eitaa logo
شهداءومهدویت
6.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
فكر مى كنم كه امروز تا ظهر مراسم بيعت تمام شود و ما به سوى مدينه حركت كنيم . آنجا را نگاه كن ! مردى سراسيمه به سوى پيامبر مى آيد . اسم او حارث فَهرى است ، او نزد پيامبر مى ايستد و چنين مى گويد : "اى محمّد ! به ما گفتى كه به يگانگى خدا و پيامبرى تو ايمان بياوريم ، ما هم پذيرفتيم ، سپس گفتى كه نماز بخوانيم و حج به جا آوريم ، باز هم پذيرفتيم ، امّا اكنون پسر عموى خود را بر ما امير كردى ، بگو بدانم آيا تو اين كار را از جانب خود انجام دادى يا اين كه خدا اين دستور را داده است ؟ پيامبر نگاهى به او مى كند و مى گويد : "آنچه من گفتم دستور خدا بوده و من از خود سخنى نمى گويم.⚘ حارث تا اين سخن را مى شنود سر خود را به سوى آسمان مى گيرد و مى گويد : "خدايا ! اگر محمّد راست مى گويد و ولايت على از آسمان آمده است ، پس عذابى بفرست و مرا نابود كن" !😳 حارث سه بار اين جمله را مى گويد و از پيامبر روى برمى گرداند. از سخن اين مرد تعجّب مى كنم ، آخر نادانى و جهالت تا چه اندازه ؟! پيامبر نگاهى به او مى كند و بعد از او مى خواهد تا از آنچه بر زبان جارى كرده است توبه كند. حارث مى گويد : "من از سخنى كه گفته ام پشيمان نيستم و توبه نمى كنم. او در دلش مى خندد و مى گويد : "پس چرا عذاب نازل نشد ؟ شما كه خود را بر حق مى دانستيد ، پس كو آن عذابى كه من طلب كردم! او تصوّر مى كند كه پيروز اين ميدان است ، زيرا عذابى نازل نشد . من هم در فكر فرو رفته ام ، راستش را بخواهيد كمى گيج شده ام . مگر على(ع) بر حق نيست ، پس چرا خدا با فرستادن عذابى ، آبروى حارث را نمى برد ؟ ! اگر عذاب نازل نشود مردم فكر مى كنند كه همه سخنان پيامبر دروغ است . خدايا ! هر چه زودتر كارى بكن ! امّا هر چه صبر مى كنم عذابى نازل نمى شود. چرا؟ پيامبر نگاهى به او مى كند و مى گويد : "اكنون كه توبه نمى كنى از پيش ما برو". حارث مى گويد : "باشد من از پيش شما مى روم. او با خوشحالى سوار بر شتر خود مى شود و از پيش ما مى رود ، سالم و سرحال ! يكى از ياران پيامبر، وقتى مى بيند كه من خيلى گيج شده ام نزد من مى آيد و مى گويد : ــ چه شده است ؟ ــ چرا خدا عذابى نازل نكرد تا آبروى آن مرد را ببرد ؟ من براى خوانندگان خود چه بنويسم ؟ آيا درست است بنويسم كه حارث صحيح و سالم از پيش پيامبر رفت ؟☹ 🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
ــ آرى ، تو بايد واقعيّت را بنويسى ! ــ يعنى مى گويى كه او راست مى گفت ؟ ! اين چه حرفى است كه تو مى زنى ؟ ! ــ مثل اين كه تو از قانون خدا اطّلاع ندارى ! ــ كدام قانون ؟ ــ مگر قرآن را نخوانده اى؟ آنجا كه خدا مى گويد : "اى پيامبر ! تا زمانى كه تو در ميان اين مردم هستى من عذاب نازل نمى كنم" . پيامبر ما، پيامبر مهربانى است ، اينجا سرزمين غدير است ، سرزمينى مقدّس ! چگونه خدا در اين سرزمين مقدّس و در حضور پيامبر عذاب نازل كند ؟ ! ــ خيلى ممنونم ، من اين آيه را فراموش كرده بودم . ــ خوب ، حالا زود به دنبال حارث برو ، وقتى او از سرزمين غدير دور شود عذاب نازل خواهد شد . من تا اين سخن را مى شنوم ، دفتر و قلم خود را جمع مى كنم و به دنبال حارث مى دوم . آيا مى دانيد حارث از كدام طرف رفت ؟ يكى مى گويد : "از آن طرف" . من به آن سمت مى دوم تا به او برسم . در دل اين بيابان به دنبال يك شتر سوار مى گردم . كيلومترها از غدير دور مى شوم ، هنوز او را پيدا نكرده ام . خدايا آن مرد كجا رفته است ؟ بايد همين طور براى طلب حقيقت بدوم ! شتر سوارى از دور پيداست . نزديك و نزديك تر مى شوم ، خودش است ، اين حارث است . ديگر از سرزمين غدير خيلى دور شده ام ، ديگر درختان غدير را هم نمى بينم . حارث سوار بر شتر خود در دل بيابان به سوى خانه اش مى رود . او خيال مى كند كه پيروز ميدان است و گاهى نيشخندى به من مى زند . و من هيچ نمى گويم . ناگهان صداى گنجشكى به گوشم مى رسد . اى گنجشك ! در وسط اين بيابان چه مى كنى ؟ نه اين كه گنجشك نيست ، ابابيل است ! آيا سوره فيل را خوانده اى ؟ وقتى ابرهه براى خراب كردن كعبه آمده بود خدا اين پرندگان كوچك را (كه نامشان ابابيل است) فرستاد ، بر منقار هر كدام از آن ها سنگى بود كه بر سر سپاه ابرهه زدند و همه آن ها را نابود كردند . اين پرنده كوچك هم بر منقار خود سنگى دارد ، او مى آيد و درست بالاى سر حارث پرواز مى كند🕊🕊🕊 او منقار خود را باز مى كند و سنگ را بر سر او مى اندازد . وقتى سنگ بر سر حارث مى خورد سر او را مى سوزاند و در آن فرو مى رود و او روى زمين مى افتد و مى ميرد اى حارث ! تو عذاب خدا را براى خود طلب كردى ، اين هم عذاب خدا ! شنيده بودم كه چوب خدا صدا ندارد ! بايد سريع برگردم تا ماجرا را براى بقيّه مردم باز گويم . در ميان راه عدّه اى از مردم را مى بينم ، آن ها سراغ حارث را از من مى گيرند ، مكانى كه حارث به عذاب خدا گرفتار شده است را به آن ها نشان مى دهم ، مردم به آن سو مى روند . من به سوى غدير مى آيم ، مى خواهم خبر كشته شدن حارث را بدهم ، امّا مى بينم كه مردم خبر دارند . تعجّب مى كنم ، به يكى مى گويم : ــ شما كه اينجا بوديد چگونه باخبر شده ايد ؟ ــ خداوند دو آيه را بر پيامبر نازل كرده است !!! ــ آيا مى شود اين آيه ها را براى من بخوانى ؟ ــ آرى ! گوش كن : (سَأَلَ سَآئِلُ بِعَذَاب وَاقِع)(لِّلْكَـفِرِينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ ) مردى عذاب را براى خود طلب كرد ، عذابى كه بر كافران نازل مى شود و هيچ كس نمى تواند آن را برطرف گرداند. از اين به بعد، هر وقت اين دو آيه را مى خوانم، اين حادثه را به ياد مى آورم. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
وقتى قرآن را مى خوانم مى بينم كه قبل و بعد از اين آيه درباره همسران پيامبر سخن به ميان آمده است، اين سؤال در ذهنم نقش مى بندد كه آيا مى شود منظور از "اهل بيت" زنان پيامبر باشند؟ وقتى قبل و بعد اين آيه درباره زنان پيامبر سخن به ميان آمده است، پس منظور از "اهل بيت" هم همان زنان پيامبر مى باشند! بايد براى اين سؤال جوابى پيدا كنم. با دقّت قرآن را مى خوانم، به نكته اى مى رسم: در زبان فارسى وقتى گروه مردان يا زنان را خطاب قرار مى دهيم، از كلمه "شما" استفاده مى كنيم، امّا در زبان عربى براى خطاب بايد دقّت كنيم، اگر گروهى كه مى خواهيم آنان را خطاب قرار دهيم، گروه مردان باشند، بايد از ضمير "كُم" استفاده كنيم. اگر گروه خطاب، زنان باشند، از ضمير "كنَّ" استفاده مى كنيم. در قرآن بارها درباره زنان پيامبر سخن به ميان آمده است و در همه آن موارد از ضمير "كُنَّ" استفاده شده است، براى مثال در سوره احزاب آيه 33 مى خوانيم: "وَ قَرْنَ فى بيوتكُنَّ". در اين آيه خداوند مى گويد: "يطهّركُم"، اين به گروهى از مردان اشاره دارد، از نظر دستور زبان عربى هرگز نمى شود كه منظور از "كُم" در اينجا گروه زنان باشند، اگر منظور خدا زنان پيامبر بود، حتماً مى فرمود: "يطهّركن". چگونه ممكن است قرآنى كه در اوج فصاحت و بلاغت است اين اشتباه دستورى را انجام داده باشد؟ پس منظور از "يُطهّركُم" در اين آيه گروهى از مردان مى باشد، اكنون بايد از اهل سنّت اين سؤال را بنماييم، آنها بايد جواب اين سؤال را بدهند. طبق نقل هاى متعدّد تاريخى منظور از اين "كُم"، على و حسن و حسين(عليهم السلام)مى باشند، آرى، اكثريّت اين گروه مرد هستند و فاطمه(س) هم به عنوان يكى از افراد همراه اين گروه مردان مطرح است، امّا اگر اين آيه را درباره زنان پيامبر باشد، نتيجه اين مى شود كه قرآن قواعد زبان عربى را مراعات نكرده است و در قرآن اشتباه وجود داشته باشد. نكته ديگر اين كه روش و سبك قرآن با كتاب هاى معمولى فرق مى كند، قرآن براى خود سبك خاصّى دارد كه ما بايد به آن توجّه كنيم، براى مثال همين سوره "احزاب" را با هم بررسى مى كنيم: الف. خدا در اين سوره در آيات 29 تا 33 همسران پيامبر را مورد خطاب قرار مى دهد و به پيامبر مى گويد كه به آنان چنين بگويد: "اى زنان پيامبر! اگر شما زندگى دنيا و زينت هاى آن را مى خواهيد، بياييد تا من مهريه شما را بدهم...". ب. بعد در آيات 34 تا 56 مؤمنان را خطاب قرار مى دهد و درباره مسائل مختلفى سخن به ميان مى آورد. ج. در آيه 57 بار ديگر سخن از زنان پيامبر به ميان مى آيد، خدا به پيامبر مى گويد: "اى پيامبر! به همسران خود بگو....". به هر حال، قرآن براى خود سبك خاصّى در بيان موضوعات دارد كه ما بايد به آن توجّه نماييم، ضمن آن كه اُمّ سَلمه كه همسر پيامبر است و خود شاهد نزول اين آيه بوده است، هرگز اين سخن را نگفته است كه اين آيه درباره مقام و جايگاه من مى باشد، بلكه او در موارد مختلف اين ماجرا را نقل كرده است و بارها گفته است كه اين آيه در مقام على و حسن و حسين و فاطمه(عليهم السلام)نازل شده است. 🌹🌹🌹🌹💖🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
اين توفيقى است كه خدا به من داده كه تا به حال بيست سفر به مدينه رفته ام، همه اين سفرها با عنوان خدمتگزارى حاجيان بوده است و من نمى دانم چگونه شكر خدا را به جا آورم. هر سفر كه به مدينه مى روم، سعى مى كنم ساعتى را در يكى از نخلستان هاى آنجا سپرى كنم. قدم گذاشتن در نخلستان ها حسّ عجيبى دارد، شايد علّت آن، اين است كه نخلستان، مرا به گذشته هاى دور مى برد، شهر مدينه كه پر از هتل و ساختمان شده است، براى همين وقتى قدم در نخلستان مى گذارم، گويى به صدها سال قبل باز مى گردم و به جستجوى گمشده خويش مى پردازم. امشب هم به نخلستان آمده ام، در گوشه اى خلوت كرده ام، ماه در آسمان است، هوا صاف است، نسيم خنكى مىوزد، من كنار نخلى در تاريكى نشسته ام. حسّى عجيب به سراغم مى آيد، كامپيوترهمراه (لپ تاپ) را روشن مى كنم و شروع به نوشتن مى كنم، به راستى من كجا هستم؟ اينجا چه مى كنم؟ بايد به تاريخ سفر كنم، به سال ششم هجرى... صدايى به گوشم مى رسد، يكى دارد آيات قرآن را مى خواند، اين صدا از كجاست؟ صداى آب هم مى آيد. از جا برمى خيزم، جلو مى روم، يكى در اينجا از چاه آب مى كشد، درختان خرما را آبيارى مى كند. سطل آب را داخل چاه مى اندازد و آن را بالا مى كشد و آب را پاى نخل ها مى ريزد. او على(ع) است كه در دلِ شب اين گونه كار مى كند، سال ششم هجرى است، وضع اقتصادى مسلمانان خوب نيست، امسال باران كم آمده است و خشكسالى است، على(ع) هم كه از مال دنيا بهره زيادى ندارد، او به اينجا آمده است تا اين نخلستان را آبيارى كند و در مقابل مقدارى جو به عنوان مزد خود بگيرد. على(ع) امشب تا صبح اين نخلستان را آبيارى مى كند، او خدا را شكر مى كند كه خدا حسن و حسين(ع) را شفا داد و ديگر وقت آن است كه او به نذر خود وفا كند. چند روز پيش حسن و حسين(ع) بيمار شدند، على(ع) نذر كرد كه اگر خدا فرزندانش را شفا دهد، روزه بگيرد، شكر خدا حسن و حسين(ع) خوب شدند، او فردا مى خواهد روزه بگيرد، فاطمه هم فردا را روزه مى گيرد، در خانه على(ع)، خدمتكارى به نام "فضّه" زندگى مى كند، او هم تصميم گرفته است فردا روزه بگيرد. على(ع) با قدرت هر چه تمام تر از اين چاه آب مى كشد و درختان را آبيارى مى كند، صبح كه فرا برسد، صاحب نخلستان به اينجا خواهد آمد، او وقتى ببيند كه على(ع) همه نخلستان را از آب سيراب كرده است، مزد او را خواهد داد. على(ع)خوشحال است كه غروب فردا بر سر سفره آنان غذايى خواهد بود. ❤️❤️❤️❤️🔸❤️❤️❤️❤️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59