eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ ‌آن قَـــــدر دیر آمَد؎ ... تٰا ؏ــــآقبت پٰاییـ🍁ـز شُد.. ڪٰاسِہ صَبـــــرمْ ... أز این دیـــــر آمَدن ؛ لَبریـــــز شُد..𑁍 سَلٰام بَهـ🌸ـآر دلهـــــآ۔۔ و خُرمے روزگـــٰــآران ...ꕤ ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🍎موقع خداحافظی گفتم: حالا که با سرویس نمیری حداقل با خودت چتر ببر زیر بارون خیس نشی. گفت: تو خودت می خوای بری دانشگاه چتر رو تو ببر. من خیس بشم مشکلی نداره اما دوست ندارم تو زیربارون اذیت بشی. آن روز دفتر بسیج داشنگاه با اعضای شورا برای هماهنگی اردو های جهادی تابستان جلسه داشتیم. وقتی دیدم بحثمان به درازا کشیده به حمید پیام دادم که تا من برسم برای ناهار سالاد شیرازی درست کند. 🌻جلسه که تمام شد زود سوار تاکسی شدم که به خانه برسم حسابی ضعف کرده بودم ولی تا سالاد شیرازی که حمید درست کرده بود را دیدم همه اشتهایم کور شد. رنگ سالاد که کاملا زرد بود تمام خیار و گوجه ها هم وا رفته بود! 💐به حمید گفتم: من این سالاد رو نمی خورم!این چیزی که تو درست کردی به هر چیزی شبیه شده جز سالاد باید بگی چرا این شکلی شده. سابقه آشپزی هایش برایم روشن بود آشپز خوبی بود و غذا ها را خوب درست می کرد ولی قسمتی که از خودش ابتکار داشت گاهی اوقات ما را تا مرز مسمومیت پیش می برد. حمید وقتی دید به سالاد لب نمی زنم شروع کرد به تعریف کردن ماجرا گفت: 🌷اول سالاد نمک ریختم بعد برای امتحان دارچین و زرد چوبه و فلفل هم زدم می خواستم یه چیزی درست کنم که همه طعم ها رو با هم داشته باشه! خلاصه همه سرویس ادویه را داخل سالاد خالی کرده بود گفتم: این چیزایی که گفتی برای رنگ و مزه سالاد قبول اما خیار ها و گوجه ها چرا اینطوری شده؟چرا این همه وا رفتن؟ ❤️خودش را زد به مظلومیت و گفت: جونم برات بگه که بعدش رفتم سراغ آبلیمو و آبغوره از دستم در رفت آن قدر زیاد ریختم که خیار و گوجه توی آبلیمو و آبغوره گم شد وقتی دیدم این طوری شده همه سالاد رو ریختم داخل آبکش دو سه بار کامل شستم این که الان می بینی به زردی می زنه خیلی کم شده الان دیگه بی خطره! کاری کرده بود که خودش هم تمایلی به خوردن این سالاد نداشت منی که سالاد شیرازی خیلی دوست داشتم تا مدت ها نمی توانستم هیچ سالادی بخورم! 🌺اواخر بهار 93 اولین سالی بود که دور از خانواده ماه رمضان را تجربه می کردیم. ماه رمضان ها بیشتر بیدار می ماندیم به جای خواب گاهی تا ساعت دو شب کتاب دستمان بود و با هم صحبت می کردیم. 🌹 سحر اولین روز ماه مبارک حمید کتاب ((منتهی الامال))را از بین کتاب هایی که داشتیم انتخاب کرد. از همان روز شروع کردیم به خواندن این کتاب که درباره زندگی چهارده معصوم بود. هر روز داستان ها و سیره زندگی یکی از ائمه را می خواندیم روز چهاردهم کتاب را با خواندن زندگی امام زمان(عج) تمام کردیم. 🌸 این کتاب که تمام شد حمید از کتابخانه محل کارشان سی کتاب با حجم کم آورد. قرار گذاشتیم هر کدام کتابی را که خواندیم خلاصه اش را برای دیگری تعریف کند. بیشتر به کتاب های اعتقادی علاقه داشت دوست داشت اگر جایی مثل حلقه های دوستان یا هیئت بحثی می شد با اطلاعات به روز پاسخ بدهد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat
💢اخلاق شهدایی 🔹شهيد خالق معجنی شوی از اخلاقی نیکو و متانتی قابل توجه برخوردار بود و در عمل سیرتی شایسته و خداپسندانه داشت. به انجام فرائض دين پايبند و امر به معروف و نهي از منكر را بر هر كاری مقدم مي‌دانست.  شهيد معجنی شوی، ارادت ويژه‌اي به حضرت ثامن‌الحجج، علی ابن‌موسی الرضا (ع) داشت و همواره در جلسات مذهبی و خدمت به ائمه ‌اطهار (ع) پيشقدم بود.  🔹اين شهيد بزرگوار سال‌ها در يگان ويژه تهران بزرگ و مشهد مقدس خدمت كرد و سرانجام برای انجام خدمت عملياتی به فرماندهی مرزبانی سيستان و بلوچستان، هنگ مرزی زابل منتقل شد ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                       ┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄ دعا کنیم برای پیروزی جبهه مقاومت در مقابل اسرائیل جنایتکار
