🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸 ♡ 》﷽《♡
#فلسفه_نماز
#قسمت_اول
آیا خدا بہ #نماز من وشما احتیاجے دارہ ؟
خدا هیچ احتیاجے بہ نماز من و شما ندارہ..
تو خودِ نماز هم میگیم :
اللہ الصمد (خدا بے نیاز است)...
میگن خب ،خدا بہ نماز من نیاز ندارہ ،منم ڪہ نیاز ندارم ،خب خداروشڪر ،نمیخونم
یہ مثال :
بچہ میاد خونہ
میگه :مامان !مامان !بیچارہ معلممون!
مادر میگه :چرا ؟
بچه :انقدر مشق احتیاج دارہ ،گفتہ هرڪدوم دہ صفحہ بنویسید..بیچارہ گناہ دارہ ،خیلے مشق میخواد..
در واقع معلم بہ یڪ نقطہ از مشق بچہ نیاز ندارہ ،میخواد ڪہ با سواد بشہ ،رشد ڪنہ!
خدا بہ نماز ما احتیاجے ندارہ ،ما با نماز قد میڪشیم..
نماز یڪ #دانشگاہ است!
#وضو
اولین جایے ڪہ تو وضو میشوریم صورت هست.
صورت محل آغازِ یڪ ارتباط ،محلِ شروع #دیدار است.
خب،آب براے چیہ ؟
آب همونیہ ڪہ #پاڪ و تطهیر میڪنہ.
در زبان عربے بہ صورت میگن وجہ!
وقتے صورتمون رو میشوریم یعنے داریم آمادہ میشیم براے مواجهہ.
صورت رو میشوریم براے دیدارے پاڪ ،براے مواجهہ.
صورت محلِ آغاز دیدارہ ،خدا دارہ میگہ ڪہ بندہ ے من یادت باشہ،هر ارتباطے تو زندگیت برقرار میڪنے ،پاڪ باشہ ها...
■خب !مرحلہ بعدے دست ها
در تمام دنیا دست سمبلِ #قدرت هستش،وقتے ما میگیم ڪہ دست آمریڪا را ڪوتاہ میڪنیم یعنے چے ؟
یعنے قدرت آمریڪا رو در هم میشڪنیم!
حالا،قدرت خانوم ها در چیہ؟
زبان؟
اشڪ ؟جیغ ؟
قدرت خانوم ها در #لطافت هستش!
قدرت آقایون درچیہ؟
قدرت آقایون در جسم قوے و زورِ بازو هستش!
خب گفتیم آب هم براے پاڪ ڪردنہ دیگہ،
بہ خانوم ها گفتہ شدہ آب وضو رو داخل دست بریزن،بہ آقایون گفتہ شدہ پشتِ دست.
از نظر علمے پوستِ داخل دست نازڪتر و لطیفتر و پوست پشت دست برعڪس هستش.
👈خدا دارہ میگه :خانوم محترم !یادت باشہ،قدرت تو ڪہ #لطافت هستش رو باید #پاڪ نگہ دارے!
این لطافت براے عرضہ تو خیابون و جلوے هرمرد نیست! #پاڪ نگهش دار...
👈خدا دارہ میگہ ڪه :آقاے محترم !یادت باشہ ،این زورِ بازو و جسم زمخت و قوے رو ڪہ بهت دادم باید پاڪ نگهش دارے ،با این زورگویے و گردن ڪلفتے نڪنیا!
■چرا اول دست راست رو میشوریم؟
معتقدیم ڪہ نامہ عمل آدما رو بہ دست راست میدن!
در زمان شستن دست راست ،تو دعاے وضو هم هست ڪہ میگیم ،خدایا بندت دوست دارہ تو روز قیامت نامشو با دست راست بگیرہ.
■مرحلہ بعد:مسح سر
سر در تمام دنیا نماد و سمبل #تفڪر است!
بندہ ے من یادت باشہ ،هرفڪرے ڪہ تو زندگے میڪنے ،باید پاڪ باشہ ،سالم باشہ.
◼مرحلہ بعد :مسح پا
پا نمادِ حرڪت هستش!همون دستے رو ڪہ ڪشیدے رو سر،میڪشے رو پا..خدا میگہ ڪہ میخوام با فڪر پاڪ تو زندگے قدم پاڪ بردارے!
#به_وقت_نماز
@shohada_vamahdawiat
🌦🌈#قرار_عاشقی
از خیابان #شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!🤔
.
🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟...
جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞
.
🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز #یا_زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم😓 از کوچه گذشتم...
.
به سومین کوچه رسیدم!
🌷شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
به چهارمین کوچه!
🌷شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی؟!
برای دفاع از #ولایت!؟!
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓
.
🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم😓، از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس، نگهبانی #دل...
کم آوردم...😭
گذشتم...
.
🌷هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم #مدارس !
هم #دانشگاه !
هم #فضای_مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم...
.
🌷هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...😭😭😭
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا، نمی توان گذشت...
#وصیت_شهدا
#شهداءومهدویت
↶【به ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
🌦🌈#قرار_عاشقی
از خیابان #شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!🤔
.
🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟...
جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞
.
🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز #یا_زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم😓 از کوچه گذشتم...
.
به سومین کوچه رسیدم!
🌷شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
به چهارمین کوچه!
🌷شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی؟!
برای دفاع از #ولایت!؟!
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓
.
🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم😓، از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس، نگهبانی #دل...
کم آوردم...😭
گذشتم...
.
🌷هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم #مدارس !
هم #دانشگاه !
هم #فضای_مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم...
.
🌷هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...😭😭😭
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا، نمی توان گذشت...
#وصیت_شهدا
🥀🕊 🥀🕊🥀🕊 🥀🕊
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat