شهدا٠۱۲٠
کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم...
#شهید_شاهرخ_ضرغام
دومين روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در #هتل_كاروانسرا بودم. پسركی حدود پانزده سال هميشه همراه #شاهرخ بود. مثل فرزندی كه همواره با پدر است.
تعجب من از رفتار آنها وقتی بيشتر شد كه گفتند: اين پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من كه برادرش بودم خبر نداشتم.
🔹عصر بود كه ديدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در كنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: اين آقا رضا پسر شماست!؟
خنديد و گفت: نه، مادرش اون رو به من سپرده. گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش.
گفتم: مادرش ديگه كيه؟!
🔹گفت: مهين، همون خانمی كه تو #كاباره بود. آخرين باری كه براش خرجي بردم گفت: رضا خيلی دوست داره بره #جبهه. من هم آوردمش اينجا!
ماجرای مهين را می دانستم. برای همين ديگر حرفی نزدم.
چند نفری از رفقا آمدند و كنار ما نشستند. صحبت از گذشته و قبل از #انقلاب شد.
شاهرخ خيلی تو فكر رفته بود. بعد هم باآرامی گفت: مهربونی اوستا كريم رو می بينيد! من يه زمانی آخرای شب با رفقا می رفتم ميدون شوش. جلوی كاميون ها رو می گرفتيم. اونها رو تهديد می كرديم. ازشون باج سبيل و حق حساب می گرفتيم. بعد می رفتيم با اون پول ها زهرماری می خريديم و می خورديم. زندگی ما توی لجن بود.
🔹اما خدا دست ما رو گرفت. #امام_خمينی رو فرستاد تا ما رو آدم كنه. البته بعداً هر چی پول در آوردم به جای اون پول ها صدقه دادم.
بعد حرف از كميته و روزهای اول انقلاب شد. شاهرخ گفت: گذشته من اينقدر خراب بود كه روزهای اول توی كميته برای من مامور گذاشته بودند! فكر می كردند كه من نفوذی ساواكی ها هستم!
🔹همه ساکت بودند و به حرفهای شاهرخ گوش می کردند. بعد با هم حركت كرديم و رفتيم برای نماز جماعت. شاهرخ به يكی از بچه ها گفت: برو نگهبان #سنگر خواهرها رو عوض كن.
🔹با تعجب پرسيدم: مگه شما رزمنده زن هم داريد؟! گفت: آره چند تا خانم از اهالی #خرمشهر هستند كه با ما به #آبادان آمدند. برای اينكه مشكلی پيش نياد برای سنگر آنها نگهبان گذاشتيم.
#راوی : آقای رضا كيانپور
کانال #شهدا۰۱۲۰🦋 ⃟꯭ 🦋░꯭𓂃 ִֶָ
سالروز#شهادت خونین کفنان سرزمین اسلامی که بدست #شقی ترین افراد(#منافقین کوردل)بشهادت رسیدند
💥پرونده سازمان منافقين بقدري ننگين است كه حتي بازخواني يكي از جنايتهاي اين سازمان، ننگ و نفرت ابدي را متوجه آن مي كند. يكي از اين جنايت های منافقین, شكنجه سه تن از پاسداران کمیته بود كه در 21 مرداد سال 61 به وقوع پيوست. بعد از ربودن و انتقال به خانه تیمی, ابتدا آنها را روی صندلی نشانده و با طناب دست و پاهای آنها را می بندند و با کابل به کف پا و سر و صورت و بدنشان می زنند تا تاول بزند و دوباره تاول ها را کنده وبا کابل دوباره آنها را می زنند تا خون از بدنشان جاری شود... سپس زنده زنده گوش وبینی آنها را بریدند و چشمان شان را از حدقه درآوردن... بعدا با اتو و سیخ داغ کل بدنشان را "داغ کردند" و در نهایت آب جوش را روی تمام بدن شان ریختند، و با شیشه پوست بدنشان را جدا کردند و سرانجام آمپول سیانور به بدن شان تزریق کردند و بدن آنها را طوری طناب پیچ کردندکه داخل صندوق عقب ماشین جا شود و در نهایت در حالیکه هنوز زنده و در حال جان دادن بودند آنها را زنده به گور کردند...
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
شهیدان کمیته انقلاب اسلامی, #طالب طاهری، #محسن میرجلیلی، #شاهرخ طهماسبی