برای پنجره ی خانه ماه کم دارم کنار من بنشین، تکیه گاه کم دارم بخند! یادِ تو را در دلم ذخیره کنم برای روز مبادا پناه کم دارم برای دردِ دلم لمس شانه ات کافیست برای حرف دلم اصطلاح کم دارم میانِ این همه افسوس آرزو کم نیست میانِ این همه بن بست، راه کم دارم تو از وصال و زمانش سوال می پرسی و در جواب تو صد سینه آه کم دارم حسابِ اشک من و روزگار جای خودش برای عدلِ خدا دادگاه کم دارم... @shohada_vamahdawiat                      
🍂انگار انتظار به پایان نمی رسد درد فراق یار به درمان نمی رسد... 🍂تقویم پیش میرود اما بدون تو فــصلی بجز خزان و زمستان نمیرسد... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌸.ایام ماه رمضان حمید تا ساعت دو ونیم سرکار بود بعد که می آمد یکی دو ساعتی می خوابید. روز های زوج بعد از استراحت می رفت باشگاه روز هایی هم که خانه بود با هم کتاب می خواندیم. نظر می دادیم و بحث می کردیم گاهی بحث یمان چالشی می شد همیشه موافق نظر هم نبودیم درباره همه چیز صحبت می کردیم از مسائل روز گرفته تا بحث های اعتقادی. 🌹 بعد از خوردن افطار هم کتاب می خواندیم بعضی از اوقات کتاب هایی را می خواند که لغات خیلی سنگینی داشت از این طور کتاب ها لذت می برد. اگر لغتی هم بود که معنایش را نمی دانست می رفت دنبال لغت نامه. در حال خواندن یکی از همین کتاب های ثقیل بود که من داخل آشپزخانه مشغول آماده کردن سحری بودم وقتی دید درگیر آشپزی هستم شروع کرد با صدای بلند خواند تا من هم در جریان مطالب کتاب باشم. یکی دو صفحه که خواند به حمید گفتم: 🌹زحمت نکش عزیزم از چیزی که خوندی دو کلمه هم نفهمیدم چون همش لغاتی داره که معانشو متوجه نمی شم. جواب داد: همین که متوجه نمیشیم قشنگه چون باعث میشه بریم دنبال معنی کلمات این طور کتاب ها علاوه بر محتوا واطلاعاتی که به آدم اضافه می کنن باعث میشه دامنه لغاتمون بیشتر بشه. تقریبا بیشتر خوراک حمید در ماه رمضان هندوانه بود. نصف یک هندوانه را موقع افطار می خورد نصف دیگرش راموقع سحر .برای همین خیلی هندوانه می خرید. 💐روز دوازدهم ماه رمضان بود در خانه را که برایش باز کردم و به استقبالش رفتم دو تا هندوانه زیر بغلش بود. سلام داد و از کنارم رد شد رفت سمت آشپزخانه خواستم در را ببندم که گفت: صبر کن هنوز مونده! دوباره رفت بیرون باز با دو تا هندوانه دیگر آمد هاج و واج مانده بودم که چه خبر است. چند باری این کار تکرار شد نه یکی نه دوتا بیشتر از ده تا هندوانه خریده بود با تعجب گفتم: حمید این همه هندونه می خوایم چکار؟رفتی سر جالیز هر چی توسنتی بار زدی؟ 🌻خندید و گفت: هندونه که خراب نمیشه می ریزیم کف آشپزخونه یکی یکی میذاریم توی یخچال هر وقت خنک شد می خورد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🩸برای رضای خدا کار کنید.. 🔹 برای شهادت و برای رفتن تلاش نکنید برای رضای خدا کار کنید، بگویید: خداوندا نه برای بهشت و نه برای شهادت، اگر تو ما را در جهنمت بیندازی فقط از ما #راضی باشی برای مـا کافی است. کلام #شهید_علی_چیت‌سازیان #شهداءومهدویت #نشردهید📡 #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا در صلوات و درود بر رسول خدا و بیان اوصاف آن حضرت فراز👇 ✨﴿۱۰﴾ وَ قَرَّبَ الْأَقْصَيْنَ عَلَى اسْتِجَابَتِهِمْ لَكَ . و دورترین را به علّت پذیرفتن دین تو، به خود نزدیک فرمود. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
♨️در راه برگشت صدای اذان آمد احمد گفت "کجا نگه می داری تا نماز بخوانیم؟" ⚡️گفتم "۲۰دقیقه ی دیگر به شهر می رسیم وهمانجا نماز می خوانیم" ✔️از حرفم خوشش نیامد و نگاه معنا داری به من کرد و گفت "من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه ی دیگر زنده باشم! و نمی خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم!!!! 🌺 دوست دارم نمازم با نمازامام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)  در همان وقت به سوی خدا برود"️ شادی روح مطهرشان صلوات🌹 @shohada_vamahdawiat                      
🍁تقصیر ماست اینکه بیابان نشین شدی محروم مانده ایم ز درک حضور یار...  🍁ما از چه نیستیم شب و روز یاد تو؟! وقتی که هست أفضل أعمال انتظار... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌷حاج خانم من را صدا زد وقتی رفتم سر پله ها گفت: مامان فرزانه چی شده؟چرا دارین گریه می کنین؟ با شنیدن این حرف از خجالت آب شدم گفتم: نه حاج خانم خبری نیست داشتیم می خندیدیم ببخشید صدای خنده بلند بود. ❤️حاج خانم هم خنده ای کرد و گفت: الهی همیشه لبتون خندون باشه مامان! کلاس آموزش ما با همه خنده هایش تا عصر ادامه داشت شب رفتیم خانه پدرم گفتم: بابا بشین که دخترت امروز چند تا حرکت یاد گرفته میخوام بهم نمره بدی. داداشم را صدا زدم و گفتم: این وسط محکم بایست تا من حرکت ها رو نشون بدم. 💐 همان حرکت اول را با کلی غلط اجرا کردم بابا در حالی که می خندید چند باری با دست به پشت حمید زد وگفت: دست مریزاد به این استادت که روی همه استادا رو سفیده کرده! داداش گفت: فرزانه حالا تو بایست من حرکات رو اجرا کنم تا متوجه بشی دفاع شخصی یعنی چی. تا این پیشنهاد را اداد حمید بلند شد دست من را گرفت و نشاند روی مبل گفت: 🌺نه تو رو خدا الان دست و پای فرزانه ضربه می خوره چیزی میشه اصلا بی خیال فرزانه هیچی بلد نیست نمی خواد یاد بگیره. روی من همیشع حساس بود من هم همین حالت را نسبت به حمید داشتم طاقت نداشتم ذره ای آسیب ببیند یا ناخوش باشد. یک بار وقتی مادرم به حمید سپرده بود لامپ سوخته ای را عوض کند نیم ساعت غر زدم که چرا حمید را فرستاده اید بالای چهارپایه. 🌹 گفتم: الان از روی چهارپایه بیفته چیزی بشه من پوست همه رو کَندم! نگران بودم اتفاقی بیفتد مدام به حمید می گفتم: تو رو خدا مواظب باش به تو چیزی بشه من جون دادما. از اول تا آخر پایین پای حمید چهارپایه را دو دستی گرفته بودم. این علاقه را همه اعضای خانواده به حمید نشان می دادند. 🍀 پدرم که بالاتر از خواهرزاده و داماد بودن حمید را روش چشم هایش می گذاشت مادرم هم کمتر از ((حمیدجان))صدایش نمی زد. بیشتر اوقات می گفت پسر خوشگلم! از همان ابتدا به حمید و برادردوقلویش خیلی علاقه داشت بچه که بودند وقت هایی که عمه فرصت نداشت مادرم حمید و برادرش را نگه می داشت با آن ها بازی می کرد یا برایشان قصه می گفت. خیلی از اوقات آن ها را جای بچه های خودش می دید. 🌸بعد از ازدواج هر بار خانه پدرم می رفتیم مادرم می گفت: "جای حمید جان بالای خونه ماست" هر چیزی درست می کرد می گفت اول حمید بخورد. همه این ها برمی گشت به نوع رفتار حمید که باعث می شد همه جور دیگری دوستش داشته باشند. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا در صلوات و درود بر رسول خدا و بیان اوصاف آن حضرت فراز👇 ✨﴿۱۱﴾ وَ وَالَى فِيكَ الْأَبْعَدِينَ با بیگانه‌ترین مردم، به خاطر تو دوستی ورزید. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                       ┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄ دعا کنیم برای پیروزی جبهه مقاومت در مقابل اسرائیل جنایتکار
✿☆✿ ← دلنوشته برای امام زمان (عج) → بیا که بی تو نه سحر را طاقتی است و نه صبح را صداقتی. که سحر به شبنم لطف تو بیدار می‌شود و صبح، به سلام تو از جا بر می‌خیزد. بیا که بی تو آینه ها، زنگار غربت گرفته اند. هیچ کس حریم اطلسی‌ها را پاس نمی‌دارد و بر داغ لاله‌ها در هم نمی‌گذارد. بیا که بی تو، قنوت شاخه ها، اجابتی جز غروب تلخ خزان ندارد. بی تو کدام دست مهر، سرشک غم از دیدگان یتیمان بر می‌گیرد؟ کجاست آغوش مهربانی که دل‌های زخمی را به ضیافت ابریشمی بخواند؟ @shohada_vamahdawiat
❣ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَه✋ 🍃 سلام بر تو ای موعودی که خداوند وعده آمدنت را به اهل ایمان داد و خود آن را ضمانت کرده است. 🍃ماهـر روز‌ در‌انتـظار‌آمدنت‌هستیـم وهرلحضه‌بیشتر‌حس‌می‌ڪنیـم‌ ڪه‌آمدنت نزدیڪ‌است‌... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌺من که می دانستم از این کار ها زیاد انجام می دهد کلی ذوق کردم گفتم:((حمید جان تا من میرم سر یخچال تو بیا این آلوچه رو نصفشو بخور نصفشم نگه دار. برا من دلم نیومد تنهایی بخورم)).وارد آشپزخانه که شدم یک برگه دیدم که حمید با آهن ربا روی در یخچال چسبانده بود یک طرف ایام هفته را نوشته بود و بالای برگه نوشته بود. 🌷ناهار شام!بعد داخل هر خانه نام یکی از ائمه را مشخص کرده بود گفتم:((این چیه آقا؟)). گفت:((از این به بعد هر غذایی درست کردیم نذر یکی از ائمه باشه. هر روز غذا رو با ذکر و نیت همون امام درست کناین طوری باعث میشه ما هر روز غذایی که نذر اهل بیت شده بخوریم و روی نفسمون تاثیر مثبت داشته باشه. 💐 روی در یخچال هم چسبوندم که همیشه جلوی چشممون باشه)). به حدی از این طرح حمید خوشم آمده بود که به کل آب آلبالوی داخل یخچال یادم رفت!. از آن به بعد موقع هم زدن غذا و آشپزی همیشه ذکر همان روز را می گفتم و به نیت همان معصومی که داخل جدول مشخص شده بود. 🌹غذا درست می کردم حمید بعد از این که استقبال مادرم از این پیشنهاد را دید یک جدول هم برای خانه ان ها درست کرد دوست داشت همه کار ها با ذکر و توسل به ائمه باشد. ناهار را که خوردیم حمید برای درست کردن آکواریوم زودتر از خانه در آمد طبق معمول بچه های داخل کوچه دوره اش کرده اند با اخلاق خوبی که داشت همه دوست داشتند. 🌸حتی به اندازه چند دقیقه با حمید و موتورش هم بازی شوند بوق موتور را می زدند سوار ترک موتور می شدند. حمید هم که کشته مرده این کار ها با صبر و حوصله همه را راضی می کرد و بعد هم می رفت. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                       ┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄ دعا کنیم برای پیروزی جبهه مقاومت در مقابل اسرائیل جنایتکار
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم بعضی از عزیزان یادشون رفته که😊😊 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیه‌السلام 🌸🌸🌸 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
🌼پنج شنبه است و ياد درگذشتگان ✍اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ شاخه گلی بفرستيم برای تموم اونهايی كه در بين ما نيستند و جاشون بين ما خالیه شاخه گلی به زيبايی يك فاتحه و صلوات.... ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
آقای امام‌حسین.. تو را اگر خیلی‌ها دوست دارند من کسی جز تو، برای دوست داشتن ندارم! ♥️ 🌙 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
دوباره جمعہ شد و دل شده پریشانت دوباره حسرت دیدار برقِ چشمانت بلند مرتبہ شاهِ زمان سلامٌ علیک سلام بر تو و بر ماه روے تابانت…!! ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🍀از ساعت دو و نیم به بعد حرکت عقربه های ساعت روی دیوار پذیرایی خیلی کند و کسل کننده می شد. هر دقیقه منتظر بودم که حمید از سرکار برگردد و زنگ خانه را بزند. از سر بی حوصلگی پشت کامپیوتر نشستم و عکس های حمید را نگاه کردم. به عکس گرفتن علاقه داشت برای همین کلی عکس از مأموریت ها و محل کار و سفرهایش داخل سیستم ریخته بود. بیشتر از این که با همکارهایش عکس داشته باشد با سربازها عکس یادگاری انداخته بود، دلیلش این بود که ارتباطش با سربازها کاملا رفاقتی بود. 🌻 هیچ وقت دستوری صحبت نمی کرد بارها می شد که وسیله ای را باید از سربازش می گرفت، نمی گفت سرباز آن وسیله را به خانه ما بیاورد، می گفت: «تو کجا هستی من بیام از تو بگیرم». بین عکس ها یک پوشه هم برای بعد از شهادتش درست کرده بود، به من گفته بود هر وقت شهید شد از عکس های این پوشه برای بنرها و مراسم ها استفاده کنیم. 🍎 نگاهم را از عکس ها گرفتم، این بار بیشتر از دفعات قبل دیر کرده بود، حسابی نگران شده بودم. پیش خودم کلی خط و نشان کشیدم که وقتی حمید آمد از خجالتش دربیایم. برای اینکه آرام بشوم شروع به راه رفتن کردم، قدم هایم را می شمردم تا زمان زودتر بگذرد، اتاق ها و آشپزخانه را چند باری متر کردم. بالاخره بعد از چند ساعت تأخیر زنگ خانه را زد، صدای حمید را که شنیدم انگار آبی بود که روی آتش ریخته باشند، تمام نگرانی ها و خط و نشان کشیدنها فراموشم شد. تا داخل شد متوجه خیسی لباس هایش شدم، گفتم: 💐«حمید جان نگران شدم، چرا این همه دیر کردی؟ لباسات چرا خیس شده؟» نمی خواست جوابم را بدهد، طفره می رفت، سر سفره غذا وقتی خیلی پاپیچش شدم تعریف کرد که با سربازها برای شستن موکت های حسینیه تیپ مانده است، پا به پای آنها کمک کرده بود، برای همین وقتی خانه رسید لباسهایش خیس شده بود. گفت: «برای حسینیه و کار خیر همه ما سرباز هستیم، داخل سپاه برو نداریم بیا داریم». با نگاهم پرسیدم: «فرقشون چیه؟» 🌷جواب داد: «فرق برو و بیا اونجاس که وقتی میگی برو یعنی خودت اینجا وایستادی، انتظار داری بقیه جلودار بشن، ولی وقتی میگی بیا یعنی خودت رفتی جلو، بقیه رو هم تشویق می کنی حرکت کنن». این رفتارش باعث شده بود همیشه بین سربازها جایگاه خوبی داشته باشد، موقع کار خودش را در لباس یک سرباز می دید نه کسی که باید دستور بدهد. ❤️ به حدی صمیمی و متواضع بود که بعضی سربازها حتى چند سال بعد از پایان خدمتشان زنگ می زدند و با حمید احوال پرسی می کردند. گفتم: «پس من هم از این به بعد به رسم سپاه می برمت خرید!» گفت: «یعنی چجوری؟» گفتم: «دیگه نمیگم حمید آقا بیا بریم خرید، میرم داخل مغازه میگم بیا داخل این چند تا رو پسندیدم حساب کن!» 🌺 کلی به تعبیرم خندید. دوست نداشتم سر سفره تنهایش بگذارم، با اینکه ناهارم را خورده بودم و گرسنه نبودم کنارش نشستم. مشتاقانه درست مثل اولین سفره ای که برایش انداخته بودم کنارش نشستم و به او نگاه کردم، بهترین لحظه هایی که دوست داشتم کش بیایند و بتوانم با آرامش به صورت خسته ولی مهربانش نگاه کنم. 🌸مثل همیشه با اشتها غذایش را می خورد، طوری که من هم دلم خواست چند لقمه ای بخورم، حمید ظرف سس را برداشت و روی سیب زمینی ها خالی کرد. همراه هر غذایی از کتلت گرفته تا سیب زمینی و سالاد کاهو سس استفاده می کرد، شاید در ماه دو سه بار سس سفید می خریدیم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🌿از مادر شهید بهشتی در یک مصاحبه شنیدم که می‌گفت: من در طول مدت بارداری فرزندم سید محمد ٩ بار قرآن رو ختم کردم. ایشون می‌گفت موقع شیر دادن به فرزندم نیز قرآن می‌خواندم و تا قرآن خوندنم قطع می‌شد، پسرم دیگه شیر نمی‌خورد... 📚منبع: کتاب سیره شهید دکتر بهشتی، صفحه۴٣ 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat