eitaa logo
🌷 گلستان شهدا 🌷"shohada"
466 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
314 فایل
بسیج یعنی؛ "نیروی کارآمد کشور برای همه کشورها" https://eitaa.com/joinchat/1445986595C6aa76eb819 دخترای گل دهه هشتادی لینک جدید گروه ریحانه خلقت😍😍😍😍 هرچه سریعتر همه عضو گروه جذابمون بشید بزن رو لینک ارتباط با ادمین : @Narjesyavaran_313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 🌹🌹 🌹🌹🌹 سال تحویل دور هم بودیم. سر سفره نشسته بودیم که پدر بهمون عیدی داد. بعدش علی شروع کرد و به همه عیدی داد غیر از من.😑 گفت: «بیا بالا توی اتاق خودمون»🙂. یه قابلمه دستش گرفت و گفت: «من می زنم روی قابلمه تو از روی صداش بگرد و هدیه ت رو پیدا کن». گذاشته بود توی جیب لباس فرمش. یه شیشه عطر بود و یه دستبند😍. این قدر برام لذت بخش بود که تا حالا یادم مونده.☺️ 🍀مقام معظم رهبری🍀 محبت خانواده را پایدار می کند. محبت مایه آبادی زندگی است.کارهای سخت به برکت محبت برای انسان آسان می شود. 🍀🍀🍀🌷🌷🌸🌷🌷🍀🍀🍀 📜 @ http://eitaa.com/joinchat/29229076Cd3d9f74ef3 🕯 🍀🍀🍀🌷🌷🌸🌷🌷🍀🍀🍀
🌹 🌹🌹 تازه از جبهه برگشته بود ولی انگار خستگی براش معنی نداشت، رسیده و نرسیده رفت سراغ لباس ها و شروع کرد به شستن. فردا صبح هم ظرف ها رو شست. مادرم که از کارش ناراحت شده بود خواهش کرد که این کارها رو نکنه، ولی یونس گوشش بدهکار نبود. می گفت: «خاله جون این کارها وظیفه مه، من که هیچ وقت خونه نیستم، لااقل این چند روزی که هستم باید به خانومم کمک کنم». 🌹🌹🌹 مقام معظم رهبری: وقتی دو نفر در کنار هم قرار می گیرند و همسر می شوند، بعضی از وظایف وجود دارد که بین این ها مشترک است. مانند کشیدن بارهای خانواده، همکاری های گوناگونی که در راه بردن خانواده مؤثر است. این ها باید با هم همکاری کنند. این کارها بین زن و مرد مشترک است. حداکثر این است که تقسیم کار شود. 🍀🍀🍀🌹🌹🌺🌹🌹🍀🍀🍀 📜 🕯 @shohadap 🍀🍀🍀🌹🌹🌺🌹🌹🍀🍀🍀
🌹 🌹🌹 🌹🌹🌹 عروسم که حامله بود به دلم افتاده بود اگر بچه پسر باشد، معنیش این است که خدا می خواهد یکی از پسرهایم را عوضش بگیرد.😔 خدا خدا می کردم دختر باشد. وقتی بچه دختر شد، یک نفس راحت کشیدم. مهدی که شنید بچه دختر است، گفت «خدارو شکر. در رحمت به روم باز شد. رحمت هم که برای من یعنی شهادت»😇 🍀🍀🍀🌹🌹🌺🌹🌹🍀🍀 📜 🕯 @shohadap 🍀🍀🍀🌹🌹🌺🌹🌹🍀🍀🍀
🌹 🌹🌹 مرتضی_اوینی 🍀برنامه ریزی🍀 از کارهاش تعجب می کردم. با اینکه مشغولیت کاریش دو برابر آدم های معمولی بود ولی باز برای انجام کارهای خونه وقت می ذاشت. این قدر وقت می ذاشت که دیگه نیازی نبود من برای خرید بیرون برم. عجیب تر اینکه بعضی چیزها رو که نیاز داشتیم بدون اینکه من بگم بعد از تموم شدن کارش می خرید. از این ها که بگذریم کارهای دیگه مثل دکتر بردن بچه ها رو هم خودش انجام می داد. با تمام این کارها و خستگی‌ای که داشت باز از بچه ها غافل نبود. هر شب زمانی رو برای اون ها می ذاشت و بعضی شب ها تا وقتی بیدار بودند کنارشون بود. جامعیّتِ کارهای مرتضی، نتیجه ی برنامه ریزی دقیقی بود که برای کار و زندگی داشت. 🕊مقام معظم رهبری ما به مردها سفارش می کنیم وقتی کار دارند، اشتغال دارند، از خانه و زندگی قهر نکنند. بعضی ها صبح اول وقت می‌روند تا ساعت 10شب. نه، ما معمولاً به کسانی که برایشان ممکن است، سفارش می کنیم حتی ظهرها را بروند با زن و بچه شان باشند. در محیط خانوادگی غذایشان را بخورند، یک ساعتی با هم باشند، بعد بیایند دنبال کارشان باز حتماً در زمان مناسب اول شب بروند بچه ها را ببیند، ملاقات خانوادگی حقیقی داشته باشند. 