eitaa logo
زیر سایه شهدا🇵🇸
116 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
81 فایل
خدا بخواهد🌸 اینجاخیمہ‌گاهـ‌شہداست🌷 باصلوات‌واردشوید شهید حمید رضا رفیعی می گفت : راه ما راه【 حسین 】است و باید آماده و همراه【حسین】 باشیم و【 حسین 】گونه بودن را بدانیم. پیشنهاد یا انتقادی داری اینجا بگو https://harfeto.timefriend.net/17043420153062
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر یک روز فکر شهادت از ذهنت دور شد و آن را فراموش کردی حتما فردای آن روز را روزه بگیر🕊 💙 ¦
◾️شهید نمیشوی اگر "شهید" نباشی... شهدا خود را لا به لای تاریخ گم کردند ؛ که خدا پیدایشان کرد و شدند "پیدا شده ی یار" :)♥️🖇 🌿
زیر سایه شهدا🇵🇸
◾️#دلتنگے_شهدایے ✨ شهید نمیشوی اگر "شهید" نباشی... شهدا خود را لا به لای تاریخ گم کردند ؛ که خدا پی
◾️ 🎤🌿 براے رفتن به منطقه خیلے مشکل داشتیم ، سیدابراهیم با اینکه‌ با حاج قاسم رابطه ی صمیمے داشت ؛ اما هیچوقت به حاجی نمیگفت که ما مشکل داریم... یک روز خیلی برای رفتن به منطقه اذیت شدیم ، برای همین با تندی به سیدابراهیم گفتم : "خب مومن یه زنگ بزن به حاجی و مشکل رو حل کن!" دستی روی سرم کشید و گفت : "اگه بی بی زینب س سرباز بخواد مشکل حل میشه :)♥️"
◾️ 🕊🌿 گاهے تمام جمعیت شـهر... همان یڪ نفرے هست که نیست!💔(:
زیر سایه شهدا🇵🇸
◾️#دلتنگے_شهدایے 🕊🌿 گاهے تمام جمعیت شـهر... همان یڪ نفرے هست که نیست!💔(: #شهید_مصطفے_صدرزاده #شهی
◾️ ♥️🎙 مصطفے چه آن زمانی که در بسیج مسجد بود و چه زمانی که به سوریه رفت، وقتے میخواست با بچه‌های گروه خودش کاری انجام دهد، از لفظ‌هایی استفاده می‌کرد که بچه‌ها بخندند و انرژی بگیرند.✨ هیچ وقت لفظ‌های کتابی و فرماندهی به کار نمی‌برد🖐🏻 لفظی را که در جریان عملیات گفته بخاطر ندارم اما با ادا و اصول خاصی به بچه‌ها فرمان حمله داده است... آن زمانی که پشت بی سیم صحبت می‌کرده نمی‌دانسته که پشت بی سیم حاج قاسم هم نشسته است! مصطفے برایم تعریف کرد: "وقتے از عملیات برگشتیم من خسته بودم. بچه ها صدایم کردند که حاجی با شما کار دارد. با همان سرو وضع نامرتب وارد اتاق شدم و دیدم که حاج قاسم نشسته است... بچه ها معرفے ‌ام کردند و گفتند که سید ابراهیم آمده است.🍃 وقتی حاجے متوجه شد که من سید ابراهیم هستم، از جایش بلند شد و همدیگر را بغل کردیم.♥️ بعد گفتند که اصلا فکر نمی‌کردند که جثه و قیافه‌ام اینطور باشد! حاج قاسم گفت : "وقتے صدایم را پشت بی سیم شنیده فکر کرده که از آن هیکلی‌ها هستم😅" راوی همسرشهید
جاے شهید علمدار خالی ڪه😔 همیشه میگفت: متحد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت باقی بماند.💔 ❣یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها❣ 🕊🥀
◾️💔🍃 و چگونہ بہ زمین دل ببندد ؛ کسے که میداند پرواز مقدمه ی دیدار است...🕊♥️
زیر سایه شهدا🇵🇸
◾️#دلتنگے_شهدایے💔🍃 و چگونہ بہ زمین دل ببندد ؛ کسے که میداند پرواز مقدمه ی دیدار است...🕊♥️ #شهید_مص
◾️🎙✨ بعد از شهادت داداش مصطفے از مادرشهید پرسیدن: "حالا كه ‌بچه ات‌ شهید شده میخواے چیكار کنے؟" ایشونم دست گذاشتن روے شونه ی نوه شون و گفتن: "یہ‌مصطفےدیگہ‌تربیت‌مےڪنم🖐🏻♥️🖇"
◾️✨ "وسیظل‌مکانہ‌فارغاوفراغہ‌اجمل الحاظرین" جایش خالے خواهد ماند... و جاے خالیش از همه ‌آنها که هستند زیباتر است...🙃♥️🍃
زیر سایه شهدا🇵🇸
◾️#دلتنگے_شهدایے✨ "وسیظل‌مکانہ‌فارغاوفراغہ‌اجمل الحاظرین" جایش خالے خواهد ماند... و جاے خالیش از هم
◾️🎙🌸 آن زمان ماشین نداشتیم... با آژانس به میدان شهدای گمنام در فاز ۳ اندیشه رفتیم. آنجا اصلا محل زندگے نبود که مصطفے دوستی داشته باشد و بخواهد با او دعوا کند! چند تا پله میخورد وآن بالا ۵ شهید گمنام دفن بودند.✨ من از پله ها بالا رفتم و دیدم که مصطفے حتی از پله ها هم بالا نیامد! پایین ایستاده بود و با لحن تندی میگفت: "اگر کار اعزام مرا جور نکنید، هر جا بروم به همه میگویم که شما کاری نمیکنید! هر جابروم میگویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند، میگویم روزی نمیخورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمیکنید! خودتان باید کارهای مرا جور کنید🖐🏻🚶🏻‍♂.» دقیقا یادم نیست که ۲۱ یا ۲۳ رمضان بود. من فقط او را نگاه میکردم. گفتم من بالا میروم تا فاتحه بخوانم.🍃 او حتی بالا نیامد که فاتحه ای بخواند؛ فقط ایستاده بود و زیر لب با شهدا دعوا میکرد! کمتر از ده روز بعد از این ماجرا، حاجتش را گرفت.♥️🕊 سه روز بعد از عید فطر بود که اعزام شد... راوی همسرشهید
◾️ ✨ بے تو آوارم و بر خویش فرو ریخته ام... اے همه سقف و ستون و همه آبادےِ من!♥️🖇
حال و هوای این روزهایم را کسے نمی‌داند...! باد که می‌آید دلتنگے‌ هایم را رهسپارش می‌کنم :)💔 اما خیالت را به هیچکس نمی‌دهم🖐🏻🕊
◾️ ✨ همه ی دلخوشے ام آخر شب ها این است... دو سه خط با تو سخن گفتن و آرام شدن♥️🖇
زیر سایه شهدا🇵🇸
◾️#دلتنگے_شهدایے ✨ همه ی دلخوشے ام آخر شب ها این است... دو سه خط با تو سخن گفتن و آرام شدن♥️🖇 #شهی
◾️ 🎤♥️ گاهے می رفت یک گوشه خلوت چفیه اش را میکشید روی سرش در حالت سجده می ماند... به قول معروف یک گوشه خدا را گیر می آورد و حس و حالش یک جور دیگر می شد!✨ مصطفے واقعا عبد خالص بود... یعنی حتی اگر به من سلام میداد به خاطر خدا بود.🍃 در همه چیز خدا را می دید♥️🕊
◾️ 🌙✨ شب ها را دوسـت دارم... حالِ خوشے دارد :)♥️ سرگردانے در خیالِ تو یڪ دلخوشےِ ساده است براے من...🍃💔
زیر سایه شهدا🇵🇸
◾️#دلتنگے_شهدایے 🌙✨ شب ها را دوسـت دارم... حالِ خوشے دارد :)♥️ سرگردانے در خیالِ تو یڪ دلخوشےِ ساده
◾️ ♥️🎙 آن زمان ایشان فرمانده بسیج بودن و رفقا به عشق ایشان از باب (سلم لمن سالمکم) بسیج می آمدن... روزی سوار پاترول ایشان بودیم و میرفتیم به سمت پایگاه و قرار بود ایشان برای مدتے فرماندهی بسیج را به یکی از آقایان خارج از بسیج بسپرن و به گوش رفقای هم پایگاهی رسیده بود و ناراحت شده بودن و بعضا دیگر بسیج نمی آمدن! البته افرادی هم بودن که خدمت در بسیج رو افتخار میدونستن✨ خلاصه بگم که ایشان در پاترول سفیدشان رو به ما کردن و گفتن: "بچه ها روزی همسرم سر سفره فلفل دلمه ای گذاشته بود و منم اصلا علاقه ای به فلفل دلمه ای نداشتم و شیطان هِی درونم میگفت: "نخور! نخور! نخور!" از جهتی هم همسرم زحمت کشیده بود و من بین وسوسه های شیطان و رضایت همسرم، رضایت همسر را انتخاب کردم و فلفل را مثل سیب خوردم.😁♥️ و رضایت خدا حاصل شد و نفسم ذلیل شد...🍃" خلاصه ی کلام اینکه ایشون این نتیجه رو به ما فهموندن که گاهی ما به چیزی میل نداریم ولی خیرمون در اون است(مثل همین فلفل دلمه ای). خیر ما در این بوده که فرمانده جدید را بپذیریم.🖐🏻
◾️ ✨ تو را با جان نمیخواهم که روزی میشود فانے ... تو را در جان دل جویم که تا روز ابد باشی :)♥️🖇🍃
♥️🎙 همیشه تلاش می‏‌کرد تا نشاط و شادابے در بین نیروهای مقر پخش شود و نیروهایش روحیه بگیرند🍃 بالاخره فضاے جنگ و شرایط خاص آن، گاهی روحیه رزمندگان را دچار تحلیل می‌‏کند... راوی همرزم شهید
آسمـانۍشدن‌از‌خـاک‌بُـریدن‌میخواست!
ارادت خاصی به شهید ابراهیم هادی داشت🌺💚🕊 زندگی نامه شهدا را از اول تا آخر می خواند مثلاً می‌گفت شهید ابراهیم‌هادی فلان خصوصیت را داشت. شهید همت فلان کار را می‌کرد یا مثلاً شهید آبشناسان کسی است که انواع دوره های تکاوری دوره‌های چتربازی غواصی و اینها را دیده است. یکی از شب ها مصطفی از شب تا صبح از خاطرات ابراهیم هادی برای من گفت. هر وقت با مصطفی زیارت عاشورا می خواندم ثوابش را به ابراهیم هادی هدیه می کرد اما تا آن موقع زیاد درباره این شهید صحبت نکرده بودیم مصطفی گفت ابراهیم هادی را در خواب دیدم که به من گفت: «شما هم می آیی پیش ما. 🌺 یاد شهدا با صلوات 🌺
<📔⛓> سالروز آسمانی شدنت مبارک🕊(:
