جرعه جرعه تمام میشد حسین(ع)سرش را در آغوش گرفت و گفت:
بلند شو بِنَفْسِی أَنْتَ....
ماه منیرم... آدما ذره ذره پیر میشوند ،
غصه زخم هایت اما، در لحظه پیرم کرد، همه امیدم قطع شد، حرمله ها دارند برای بی یاوری ام کل میکشند و همه این ها یعنی:
أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِي....
کی ماه آسمان چند تکه میشود بر زمین؟؟!!!
#شب_نهم
#محرم
@shogh_prvz