#شهید_اسماعیل_خانزاده
شهیدی که تشرفی خدمت امام زمان داشتند.....
با ما همراه باشید🌹
🌹شهید اسماعیل خانزاده در روستای زنگی کلا دابو شهرستان محمودآباد متولد شد
و در سن 31 سالگی در 29 آذر ماه همزمان با شب شهادت امام حسن عسگری در منطقه حلب سوریه در درگیری با اشرار داعش به شهادت رسید
🌹 از این شهید گرانقدر یک فرزند به نام نرگس به یادگار مانده است
🌹این شهید عزیز نخستین شهید مدافع حرم شهرستان محمود آباد بود
🌹شهید اسماعیل خانزاده خادم افتخاری آستان مقدس امام زاده عبدالله علیه السلام بود.این امامزاده در ۱۲ کیلومترى جنوب غربى آمل و در روستاى اسکومحله قرار دارد.
#شهید_اسماعیل_خانزاده
🍃همسر شهید خانزاده:
🌹اسماعیل 11 آذر سال 94 برای اولین بار به سوریه اعزام شد.
قبل از اعزام یک روز آمد خانه گفت: بچه ها دارند می روند سوریه، من هم می خواهم بروم.
می گویند رضایت خانم برای رفتن شرط است و اگر همسر راضی نباشد نمی توانیم برویم.
گفتم: من هم راضی نیستم.
گفت: می دانم اما راضی می شوی.
گفتم نه من هیچ جوره راضی نمی شوم.
با ناراحتی گفتم: وضعیت کسانی که می روند را ببین.
گفت: مگر آنها زن و بچه ندارند که می روند.
با اعتراض گفتم: هر وقت من از کاری ناراضی باشم تو مرا راضی می کنی.
🌹 اسماعیل شروع کرد از غربت حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) حرف زد. دیگر نتوانستم مخالفتم را ادامه بدهم. گفتم راضی هستم به رضای خدا.
وقتی رفت 29 آذر همان ماه به شهادت رسید.
🍃خودم ساکش را بستم
شب اربعین بود و قرار بود اسماعیل فردایش اعزام شود.
غروب بود که می خواستم برای عزاداری بروم مسجد.
اسماعیل گفت: شاید عزاداری طول بکشد و تا بیایی دیر شود و از من خواست وسایلش را آماده کنم.
شروع کردم ساکش را بستن.
#شهید_اسماعیل_خانزاده
🌹اسماعیل گفته بود اگر گفتند مجروح شدم بدان شهیدم
🌿 داماد ما که پاسدار است گفت:
فاطمه استرس نداشته باشی ها اما اسماعیل زخمی شده.
گفتم: نه به من راست بگویید او شهید شده.
داد زد گفت: تو چرا اصرار داری بگویی اسماعیل شهید شده؟
گفتم: حرفت را باور نمی کنم. چون اسماعیل به من گفته بود وقتی خبر زخمی شدن من را به تو دادند بدان شهید شدم اگر واقعا زخمی شوم خودم بهت خبر می دهم هر طور شده و به کسی نمی سپارم. به شوهر خواهرم گفتم: بگویید شهید شده من آرام تر می شوم.
🍃اصرار کردم مرا ببرند خانه مان. وقتی رسیدم از حال رفتم و دیگر چیزی یادم نمی آید تا شب وداع. در این مدت با سرم مرا به هوش می آوردند اما باز از حال می رفتم.
🌷 دو روز بعد از شهادتش پیکر آمد. روزی که رفتیم سپاه محمود آباد برای دیدار اول همه تلاش کردند یک طوری به نرگس بگویند اما نمی توانستند.
🌹 اسماعیل همیشه وقتی با نرگس نماز می خواند می گفت نرگس یادت نرود برای آرزوی من دعا کنی.
حتی در آخرین تولدش به نرگس گفت وقتی می خواهی شمع را فوت کنی آروزی من فراموشت نشود.
💫من به نرگس گفتم یادت هست بابا چه آرزویی داشت؟ گفت اره. گفتم بابا به آرزویش رسید الانم می خواهند پیکر بابا را بیاورند برویم ببینیمش،
تو هم می آیی؟ آنجا متوجه شهادت شد. 🥀
بعد از شهادت اسماعیل، نرگس خیلی بی تاب بود.
هنوز هم هست.
وسایل اسماعیل را گذاشتم در یک اتاق و نرگس وقتی به آنجا می رود خودش را ارام می کند. وقتی هم خیلی دلتنگ می شود می رویم سر مزار🥀🥀🥀
#شهید_اسماعیل_خانزاده
🌹نرگس و اسماعیل پدر و دختری هستند که یکی از عکس های یادگاری شان باهم آن قدر معروف شده بود که وقتی مقام معظم رهبری دختر را دید به واسطه آن عکس شناخت.
💐نرگس در آن عکس سعی کرده بود تمام پدر را در آغوش کوچک خود جای دهد.
پدری که مدت ها قبل نرگسش را گذاشته بود و برای همیشه رفته بود تا روزی او را در بهشت ملاقات کند.
🍃در این عکس حالا سنگ سرد مزار شده بود وجود گرم پدر که به دختر 7 ساله آرامش می داد.
مادرش، می گوید هنوز هم دخترمان بی قرار اسماعیل است. این را وقتی نگاه نرگس به دخترانی می افتد که کنار پدرانشان هستند، می فهمم.
بعد از آن نرگس بی هیچ دلیلی شروع به گریه کردن می کند و لج بازی هایش گل می کند.
🌹 اما نرگس دوبار بعد از شهادت پدرش دوبار آرامش را تجربه کرد.
🍀یکبار وقتی بود که حاج قاسم را دید و یکبار دیگر ملاقات با رهبری بود. ملاقاتی که دو هفته باید زودتر انجام می شد تا نرگس هنوز به سن تکلیف نرسیده باشد و بتواند رهبرش را ببوسد اما افسوس.
حالا دلخوشی نرگس پس از این دو هفته و در دیدار با عزیزش هدایایی بود که آقا به او داد.
#شهید_اسماعیل_خانزاده
نرگس و مزار بابا شد سوژه عکاس....
#شهید_اسماعیل_خانزاده
https://eitaa.com/shogh_prvz
🌿ما از طریق لشکر و مسئولانی که به خانه مان می آمدند درخواست دیدار با حضرت آقا و سردار سلیمانی را داشتیم.
تنها خواسته ما همین بود.
🌹 روزی که حاج قاسم آمد رفتیم ملاقات، نرگس گفت من یک خواهشی دارم.
حاج قاسم گفت: بگو.
گفت من از همه خواسته ام مرا به دیدرآقا ببرند.
سردار پرسید از کی دوست داری بروی پیش حضرت آقا؟
نرگس گفت: از بعد شهادت پدرم.
حاج قاسم پرسید چرا؟
گفت: حس می کنم با دیدن ایشان آرام می شوم.
سردار گفت: حتما این کار را می کنم.
یک ماه و نیم بعد هم رفتیم دیدار آقا.
وقتی دیدم نرگس با سردار ارام است سعی کردم حرفی نزنم تا نرگس با حاج قاسم بیشتر حرف بزند و بیشتر ارام شود.
#شهید_اسماعیل_خانزاده