1⃣ سید ابراهیم میگفت دفعه اول که به سوریه اعزام شدم در عملیات تدمر خمپاره درست خورد کنار من ولی به من نخورد.. گفتم شاید مشکل مالی دارم خدا نخواسته شهید بشم.. آمدم ایران و مباحث مالی خودم را حل کردم.. 2⃣ دفعه دوم که رفتم سوریه،باز خمپاره خورد کنار من و به من چیزی نشد.. گفتم شاید وابستگی به خانواده و بچه هاست که نمیذاره شهید بشم.. آمدم ایران و از بچه ها دل بریدم.. 3⃣ و برای بار سوم که به سوریه اعزام شدم در عملیاتی ترکش خوردم و مجروح شدم ولی شهید نشدم.. به ایران که آمدم نزد عارفی رفتم و از او مشكلم را پرسیدم.. ایشان گفتند: "من كان لله كان الله له" تو برای خدا به جبهه نمیروی برای شهادت میروی.. نیتت را درست کن خدا تو را قبول میکند.. پدرش میگفت : این دفعه آخر مصطفی (سيدابراهيم) عجیب بال و پردرآوره بود دیگر زمینی نبود.. رفت و به آرزويش رسيد.. 🌷 یاد شهدا با صلوات🌷
یک بار کنار سفره غذا با بچه ها نشسته بودیم که سید با خنده گفت: "من از اون آدمایی هستم که هر کی رو بیشتر دوست داشته باشم، میفرستمش جلوی گلوله تا شهید بشه😁 مثلا همین ابوعلی! چون دوستش دارم میفرستمش جلوی گلوله😅 این را که گفت ، یکی از بچه ها گفت: "ابوعلی خواب دیدم با هم از کربلا برگشتیم، توی فرودگاهیم و تو کت و شلوار پوشیدی که بری مشهد... منم برم قم!" سید یه دفعه زد زیر خنده و گفت: "من خواب دیدم دارم با ابوعلی میرم کربلا ، احتمالا من رو توی کربلا جا گذاشته!😆" بچه ها همه گفتند به به و تعبیر به شهادت کردند... 🕊 بعد سید با افسوس گفت: "خیالتون راحت! من اونقدر آنتی شهادت زدم که حالا حالا ها هستم! :) " بعد با خنده اضافه کرد : "ولی ابوعلی تو حتما پیکرت میره مشهد!" دستی به ریش هاش کشید و گفت: "اصلا نگران مراسما نباش! برای مداحی محمود کریمے رو میاریم ، سخنران آقای پناهیان خوبه؟😂 بنر ها رو هم میدم داداشم محمد حسین بزنه🖐🏻 تو شهید شو ما حسابی برات سنگ تموم میزاریم!😁" من هم با خنده گفتم: "شهادت همه رو دیدم بعدا میرم!😃" غذا که تمام شد با شوخی گفتم : "آقایون اگه سیر نشدید به ما چه غذا همین بود!😅" همه خندیدند و سفره را جمع کردیم ... 🌷 راوی 🌷
برای‌شهادت‌کارنکنید‌.. برای‌خداکارکنید.. خدااجرشو‌میده‌، یاشهادته‌ یایه‌چیزدیگه!
براے باید تلاش کرد..! باید با تنی خسته برای خدا کار کرد. مصطفۍ اوایل، ماه رو روزه می‌گرفت و با زبان روزه برای بسیج فعالیت‌های بسیاری می‌کرد، تا اونجایۍکه چشمش سیاهی می‌رفت.:) |
<🏴♥️> آدم باید هیݘ بشہ تا بہ خدا برسہ... توے شعرِ یہ توپ دارم قلقلیه ے خودمون هم میگہ "اوݪ توپ ‌زمین ‌میخوره بعد میره ‌آسمون!" ما هم باید مثل توپ باشیم اوݪ باید پیش خدا زمین بخوریم تا بتونیم بریم آسمون پیش خودش!
-شهید مصطفی صدرزاده یه جمله معروف داشت که میگفت:🕊 از در انداختنت بیرون از پنجره بیا تو.. بجنگ واسه خواسته هات و ناامید نشو! خدا ببینه سفت و سخت چسبیدی به خواستت،بهت میده خواستت رو..! یکم فکر کنیم و به حرف آقا مصطفی گوش کنیم و هروقت مشکلی افتاد تو زندگی ناامید نشیم...!