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 📜 🕯 @shohadap 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌹 🌹🌹 🍀 امورات خانواده 🍀 روز جمعه بود که خدمتِ آقای بهشتی رسیدیم. یکی از دوستان گفت: «یکی از مقامات خارجی به تهران اومده و از شما تقاضای ملاقات داره». آقای بهشتی گفتند: «من برای روزهای جمعه برنامه دارم. باید به امورات خانواده بپردازم. به بچه ها دیکته بگم و توی درس هاشون کمک کنم. در کارهای منزل هم کنار خانومم باشم. البته اگه امام دستور بدن قضیه فرق می کنه». 🕊 مقام معظم رهبری مرد در کشاکش زندگی مردانه خود احتیاج به یک لحظه آرامش دارد تا بتواند راه را ادامه دهد.آن لحظه آرامش کی هست؟ همان وقتی است که او در محیط سرشار از محبت و عطوفت خانوادگی خودش قرارمی-گیرد‌ 🍀🍀🍀🌹🌹🌺🌹🌹🍀🍀🍀 📜 🕯 shohadap 🍀🍀🍀🌹🌹🌺🌹🌹🍀🍀🍀
🌹 🌹🌹 🌺مادر شهید کاوه: شبی از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف. رفتم برای شام صدایش کنم. گفت: «گیر کرده‌ام در حل ۲ تا مسئله ریاضی. معلم، توپ چهل‌تکه جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مسئله را حل نکنم شام بی‌شام!» بی‌خیالش شدم تا به درسش برسد. یک ساعت بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز مشغول است. صدایش کردم؛ متوجه نشد! گرم کاری میشد، چنان دل می‌داد که تا تکانش نمی‌دادی، ملتفت سر و صدای اطرافیان نمیشد. دوباره یک ساعت بعد صدایش کردم. افاقه نکرد. نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: «شما برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد!» حاجی نرفته برگشت، و دیدم با یک پتو دارد می‌رود اتاق محمود! صبح برای نماز از خواب بلندش کردم؛ «شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم مسئله‌ها را حل کردی یا نه؟» خندید و گفت: «حل کردم آنهم چه‌جور! برای هر ۲ مسئله، از ۳ طریق به جواب رسیدم!» محمود عاشق فوتبال بود. توپ چهل‌تکه هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: «پس جایزه‌ات کو؟» از جواب طفره رفت! تا اینجا را حالا شما داشته باشید. 🌺۴۰ روز، فوق فوقش ۵۰ روز از شهادت محمود گذشته بود که زنگ خانه به صدا درآمد. حاجی رفت در را باز کرد. عاقله‌مردی پشت در بود؛ «من دبیر ریاضی محمود بودم. کلی هم گشتم تا خانه شما را پیدا کنم». حاجی دعوتش کرد بیاید تو، «نه» آورد؛ «قصد مزاحمت ندارم!» و بعد ادامه داد؛ «من سه سال دبیر ریاضی محمودتان بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل می‌کرد اما صبح، زودتر می‌آمد کلاس، حل مسئله را هر بار به یکی از دانش‌آموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد می‌داد و جایزه هم اغلب به همان دانش‌آموز می‌رسید، چون محمود از چند راه به جواب می‌رسید. من به طریقی سال سومی که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود؛ «چرا محمود که همیشه ریاضی را ۲۰ می‌گیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمی‌شود؟!» کشیدمش کنار؛ «امروز از فلانی شنیدم این مسئله را تو حل کرده‌ای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد! «چرا؟» جواب داد: «همین فلانی، اولا یک مسئله ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. این کار بدی است آقا معلم؟ ثانیا جایزه کتانی بود و من خودم کتانی دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این دوستمان که کتانی‌اش از چند جا پاره شده؟» من آنجا فهمیدم چه روح بلندی دارد این محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تا از کاوه، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ «اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمی‌آیم» 🍀🍀🍀🌹🌹🌺🌹🌹🍀🍀🍀 📜 🕯 @shohadap 🍀🍀🍀🌹🌹🌺🌹🌹🍀🍀🍀
🌹 🌹🌹 نماز جماعت در ستاد مرکزی برگزار می شد. گاهی اوقات از شخصیتهای مملکتی می آمدند و گاهی نماینده حضرت امام (ره) نماز را اقامه می کرد . کلاهدوز همیشه برای نماز می آمد. نماز که تمام می شد، همه می رفتند توی رستوران که بغل نمازخانه بود و برای غذا صف می بستند. گاهی صف از ساختمان خارج می شد و می رفت توی حیاط و پله ها و به سمت دفتر آقای محسن رضایی. ولی هیچ وقت ندیدم که شهید کلاهدوز بیاید و توی صف بایستد. وقتی می آمد و می دید که بایستی چند دقیقه معطل شود، ترجیح می داد مفاتیح بخواند تا توی صف بایستد. همیشه وقتی می آمد که صف نبود . 🕊 او برای وقت ارزش زیادی قائل بود. 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 📜 🕯 @shohadap 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌹 🌹🌹 🍀 گذشت 🍀 در مورد رأفت و مهربانی شهید رستمی خاطره ای دارم و آن اینکه:‌ وقتی که در الله اکبر مستقر بودیم من معاون گردان بودم و فرمانده گردان شهید حشمتی بود. هر روز تعدادی از بچه ها شکایت می کردند که در حمیدیه ( در پادگان حمیدیه) هر وقت لباس پهن می کنیم گم می شود این کار خیلی تکرار شد من یک روز دام گذاشتم، کاپشن خودم را روی بند انداختم و یک نفر را نگهبان آن گذاشتم تا بالاخره سارق لباسها را گیر آوردم و به فرماندة پادگان ارتش تحویل دادم و شهید رستمی وقتی که از جریان آگاه شد و مدارک را از من گرفت و خودش با مهربانی که داشت آنها را بخشید و این سرقت لباس همانجا تمام شد. 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 📜 🕯 @shohadap 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌹 🌹🌹 🍀کظم غیظ🍀 دیده بود بروجردی فرماند منطقه است، آمده بود پیشش. گفته بود دشمن داره می آد جلو، هیچ امکاناتی هم نیست. بروجردی هم که همیشه ی خدا می خندید. این بار هم خندیده بود. طرف عصبانی شده بود؛ زده بود زیر گوشش. برای چندمین بار بود که یکی می زد توی گوش بروجردی. بلند شده بود، صورتش را بوسیده بود، گفته بود شما خسته شده ای. بیا بشین. درست می شه. 🍀🍀🍀🌹🌹🌺🌹🌹🍀🍀🍀 📜 🕯 @shohadap 🍀🍀🍀🌹🌹🌺🌹🌹🍀🍀🍀
🍀 بودن 🍀 🌷 تو منطقه كه بود، مدتها مي شد من و بچه ها نمي ديديمش. حسابي دلـم مي گرفت. مي گفتم: «تو اصلاً مي خواستي اينكاره بشوي، چرا آمدي مـرا گرفتي؟!» مي گفت: «پس ما بايد بي زن مي مانديم.» مي گفتم: «من اگر سر تو نخواهم نق بزنم، پس بايد سر چه كسي نـق بزنم؟» مي گفت: «اشكالي ندارد، ولي كاري نكن اجـر زحمـتهايـت را كـم كني. اصلاً پشت پردة همة اين كارهاي من، بودن توست كه قدم هاي مرا محكم مي كند.» نمي گذاشت اخمم باقي بماند. روش هميشگي اش بود. كاري مي كـرد كه بخندم؛ آن وقت همة مشكلاتم تمام مي شد. 🌹 🕊@shohadap
🌹 💫 مادر💫 به مادرش می گفت «...مامانی» پشت تلفن لحنش را عوض می کرد و با مادرش مثل بچه ها حرف می زد. گاهی وقت ها مادرش که می آمد دم در شرکت، می رفت، دو دقیقه مادرش را می دید و برمی گشت، حتی اگر جلسه بود. بچه ها تعریف می کردند زمان دانشجویی دکتر هم می خواست برود با مادرش می رفت. بهش می گفتیم( بچه ننه ....) 🌺 @shohadap
🍀غیبت ممنوع 🍀 توي مسجد دور هم نشسته بوديم. سيّدجمال وارد مسجد شد. يکي از بچّه‌ها با خنده گفت:« تابلوي غيبت ممنوع! حرفتون رو عوض کنين! ». نزديکمان شد. با همديگر دست داديم و احوال‌پرسي کرديم. موقع نشستن گفت:« اگه از بيکاري دارين غيبت مي‌کنين من نيستم!». يکي از بچّه‌ها گفت:« ما مي‌گيم فلاني اين کار رو کرد نبايد انجام مي‌داد اشتباه کرده، غيبته؟». جدي گفت:« اگه حرفي بزنين که راضي نباشه آره! ». شهید سید جمال احمد پناهی 🕊 🆔 @shohadap
هرچی که در آمدش بود متعلق به ما بود .یعنی ایشان هیچ وقت این مسایل بگیرید وببندید در زندگی نداشت ومیگفت همه درآمدم متعلق به شماست .البته ایشان یک دفعه هم از دادگستری حقوقی نگرفت ویک ریال هم به خانه نیاورد. میگفت جایز نیست در حالی که این همه مستضعف است حقوق دادگستری هم بگیرم، شما باید بدانید زندگیتان با همین حقوق باز نشستگی من باید بگذرد. ایشان ماهی 5500 تومان میگرفت که خرج خانواده، پسرش، خانواده ،دامادش وخرجهای دیگر را با همان میداد. حتی یادم نرفته یک شب یک لامپ سوخته بود، من تمام این اطراف رازیرپا گذاشتم، ولی پیدانکردم، تلفن کردم به دادگستری و گفتم آقا از فروشگاه دادگستری یک لامپ بیاورید، همان جا گفتند نه هرگز، خدا نکند من چنین کاری بکنم .شما شمع روشن کنید، بنشینید بهتر ازاین است که من مال دادگستری را بیاورم. 🕊@shohadap
🌺 بي لبخند نمي ديديش. به ديگران هم مي گفت «...از صبح كه بيدار مي شين، به همه لب خند بزنين. دلشون رو شاد مي كنين. براتون حسنه مي نويسن.» 🌹 🌹 🕊 @shohadap
می گفت: ذکر ظاهری ارزشی ندارد ذکر باید عملی باشد. خدا را به خاطر نعمت هایی که به ما داده عملا شکر کنید. یک شب، بعد از مراسم احیا تا صبح مردم را از امام زاده یحیی تا خانه هایشان می رساند. آن قدر این مسیر را رفت و آمد تا خیالش راحت شد که دیگر هیچ کس باقی نمانده. می گفت: این شکر است خدا به من ماشین داده، این طوری شکرش را به جا می آورم. 🕊 @shohadap
چشمش در تخریب خیلی ضعیف شده بود. یزد که آمد، بردمش پیش دکتر تا عینکش را عوض کند. دکتر گفت: این چشم هایش خیلی ضعیف است و از جنگ هم معاف است علی گفت: معاف زمان جنگ، ننگ است. من قسمتی از بیت المال مسلمین هستم. با پول بیت المال آموزش دیدم و غواص و تخریبچی شدم، الآن وقت آن است که من جبران کنم ماهنامه امتداد76 🕊 @shohadap
ما را برد پای ارتفاعات تینه. فقط آتش دشمن را می دیدیم. ازنیروهایش خبری نبود. سه ـ چهار ساعت مداوم ما می زدیم، آن هامی زدند. دیگر طاقتم طاق شده بود پرسیدم حاجی، اصلا معلوم هست ما توی این دشت چی کار داریم می کنیم ؟ گفت: بعدا می فهمی. خبر رسید سایت های چهار و پنج عراق سقوط کرده اند. رو کرد به من. لب خند گوشه ی لبش بود. ـ حالا می تونم جواب سؤالتو بدم. ما نیروهای زرهی دشمن رو این جامشغول کردیم تا نتونن برن طرف سایت ها. 🌺 🕊 @shohadap
✉️🖊️♥️ ‌ تذکر که میداد، می نوشت و می‌گذاشت توی پاکت و محرمانه‌اش می‌کرد. ‌ می‌گفت: " به دو دلیل این کار را انجام می‌دهم، اول اینکه شخصیت طرف مقابل خرد نشه. من با او دوست هستم و به خاطر دوستیمون اشتباهش را میگم. اگر رو در رو بگم خجالت می‌کشه، ولی وقتی برایش می نویسم و محرمانه‌اش می‌کنم کسی خبردار نمیشه. دلیل دوم اینکه تذکر من برایش به طور کتبی میمونه و یادش نمیره."‌ ‌شهید صیاد شیرازی ✨ ازکتاب سیره ی دریا دلان۲ ‌ صفحه‌ی ۱۴۲‌ ‌ @shohadap1400shohadap